• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
ضایع ترین اشیاء

عقلا گفته اند:
پنج چیز در جهان ضایع ترین اشیاء است: " چراغ در پیش آفتاب "،" باران در شورستان "،" زن زیبا و جمیل در دست مرد نابینا "،" طعام لذیذ در پیش آدم سیر "،" علم و سخن های خوب در سینه مرد حاسد "
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
ازعشق امروزمان برای فرداهایمان چیزی باقی بگذار
برای روزی كه فراموش می كنیم عاشق بوده ایم
چیزی كنار بگذار
یك مشت
اندازه یك لبخند
یك خاطره
….

یك نگاه….
تا دوباره بشكفد

تا دوباره ببارد
و سراب گرداند
همه قلب و روح و جانمان را...
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
چقدر عجيبه که

تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره

تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه

تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده

تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد

و

تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه


 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
بـــا تــوام دخـــتــر جــــان:

پسري که از اين سرِ شهر ميکوبه مياد دنبال تو,

پسري که بدون ترس و محکم, همه جا دستاشو دورت حلقه ميکنه,

پسري که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه,

پسري که دستات رو تو چراغ قرمزِ خيابونا محکمتر ميگيره,

پسري که بي هوا برات اس ام اس هاي غمگين ميفرسته,

پسري که تو بيرون رفتناي دسته جمعي ساکت تر از هميشه است,

پسري که وقتي داري حرف ميزني تو صورتت لبخند ميزنه,

پسري که موهاتو از جلوي چشمات ميزنه کنار,

پسري که وقتي تو خودتي, قلقلکت ميده؛

اين پسر رو حق نداري اذيت کني؛ حق نداري......
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
غریب است دوست داشتن.....
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن......
وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد.....
و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده.....
به بازیش می گیریم، هر چه او عاشق تر ، ما سر خوش تر، هر چه او دل نازک تر، ما بی رحم تر
تقصیر از ما نیست.....
تمامی قصه های عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده اند......

(دکتر علی شریعتی)
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
ای بهتر از همه کلمات!

ای خواستنی تر از عشق!

دوست دارم خورشید را تقدیمت کنم و ستاره ها را بالای سرت بچینم و دستهای مهربانت را در دستهایم بفشارم و در نگاه

زیبایت گم شوم و بگویم دوستت دارم مادر. روزت مبارک
 

- Saman -

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
317
لایک‌ها
761

زندگی افسانه ای است كه از زبان ديوانه ای نقل شود, آكنده از هياهو و خشم كه هيچ معنايی ندارد.

ويليام فاكنر
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
زن:

باید باكره باشى، باید پاك باشى!

براى آسایش خاطر مردانى كه پیش از تو پرده ها دریده اند !

چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است

قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند

اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فكر میكنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!من زنم ...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست

که زرق و برقش شخصیتم باشد

من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو

میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی

و صبح ها از / دنده دیگری از خواب پا میشوی

تمام حرف هایت عوض میشود

دردم می آید نمی فهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است

من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری

و هر بار که آزادیم را محدود میکنی

میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود

میدانی ؟

دلم از مادر هایمان میگیرد

بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند

نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت

جایش النگو داد ...

مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد

تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است

دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد

باز هم همین را میگویی

ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...

و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....

مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس

از سکس با پدر راضی بود ؟؟؟

بیچاره سرخ می شود .... و جوابش را ...

باور کن به خودش هم نمی دهد ...........

دردم می آید

از این همه بی کسی دردم می آید

سیمین دانشور
 
Last edited:

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...

برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
اکبرعبدی می‌گوید:

یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم. هوا هم خیلی سرد بود.

از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم:

حسین این جوری اومدی از خونه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! کاپشن خوشگلت کو؟

گفت: کاپشن قشنگی بود،نه؟ گفتم: آره! گفت: من هم خیلی دوستش داشتم

ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت.

ولی من فقط دوستش داشتم...



روحش شاد ..
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو...

گفتم :
به خاطر هیچ کس!

پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو...

گفتم :
بخاطر هیچ چیز!

پرسیدم : تو به خاطر چی زنده هستی؟؟

در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود ...

گفت:
بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زنده ست!
 

Devilish Song

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
51
تاپیک کاملا مناسبی را برای این متن نیافتم ، چراکه این نیز مربوط به ادبیات داستانی است .

