• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
دو رهرو در حالی که کاسه های خود را در رودخانه می شستند متوجه یک عقرب شدند که در حال غرق شد ن بود.یک رهرو فورا با ملاقه اش او را گرفت وروی صخره ی ساحل گذاشت در حین انجام این کار نیش زده شد. او به کار شستن کاسه اش بازگشت و عقرب دوباره در آب افتاد و رهرو عقرب را نجات دا د و دوباره نیش زده شد. دیگر راهب از او پرسید" ای دوست چرا باز هم او را نجات می دهی در صورتی که می دانی نیش زدن طبیعت اوست؟

رهرو پاسخ داد:زیرا نجات دادن او نیز طبیعت من است.

ترجمه پروانه اسماعیل زاده
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم
 

SILENT_66A

Registered User
تاریخ عضویت
7 اکتبر 2012
نوشته‌ها
5,745
لایک‌ها
2,923
محل سکونت
IN SILENT
ديشب كه نميدانستم برايه كداميك از درد هايم گريه كنم كلي خنديدم
صادق هدايت

امروز واقعن اين اتفاق برام افتاد


Sent from my iPhone using Tapatalk
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
 

woodkid

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2013
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
495
محل سکونت
تهران
شهر بی سر

کلاه می فروشم در شهر بی سران
حراج مخصوص زودباش بیا
لبه کوتاه، لبه بلند، سفید قهوه ای
کلاه می فروشم در شهر بی سران.
کلاه گرد، کلاه پهن، کلاه کپی کلاه بلند
کسی نمی آد کلاه بخره؟
کلاه فروشی تو شهر بی سران
به هر کی بگی می خنده بهت
اما آدم اگه بخواد
راهی برا فروش پیدا می کنه.
(من زمانی کفش فروختم
تو شهر بی پایان)

شل سیلورستاین
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
چقدر شبیه مادرم شده ام

چرا نمی شناسی ام ؟!

چرا نمی شناسمت ؟

می دانم که مرا نمی شنوی

و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

با توام بی حضور تو

بی منی با حضور من

می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

نخ های آبی ام تمام شده اند

و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !



"حسین پناهی"
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش


به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، **** جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
غم انگیز است،دریا به آدم هایی عاشق است که او را تنها برای شادی خودشان دوست می دارند نه برای خودش...
نگو دروغ است،زمستان ها ساحل دریا را دیده ای؟!
حکایت تلخ دریا حکایت هر روزه ما آدم هاست
غم انگیز است تو را برای خاطر خودشان دوست داشته باشند،نه برای خاطر خودت...
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
چرا گاه به گاه از قدرتت در برابر من استفاده نمی کنی ؟
فرانز به آرامی پاسخ داد :
زیرا دوست داشتن چشم پوشی از قدرت است .

بار هستی | میلان کوندرا
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
نمی‌توانستی اعتراض کنی، زیرا همه چیز قانونی بود و فقط خود اعتراض، قانونی نبود.............
حالا که خدای تازه بر زمین حکومت می‌کنه، کاش ما با اعتقاد به همان خدای قدیمی از بین می‌رفتیم.............
چه معصیت‌هایی بیش از دیگران، از ما سرزده که مستحق این پاداش شدیم؟...........

فونتامارا- اینیا تسیو سیلونه
 

Manuchehrr

Registered User
تاریخ عضویت
26 جولای 2012
نوشته‌ها
390
لایک‌ها
43
محل سکونت
گیلان
من بسیار به شانس و اقبال عقیده دارم
و متوجه شده ام هرچه بیشتر پشتکار و تلاش کنم ، بیشتر شانس می آورم .

(استفان لیکاک)
-------

گاهی بهترین راه برای جلب توجه کسی این است که از توجه کردن به او دست بکشید!
سیلویا پلات
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
حیف است تمام شدن اگر ای کاش هایمان کوهی از حسرت ساخته باشند.
حیف است اگر بی آنکه اعتراف کنم چقدر دوستش می داشتم،
یا بی آنکه اعتراف کند چقدر دوستم می داشت به یکباره تمام شویم.
حیف است این همه کلام زیبای عاشقانه که شروع نشده تمام شوند.
می توانند جاودانه باشند در ذهن دیگری یا همانجا با خودمان مدفون شوند.
وقتی شنیدم خداوند به عشق اعتراف کرد درسی بزرگ آموختم...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
یادت هست که من برای پرواز بادبادکی تنها... تمام جهان را به باد می دادم!؟

برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام... و از میان نگاهت هزار باد وزید.

مرا به لحظه های گرم بودنت بردی... و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو...

پر از بلوغ شدم... پر از لجاجت رفتن.

هنوز یادم هست... وداع تلخ تو را... و نگاهت که همچو طوفان بود...

تو ناپدید شدی... من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم... و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم.

پس از تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت!
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
در گوشه ی دنج یکی از همین روزهایی که رنگین کمان دلتنگی تــــــو بر سقف آن خودنمایی می کند، زانو در بغل گرفته ام و سر بر سنگفرش های جادویی نگاه یادگاری تــــــــو ، بر این قاب، خاطره می سایم.... حریر خوشبوی چشمان تـــــــو را بر تنم رخت میکنم و سراپا هوش میشوم برای چشیدن طعم کودکانه ی واژه های ناب تـــــــو... همه ی وجودم آیینه ای می شود برای انعکاس روح آفتابی تــــــو ... سراپا بال می شوم برای اوج گرفتن در خلوت سکوت تـــــو که همچون آسمانی بی حد، وسعتی برایش متصور نیست.

