• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!




« مردم اغلب غیر منطقی، نا معقول و خود محورند،

تو به هر حال آنها را ببخش...

اگرمهربان باشی ممکن است تورا به داشتن انگیزه های پنهانی وخود پسندی متهم کنند،

تو به هر حال مهربان باش...

اگر موفق باشی ممکن است دوستان دروغین و دشمنان حقیقی بیابی ،

تو به هر حال موفق شو...

اگرصادق و روراست باشی ممکن است مردم فریبت دهند،

توبه هرحال صادق و روراست باش...

آنچه برای ساختنش سالها وقت صرف کرده ای کسی ممکن است یک شبه نابود سازد،

تو به هر حال بساز...

اگر آرامش و شادی یافتی ممکن است به تو حسادت کنند،

تو به هر حال شاد باش...

امروزهرچه خوبی کنی فردا اغلب مردم فراموشش خواهند کرد،

تو به هر حال خوب باش »


 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!


گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!


 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
دلت را گوش کن ، آنقدرکه ؛

جا افتاده تر که شد ؛

هیچگاه افسوس گذشته را نخورد ،

افسوس حرفهایِ ناگفته ،

کارهایِ ناکرده ،

راه های نرفته ؛

دلت را مهم بدار و عزیز

دلت را گوش کن ؛




 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
گویند که من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم. حال منم که در این آبادی نکنم هیچ به جز گوش سپردن به مناجات درختان در وقت سحر یا نگه کردن رقص عطر گل یخ را با باد؟ نکنم هیچ جز ز خود پرسیدن چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در زمزمه ی مبهم آب؟ چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ سالها هست که من می پرسم صد سوال دگر هی پی در پی در تمنای جواب اینکه چرا آدم آورد در این دیر خراب آبادم
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
طبیعت سراسر هنر است، امّا سرّ آن بر تو مکشوف نیست
اتفاق و تصادف، همه طرح و هدایت است که از دیده ها پنهان است
و ناموزونی ها، تمام هم آهنگی هاست که هنوز شناخته نشده است
و شر و بدی های جزیی در **** کلْ همه خیر محض است
و علیرغم این عقل خطاکار
یک حقیقت چون آفتاب روشن است
و این است که هر چه هست، همه در جای خود نیکوست.
الكساندر پوپ
 
  • Like
Reactions: prn

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
اگر آدمی آنقدر به غذا بی اعتنا باشد كه زرد و ناتوان شود، ما نباید او را تحسین كنیم؛ اما مردی كه از آگاهی به نیازهای خویش به مرحله ی همدردی با گرسنگان رسیده باشد سزاوار تحسین ما خواهد بود.
برتراند راسل
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می کنم، عرق می کنم، می لرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم و زنده می شوم پیش چشم های تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بـعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم

تو هرگز دوستم نداشتی !



"شل سیلور استاین"
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.

شب گرداگردم حصار کشیده است، کجایی، کجایی ای یقینی که نیستی؛ ای یقینی که تو را روزهاست فریاد می‌زنم.
من به تو نگاه می‌کنم،
از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می‌کنم ،
به ستاره‌هایی که هنوز وجود انسانی اش بر من ظاهر نشده است و من انتظار می‌کشم و احساس می‌کنم که تو هم همین نزدیکی‌هایی. در همین خیابانهایی که دیر گاهیست در آن پرسه نزده‌ام .

شاید بارها از کنارم گذشته‌ای به ستاره‌های شبی که آفتاب را فریاد می‌زنند نگریسته‌ای و امروز هر ستاره به آفتابی بدل شده است و من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشم های تو سرچشمه‌ی دریاهاست.

“انسان سر چشمه ی دریاهاست”.

به من نگاه کن ای انسان من .
به من نگاه کن “مرا فریاد کن” گمانم دیگر شب باید تمام شود باید بیایی باید پیدایت کنم تا ترانه هایت را برایت بخوانم تا دستهایت را بگیرم تا شانه هایت بسترم شود مرا به خودم باز گردان و لحظه های بزرگ تنهایی ام را با دست هایت مچاله کن.