" چارچوب مناسبات بشری ( چند گونه متضاد یا هماهنگ یا موازی - به هر صورتی که باشد ) بس بیشتر از تجربه ی هنرمند از جهان را در بر می گیرد. تجربه ی شخصی هنرمند تنها یکی از بسیار انواع ممکن تجربه ی بشری است ، و به هیچ وجه نمی توان آن را مظهر یک محیط دانست. در درون این چارچوب پیچیده اما زنده ( و اغلب آشفته ) ، هنرمند برای فهمانیدن خود به دیگران می کوشد همه ی تعریفهای از پیش پذیرفته شده در این باره را که جهان خدا چگونه باید باشد طرد کند ( و در این راه اغلب ایدئولوژی ای را که در آن پرورده شده است محکوم می کند ). اگر هنرمند نکوشد خود را از این راه بفهماند ، چیزی بیش از یک صنعتکار یا آکادمیسین نیست. یعنی آن چیزی که میان این دو و هنرمند ، به معنی واقعی اش ، فرق می گذارد همین راه و پا گذاشتن به آن است ، راهی که در مرز دست نیافتنی قرار دارد و تنها زمانی موجودیت می یابد که توانسته باشد واکنشی را بر انگیزد. "


به نقل از کتاب " جامعه شناسی هنر " نوشته ی ژان دو وینیو ، جامعه شناس و نویسنده فرانسوی
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
آنکه دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی بایست داد
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
در مکّه دیدم ،

خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...

و انسانها به دور ِ خویش میگردند !

در مکّه دیدم ،

هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست !

دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید ،

غافل از اینکه آن دوره گرد ، خود ِ خدا بود !

در مکّه دیدم ، خدا نیست !

و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم ،

و درهمان نماز ساده ی خویش ، تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم...

آری ؛

شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست ،

که خدایی در آن نیست ...!

«زتده یاد حسین پناهی»
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت...!!
*مردم*
زیرلب بهش میگفتن فاحشه...!!
، اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!!


پسری 23 ساله رو *مردم*
تنبل چاقالو صداش میکردن...!!
، اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!!


مردی 57 ساله رو *مردم*
*بی ریخت*صدا میکردن...!!
اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده...!!

و هر روز مردم من و تو رو به غلط قضاوت می کنند...!!
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
آموزش را در خانواده و دانش را در جامعه می آموزند و بینش را در تفکرات تنهایی .

فردریش نیچه


فرومايگي شخص از دو چيز روشن مي شود
بيهوده سخن گفتن و نپرسيده جواب دادن.

بقراط



اگر كسی را تحقیر كردی، معنایش این است كه خودت بی شخصیت هستی.

مثل هندی



به زندگی اینگونه نگاه کنید... . . .
مرد را به عقلش نه به ثروتش .
زن را به وفایش نه به جمالش .
دوست را به محبتش نه به کلامش .
عاشق را به صبرش نه به ادعایش .
... ... مال را به برکتش نه به مقدارش .
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش .
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش .
درس را به استادش نه به سختیش .
دانشمند را به علمش نه به مدرکش .
مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش .
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش .
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش .
دل را به پاکیش نه به صاحبش


"باید به خودت ایمان داشته باشی، این است راز من.. 
حتی زمانیکه در نواخانۀ یتیمان بودم و خیابانها را می گشتم، و سعی میکردم چیزی برای خوردن بیابم، حتی همان موقع هم خود را بزرگترین هنرپیشۀ جهان میدیدم.."

(چارلی چاپلین)


چند نكته آسان:
١. وقتي خوشحال هستيد قول ندهيد!
٢. وقتي عصباني هستيد جواب ندهيد!
٣. وقتي ناراحت هستيد تصميم نگيريد!


مراقب حرفهایتان باشید وقتی زده شدند،
فقط قابل بخشش هستند،
نه فراموش شدن

 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟

"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!

چارلی هم با خنده می گوید :
... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟

"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools

" در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری ..چرا؟؟ چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند "

مقدمه کتاب ضیافت افلاطون
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن:
۱. آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا به تو بخندند
۲. آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا با تو بخندند
 

mahs

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
310
لایک‌ها
74
ترجمه صحیح - غلط ننویسيم - به نوبه خود

بسياری از مترجمان که اصطلاحات و ترکيبات زبان مبدا را بی توجه به برد معنايي آنها در زبان مقصد عينا به فارسی برمی گردانند ترکيب نامانوس به نوبه خود را که ترجمه لفظ به لفظ in his turn انگليسی است در فارسی رواج داده اند ولی اغلب اوقات اين ترکيب در جمله فارسی معنای درستی ندارد. مثلا مترجمی جمله انگليسی را اين طور ترجمه کرده است:" ارسطو شاگرد افلاطون بود که وی به نوبه خود شاگرد سقراط بود" اينجا به نوبه خود چه معنی می دهد؟ آيا افلاطون نوبت گرفته بود که شاگرد سقراط شود؟ يا با ارسطو نوبت گذاشته بود تا نزد سقراط شاگردی کنند؟

مترجم ديگری عبارت خارجی را چنين ترجمه کرده است" او به ايشان خيرمقدم گفت و ايشان به نوبه خود از او تشکر کرد" اين عبارت هم معنای محصلی ندارد، آيا قرار گذاشته بوده اند که يک او به اِيشان خيرمقدم بگويد و يک نوبت ايشان از او تشکر کنند؟ البته چنين نيست و در ترجمه يا بايد به نوبه خود را حذف کرد يا جای آن گفت: نيز ( يا: هم)

ارسطو شاگرد افلاطون بود و افلاطون شاگرد سقراط
او به ايشان خير مقدم گفت و ايشان (نيز) از او تشکر کردند
غلط ننویسيم
 
بالا