آری من مشتاقانه در این گوشه ی دنج، یادم را به خاطره های پروانگی هایم با تــــو، می سپارم... افسوس... افسوس... که این گوشه ی دنج دیرزمانیست که خاکستری رنگ و غبارآلود، چون مردابی سرد و ساکت، من و تــــو را به همراه روزها و غزلواره های پروازمان در خود فرو می برد. و من اینجا... دور از تـــــو... تنها تماشاچی این جان سپردنم... دلیل زندگی ام... بازگرد و رویاها را به گوشه ی دنج بازگردان.
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

از لیوان ها

به لیوان شکسته فکر می کنی

از آدمها

به کسی که از دست داده ای

به کسی که به دست نیاورده ای

همیشه چیزی که نیست، بهتر است...​
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
براي آنکه مانع احساس عدم امنيت ديگران در اطرافمان باشيم ، خود را از انظار دور مي سازيم . اما اين کار ما را به جايي نمي رساند . ما متولد شده ايم که شکوه و عظمت خداوند را به نمايش در آوريم . چيزي که در درون ماست . نه در درون برخي از ما ، بلکه در درون تک تک ما . و زماني که به اين نور درونمان اجازه تابيدن مي دهيم ، ناآگاهانه به ديگران نيز اجازه چنين کاري را مي دهيم . نلسون ماندلا

 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
فرشته‌ به‌ زمين‌ آمد و از ديدن‌ آن‌ همه‌ فرشته‌ بي‌بال‌ تعجب‌ كرد. او هر كه‌ را كه‌ مي‌ديد، به‌ ياد مي‌آورد. زيرا او را قبلاً‌ در بهشت‌ ديده‌ بود. اما نفهميد چرااين‌ فرشته‌ها براي‌ پس‌ گرفتن‌ بال‌هايشان‌ به‌ بهشت‌ برنمي‌گردند.
روزها گذشت‌ و با گذشت‌ هر روز فرشته‌ چيزي‌ را از ياد برد. و روزي‌ رسيد كه‌ فرشته‌ ديگر چيزي‌ از آن‌ گذشته‌ دور و زيبا به‌ ياد نمي‌آورد؛ نه‌ بالش‌ را و نه‌ قولش‌ را.
فرشته‌ فراموش‌ كرد. فرشته‌ در زمين‌ ماند. فرشته‌ هرگز به‌ بهشت‌ برنگشت.
عرفان نظر آهاری
زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...
من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟
تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی.
اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است
پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز !
و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.
نام ایمان تازه زمین، بهار بود.
عرفان نظر آهاری
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

مراقب رفتارتون با بعضی آدما باشید
اونایی که وقتی ناراحتید
هر کاری میکنن که خنده بیاد رو لبتون

وقتی حرف دارید
با دقت بهتون گوش میدن تا سبک شید
وقتی عصبانی میشید
تحملتون میکنند و هیچی نمیگن
وقتی درد دارید
همدردتون میشن
اینا دقیقا کسایی هستن که وقتی میان تو زندگی ، قشنگترش میکنن
پس حواستون باشه گمشون نکنید
که دوباره میشید آدم تنهای سابق …​
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
صحبت درباره پلیدی باعث بروز پلیدی می شود. هرچه بیشتر به شر توجه کنید بر شر می افزایید. هر عیبی را که در دیگران ببنید همان عیب یا نقصی مشابه را به زندگی خود فرا میخوانید. ایراد گرفتن از دیگران سبب می شود که خودتان با نفی و انکار روبرو شوید. وقتی با سرزنش و انتقادتان شیره وجود دیگری را می مکید راه می گشایید تا شیره ذهن و تن و امور خودتان مکیده شود. در واقع به پیشواز بیماری و بدبختی و اشفتگی و تنگدستی می روید.
كاترین پاندر
وقتی دیگران آزارتان می دهند یا نومیدتان می کنند معنایش چیست ؟ چون دیگران نیز فرزندان پروردگارند ، نمی توانند موجب شکست ، یأس ، تحقیر ویا شرمندگی ما بشوند . شاید هنگامیکه از سرراهمان می گذشتند لغزیده باشند . اما آنها نیز فرزندان خدا هستند، فرزندانی که موقتأ راه خود را گم کرده اند . به این دلیل سر راه ما قرار گرفتند که به دعای خیر ما نیاز داشتند .
آنها هر کاری بکنند یا نکنند ، وجودشان مانع از پیشرفت و کامیابی ما نمی شود .آنها موهبت ما را از دستمان نمی گیرند ، زیرا قادر به این کار نیستند . حتی اگر چنین به نظر برسد که اندک مدتی آزارمان داده اند ، بنا به مشیت الهی بر سر راهمان قرار گرفته اند.
دلیل این که گاه مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جوید . اگر برای آنها برکت و آمرزش بطلبیم ، دیگر آزارمان نمی دهند . از زندگیمان بیرون می روند و خیر . صلاحشان را جایی دیگر می یابند .
کاترین پاندر
 
بالا