ای انسان! “ای انسان نایافته ی من”!
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
باورت بشود يا نه
روزي مي‌رسد
که دلت براي هيچ‌کس به اندازه من تنگ نخواهد شد
براي نگاه کردنم، خنديدنم
و حتي اذيت کردنم
براي تمام لحظاتى که در کنارم داشتي
روزي خواهد رسيد که در حسرت تکرار دوباره من خواهي بود
مي‌دانم روزي که نباشم هيچ‌کس تکرار من نخواهد شد
بهوميل هرابال
برگردان : پرويز دوايي
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
«متمدن واقعی بودن بدین معناست که بتوانیم بدون هرگونه اتکاء و اتکال به رؤیاهای کودکانه ای که آدمیان را تاکنون پشت گرم می داشته اند بر پای خود بایستیم و شرافتمندانه زندگی کنیم. مدعی نیستم که چنین زندگی ای با شادمانی سرخوشانه ای توأم خواهد بود، اما معتقدم که می تواند زندگی ئی باشد همراه با رضایت بی دغدغه و تشویش، پذیرش تسلیم آمیز آن چه گریزناپذیر است، در انتظار امور محال ننشستن، و شاکر دلخوشی های کوچک بودن»
والتر استیس
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
دوستم بدار! نه با تبسمی عاشقانه و هدیه ای به رسم تولد نه با نوشتن نامم در خاطراتت و نه با ترسیم تصویرم بر دیوار اتاقت. دوستم بدار! نه در نوازش نغمه ی گیتارم و نه در غزل های بیقراری که بر دلم ذوق گفتن است دوستم بدار همانگونه که هستم ... مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد من راضی ام دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری!و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
آتش زدی بر عود ما
نظاره کن در دود ما(مولانا)

سرم را به کلمه ها گرم نمی کنم. دلم میخواهد چیزی از تو بشنوم یا چیزی به تو بگویم که ارزنده‌ی این ساعت‌ها باشد. دلم میخواهد سبُک مثل برگی پاییزی بنشینی کنارم و حس‌ات کنم، بردارمت و بدانم خیلی نگذشته از افتادنت پهلوی من و هنوز جان داری. بعد برایت بخوانم از نی، از یوسف خوشنام، از دل خمار...
جمعه‌ها عادت دارند آدم را پرت کنند جایی دور. جایی که دستت به هیچکس نرسد. تنهایی را مثل یک خلاء بزرگ در میان بازوانت بگیری و حالی‌ات نشود کسی جز خودت نیست که دارد برایت شعر میخواند، دعا می‌کند، غصه می‌خورد یا لذت می‌برد از چیزی تلخ.
یک لحظه‌هایی هست که به قرار می‌رسی. به نقطه‌ای که خیلی اوقات محال است. به این می‌رسی که چیزی را داری که باید. بعد این لحظه آنقدر برایت بزرگ و رویایی می‌شود که دلت می‌خواهد زود قایمش کنی جایی که دست کسی به آن نرسد. آنوقت می‌پرد.
می‌پرد و خودت روی دستهای خودت جا می‌مانی. سبک یا سنگین‌اش فرقی نمی‌کند. چون بعد از آن تو مبتلا شده‌ای. مبتلا به سهمی کوچک از خودت که گاه و بیگاه سراغش را می گیری. جمعه ای ساکت مثل حالا یا صبح زود یکی از روزهای خدا.
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
همین جا خوب است. همین جا که دستت را بگذاری روی عاشقانه‌ترین غزل و بگویی «همین را بخوان.» و من بدانم تمام زمین و زمان را چیده‌ای برای این که روزی برسد و تو انگشتت را بگذاری روی همین یک غزل تا عاشقانه‌تر به تلاقی برسیم. دارم در گوش باد نجوا می‌کنم. پاییز تو همیشه غزلی است این گونه. خراب می‌کند آدم را. حالا:

شاید این باد
ناشیانه از شانه‌هایت
سراغی بگیرد
این باد
که هر بار با تردستی
تو را
از پلک‌های من
می‌پراند
این باد
که نمی‌‌‌‌‌گذارد
کلمه‌هایم
روی لب‌هایت
نفسی تازه کنند
بالهای خسته‌ات را باز کن
پرنده‌ی پاییزی من
اگر چیزی
روی سینه‌ات
سنگینی می‌کند
آوازی بخوان
آوازی ...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
بعضي از كلمات كه ظاهرن با بي خيالي بر زبان جاري مي شود ناگهان جنبه اي اسرار آميز و سرنوشت ساز به خود مي گيرد ،سنگين مي شود،به صورت عجيبي سنگين مي شود،از گوينده پيشي مي گيردو در جايي،در لحظه ي نامعيني از آينده حجره اي ،اتاقي را مي شكافد و با دقت و قطعيتي هراس انگيز به خود گوينده اصابت مي كند

هانریش بل
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دوستم بدار! نه با تبسمی عاشقانه و هدیه ای به رسم تولد نه با نوشتن نامم در خاطراتت و نه با ترسیم تصویرم بر دیوار اتاقت. دوستم بدار! نه در نوازش نغمه ی گیتارم و نه در غزل های بیقراری که بر دلم ذوق گفتن است دوستم بدار همانگونه که هستم ... مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد من راضی ام دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری!و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم...
امید عزیز بسیار زیبا بود این متن. بی نهایت لذت بردم و فقط نمیشد به لایک بسنده کنم
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
بوسه

در زمان‌های بسیار قدیم، زن و مردی پینه‌دوز یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند.
مرد دست‌هاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند.
به زنش گفت:"بیا این را از لب من بردار و بیانداز."
زن هم دست‌هاش به سوزن و وصله بود. آمد که نخ را از
لب‌های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه‌کار کنم، ناچار با لب برداشت؛
شیرین بود، ادامه دادند!



"سال بلوا-عباس معروفی"
 

اچ آی وی مثبت

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2013
نوشته‌ها
895
لایک‌ها
141
محل سکونت
C:\Program Files\karaj.jpg
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در آغوشـش میکشی

و محکم میفشاری اش به خـودت.....زل میزنی!!!

و به چشـمهایش خیره میشوی...به نگاهـش

آرام میگویی:با من بازی نکــن.

و او .......
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif] و او درسـت همین کار را میکند!...!! [/FONT]




 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...
 

amirali2820

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 فوریه 2013
نوشته‌ها
295
لایک‌ها
117
ﺭﻭﺯﻱ ﺍﺯ ﻳﻚ ﭘﺰﺷﻚ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻣﻌﺘﺎﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻟﻜﻞ
ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ ﻛﻨﺪ. ﭘﺰﺷﻚ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻋﻤﻼ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﺟﻤﻊ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻥ ﺍﻟﻜﻞ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻼﻣﺘﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻀﺮ ﻭ
ﺧﻄﺮﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺩﻭ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺁﺏ
ﻣﻘﻄﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺩﻭﻣﻲ ﺍﻟﻜﻞ ﺭﻳﺨﺖ. ﺳﭙﺲ ﻳﻚ ﻛﺮﻡ ﺧﺎﻛﻲ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﻣﻘﻄﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻛﺮﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺳﻄﺢ ﺁﺏ ﺭﺳﺎﻧﺪ . ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻳﻚ ﻛﺮﻡ ﺧﺎﻛﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﻟﻴﻮﺍﻥ
ﻣﺤﺘﻮﻱ ﺍﻟﻜﻞ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻛﺮﻡ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﻫﻤﻪ ﺗﻜﻪ ﺗﻜﻪ ﺷﺪ.
ﭘﺰﺷﻚ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ
ﺍﻳﻦ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ . ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺣﻀﺎﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺍﮔﻪ ﺍﻟﻜﻞ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ، ﻛﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻌﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻲ ﺷﻪ
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر براستی خواستن توانستن بود؛
محال نبود وصال !
و عاشقان که همیشه خواهانند؛
همیشه میتوانستند تنها نباشند

اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...
و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم

اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم ؛
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را در میان زندان حبس نمیکردیم

اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛
تا دیگران از سر جوانمردی ؛
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد ....
اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند ؛
و زندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه میگریستیم ومیخندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم ....

اگر عشق نبود
اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند

اگر خداوند؛
یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت؟

دکتر شریعتی
 
بالا