• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زنـــــــدگــــ♥ــــی
آن هنگام زیبـــــــاســــــت کـــــه آدمــــــی بـــــدانــــــد فکــــــری بــــه
خــاطــــــــرش
در هیـــــاهـــوســـــت!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دستم
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !!!
گاهی،
هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!!
از بس،
...که
خالــی ام از تــــــــــــــــــــــــ ـــــو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟؟؟
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
آمدنم به این دروازه پر هیاهو بسیار اتفاقی بود
وماندنم از روی کنجکاوی
ولی حالا که می خواهم بروم .قلبی میبینم بزرگ وزیبا
پر از نغمه
پر ازغم
مرا صدا میکند
ولی آه از این فاصله ها
در این دنیا وصالی نیست
هر چه هست سوختن و رفتن وآه کشیدن است
کاش میدانست چه طوفانی در من برپاست
چه بی اندازه به این هیجان نیاز دارم
ولی فرمان چیز دیگری است
مرا یارای مقابله با آن نیست
شاید در دنیای دیگر
وصل ممکن شود ...
شاید در آسمانی دیگر
عشق نازنین من ............
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ، ﺳﺎﮐﺖ میشن، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن، ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در هیاهوی زندگی دریافتم...

چه دویدن هایی که فقط توان پاهایم را از من گرفت،درحالیکه ایستاده بودم...


چه غصه هایی که در سپیدی موهایم حاصل شد، درحالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود!


دریافتم کسی هست که ،


اگر بخواهد می شود و اگر نخواهد نمی شود ...

به همین سادگی!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه!
میوه یک باغند, همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند؛
که خدا هست،
تا خدا هست چرا غصه؟! چرا؟!؟
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
زنی که دارای سلیقه ی نوکیسه هاست مانند درخت کریسمس به سرتاپای خود جواهر می آویزد، حال آنکه زن شیک پوش و خوش سلیقه در آرایش خود جانب احتیاط را رعایت میکند و از خودنمایی می پرهیزد. احتمالا همه به این نکته اذعان داریم که اعتدال عنصر ضروری برازندگی است.

مولفی، زیبا و برازنده مینویسد که بتواند متن خود را از اضافات غیرضروری پاک کرده و مطلب را چنان بیان کند که خواننده صورت را یکپارچه شایسته ی محتوا بیابد و احساس کند که محتوا تا آنجا که موضوع اجازه میدهد، روشن و شفاف است. نقطه ی مشترک میان زن برازنده، مسابقه ی برازنده ی فوتبال، کتاب برازنده ی تاریخی، ارتفاع برازنده ی بنا و دلیل برازنده ی ریاضی در کجاست؟


شاید برازندگی عمدتا به اعتدال، فقدان خودنمایی و آنگونه سادگی برمیگردد که به چشم دیگران تصویری از آراستگی و هماهنگی کامل میان صورت و معنا را تداعی میکند. برازندگی به آسانی قابل تشخیص است و به بیانی، حکایت از ادب و نزاکت فرد دارد، حال آنکه سعی در خودنمایی از راه تحقیر دیگران و یا به رخ کشیدن ثروت یا منصب خود به سایرین، بیانگر خامی و بی تربیتی است ...!



برگرفته از کتاب "درس‌هایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ" / لِشِک کولاکوفسکی / مترجم: روشن وزیری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
پـروردگــارا :
در ایــن "ارزانـــیِ ارزشها "

"گــرانی ِ ســـکــوت" را


به مــن بــیـــآمــوز
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مَـטּ هـر روز و هـر لحظـﮧ نگرانت مے شوم ڪـﮧ چـﮧ مے ڪُنے ؟

ڪُجایے ؟

در چـﮧ حالے ؟

پـنـجـره اُتـاقـم را بـاز مے ڪُنم و فـریـاد مے زنـم

تنهـاییـت بـراے مَـטּ

غُصـه هـایـت بـراے مَـטּ

هـمـﮧ بُـغـض ها و اشڪهایـت بـراے مَـטּ

تـღـو فـقـط بـخـنـد

آنقـدر بـلـند تـا مَـטּ هـم بشـنوم

صـداے خـنـده هـایـت را

صـداے هـمـیشـﮧ خـوب بـودنـت را
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شاید آرام تــر می شدم

فقــط و فقـــط…

اگر می فهمیدی ،
...
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی

نوشته نشده اند !!!
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
چگونه باورکنم

راه رفتن ات را

که با جمجمه ات

همخوان نیست

چگونه به دوست داشتن

فکر کنم

وقتی خانه گل

تاریک است .

بیهوده نیست

دستی که دراز کرده ام

در انجماد ناباوری

تنهاست.
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
چقدر دوست ندارم

که بگویم:

"روزگار غریبی ست؛

نازنین"

فریب دست های سپید شعر را

که خوردم

دیگر تو را ندیدم

حتی پشت ساعت هم

جای امنی نبود

کاش مادر هنوز

کلک هاش یادش باشد

کاش هنوز

ما را یادش باشد.


ستاره قربان پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
درد من تنهایی نیست ، بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت ، بی عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می نامند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
میگویند
قلبت کجاست
لبخند میزنم
میگویم
قلبی ندارم
جای قلب سنگی گذاشته ام
تا با لبخندی نلرزد
تا با نگاهی دردمند دردش نگیرد
تا فراموش کند قلب هست
انسانیتم را به حراج گذاشتم
تا کسی نداند
انسانیت
انقدر هزینه ای گزاف بر من تحمیل کرد
که توان بلند شدن ندارم
فراموش کردم
قلب را با این غ مینویسند نه ین ق
تمام دنیا را هم که بگردم هرگز
نخواهی یافت
قلبم را
اخر او را
خود در سنگی قبری
پنهان کردم
و تنها گاهی خاکی بر روی برش
میریزم
تا دیگر جان نگیرد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گنجشک می خندید به اینکه چرا هرروز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم ...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
برای دلم گاهی مادر میشوم..دست نوازش به سرش میکشم و می گویم : " غصه نخور ، می گذرد..."
برای دلم گاهی پدر میشوم..خشمگین میگویم : " بس کن دیگر ، بزرگ شدی"
گاهی هم رفیقی میشوم مهربان ، دستش را میگیرم می برمش به باغ خیال..
طفلکی دلم از دست من خسته است!
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
من با نوشته هایم زندگی کرده ام
با کلمات وجمله هاوصفحه های که سیاهشان کرده ام.
همواره از عشق گفته ام از درد .از غم......
از پرواز در یک روز ابری
پر از ابر های سربی .
زندگیم در میان آرزوها وخیالاتم دارد می گذرد
خیال عشق
خیال عاشقی
خیال پرواز
در مخفیگاه ذهنم من یک قصر دارم
عشق جاودان من آنجا
به انتظار نشسته است.
آه چه سفر سختی من حتی در ذهن خودم هم
باید سالها راه بپیمایم تا به عشق ابدیم برسم....
چون که من با نوشته هایم زندگی میکنم
حروف را کنار هم گذاشتن
سالهازمان می برد.
.صبر باید کرد
سکوت لازم است
ویک جفت بال
ویک آسمان ستاره......
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دست هایم به آرزوهایم نمے رسند،
آرزوهایم بسیار دورند،
ولے درخت سبزم می گوید،
امیدی ...
دعایی ،
خدایی
هست..
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من همان دخترک غم زده ی دیروزم
من همان کودک بی تاب برای بودن
که دلش رادراندوه به زنجیرکشید
وبه اندازه ی دل رنج کشید
و به اندازه ی بی معرفتی دردکشید
 
بالا