• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
یادمان باشد که: او که زیر سایه دیگری راه می‌رود، خودش سایه‌ای ندارد.
.
یادمان باشد که: هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
.
یادمان باشد که: زخم نیست آنچه درد می‌آورد، عفونت است.
.
یادمان باشد که: در حرکت همیشه افق‌های تازه هست.
.
یادمان باشد که: دست به کاری نزنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف کنم.
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
دیروز چک باطله است

فردا چک وعده ای است
امروز است که تنها نقدینه شماست
آن را عاقلانه هزینه کنید . . .
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم
من را به من نبودن محکوم نکن!
من همانم که درگیر عشقش بودی!
یادت نمی آید!؟ من همانم!
حتی اگر این روزها هردویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
ﺑﻨـﺪﺑﻨــﺪِ ﻭﺟـــﻮﺩﻣـ ﺑـــﻪ ﻟـــﺮﺯﻩ ﺩﺭﻣــــﯽ ﺁﯾـﺪ
ﻭﻗــــﺘﯽ ﺗـــﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻤـ ﻋﺸﻘـــﻤـ
ﻋﺰﯾﺰﻣـ ” ﻫــاﯾﺶ ﺭا ﺩﺭ ﮔـــﻮﺵ ﺩﯾﮕـــﺮﯼ ﺯﻣﺰﻣـﻩ ﻣﯽ ﮐـﻨﺪ…
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
این روزها من

خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکنند.........
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که
بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
نگو هنوز دست‌هایم برای گرفتن زندگی کوچک‌اند. برای این «فرصت بزرگ» به اندازه‌ی کافی بزرگ شده‌ام. شب‌ها این را بهتر می‌فهمم. وقتی زندگی سبک می‌شود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار می‌آییم. انگار در سیاهی شب، همه‌ چیزهای پیش پا افتاده محو می‌شوند. شاید این تویی که با عصای جادویی‌ات آن‌ها را مثل سنگریزه‌هایی بی‌مقدار به کناری می‌اندازی.

همیشه جایی من و تو به نقطه‌ی تلاقی می‌رسیم. کف دست‌هایمان را خوب نگاه کنی، پیداست. یک جایی خطوط رنگ پریده‌ی دست من با دست‌های تو پررنگ می‌شوند.
- دوباره؟ دوباره زمستان؟ دوباره دی ماه؟
نه، چیزی نیست. نمی‌دانم زمستان چه خوابی برای ما دیده اما این را می‌دانم
هیچ چیز این شهر
تو را از من
کم نمی‌کند
شهری که از تو
پر شده
در تو
گم شده
و همیشه
جایی که به آن عادت نداشته‌ایم
خطوط دست‌‌هایمان را
به هم رسانده.
 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا در سرزمین من و تو، اگر زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش را آزاد کند این «ایثار» است !مگر هردو از یک تن نیست؟بفروش ! تنت را حراج کن…من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان... شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
از فریدون فرخزاد
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم …
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .

جمله نهایی :
عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم ،
خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم



متنی بسیار زیبا از جناب اقای احمد شاملو
 

pooria-ir

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2011
نوشته‌ها
6,492
لایک‌ها
2,424
محل سکونت
Tehran
مطمینی از شاملو ؟؟ :-!
فک نمیکنما،به تفکرات اون نمیخوره

Sent from my SHW-M380W using Tapatalk 2
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
Last edited:

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
کس نشد پيدا که در بزمت مرا ياد آورد
مشت خاکم را مگر بر درگهت باد آورد

يک رفيق دستگيری در جهان پيدا نشد
تا به پای قصر شيرين نعش فرهاد آورد

در دل خوبان نمی بخشد اثر آيا چرا

سنگ را آه و فغان من به فرياد آورد

 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی
من بدهکار توام ای مادر!
 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم…
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
مطمینی از شاملو ؟؟ :-!
فک نمیکنما،به تفکرات اون نمیخوره

Sent from my SHW-M380W using Tapatalk 2

مايكل منبعش رو چك كن . چون متن اصلا شبيه نوشته هاي شاملو نيست . ادبيات شاملو به مراتب قويتره از اينه
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
وقایع خوش زندگي مثل درختان سبز و خرمي است که وقتيکه از دور نظاره شان می کنيم خيلي زيبا به نظر می رسند ولي به مجرد آنکه نزديکشان شده و در داخلشان می رويم زيبائيشان هم از بين می رود ، شما در اين موقع نمی توانيد بفهميد زيبائیش به کجا رفته ، آنچه می بينيد چند درخت خواهد بود و بس.
شوپنهاور
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
بـچـه که بـودیم ...


بچه که بودم چه دل بزرگی داشتم

اکنون که بزرگم چه دلتنگم


کاش دلم به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودم که حرفهاش

را از نگاهش می شد خوند


کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتم


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلب ها در چهره بود


اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ام که سکوت کرده ام


دنیا را ببین ...

بچه که بودم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ام و از چشمهایم می آید!


بچه که بودم همه چشمای خیسم رو میدیدن

بزرگ شدم و هیچکی نمیبینه


بچه بودم تو جمع گریه می کردم

بزرگ شدم تو خلوت


بچه بودم راحت دلم نمی شکست

بزرگ شدم خیلی آسون دلم می شکنه


بچه بودم همه رو ۱۰ تا دوست داشتم

بزرگ که شدم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست دارم


بچه که بودم قضاوت نمی کردم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنم تغییر کنه


کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتم


بچه که بودم اگه با کسی

دعوا میکردم ۱ ساعت بعد از یادم می رفت

بزرگ که شدم گاهی دعواهام سالها تو یادم موند و آشتی نکردم


بچه که بودم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدم

بزرگ که شدم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرمم نمیکنه


بچه که بودم بزرگترین آرزوم داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدم کوچکترین آرزوم داشتن بزرگترین چیزه


بچه که بودم آرزوم بزرگ شدن بود

بزرگ که شدم حسرت برگشتن به بچگی رو دارم


بچه که بودم تو بازیهام همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردم

بزرگ که شدم همش تو خیالم بر میگردم به بچگی


بچه بودم درد دل ها را به هزار ناله می گفتم و همه می فهمیدند

بزرگ شده ام، درد دل را به صد زبان به کسی می گویم ...

اما هیچ کس نمی فهمد


بچه که بودم دوستیام تا نداشت

بزرگ که شدم همه دوستیام تا داره


بچه که بودم، بچه بودم

بزرگ که شدم، بزرگ که نشدم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستم

ای کاش با همون صفتهای خوب و پاک بزرگ می شدیم.

 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هر جا گزیدم لانه ی صیاد شد
آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش
عاقبت او بر سر دارم رسید جلاد شد
دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شاد باش
نه یک روز بلکه هزاران روز..بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
 
بالا