• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مشاعره از نوع هزاردستان

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اول آنکس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

مرا به باده نه باغ و بهار شد باعث
بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث

بانو فرنوش بدیعی
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

حافظ
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
آن صحن چمن که از دم دی
گفتی دم گرگ یا پلنگ است
اکنون ز بهار مانوی طبع
پر نقش و نگار همچو ژنگست

رودکی
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

شهریار
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

شهریار

در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی

پروین اعتصامی
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
آن بانوی حجله‌ی نکویی
و آن بانوی کاخ خوبرویی
چو گوهر سلک دیگری شد
آسایش تاج سروری شد،

جامی
 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

قیصر امین پور
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
در کنار من نشین در ساحل زاینده‌رود
تا تماشایی شوند این ماهیان پولکی

آرش شفاعی
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
  1. من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش /
  2. / که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بيا ای زيرک و بر گول می خند
بيا ای راه دان بر غول می خند

مولانا
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دروود

دوستان روند این تاپیک به این صورت هست که یک بیت شعری که گفته میشه حتما باید کلمه ای که نفر قبل مشخص کرده ، در اون بیت استفاده شده باشه.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
با من صنما دل یک‌دله کن

گر سر ننهم، آنگه گله کن
مجنون شده‌ام؛ از بهر خدا،

زآن زلف خوشت، یک سلسله کن
سی‌پاره به کف در چلّه شدی

سی‌پاره منم! ترک چله کن
مجهول مرو، با غول مرو

زنهار! سفر با قافله کن
ای مطرب دل زآن نغمهٔ خوش

این مغز مرا پُرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعلهٔ رو

دو چشم مرا دو مَشعله کن
ای موسی جان، چوبان شده‌ای

بر طور برو، ترک گَله کن!
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طُویٰ پا آبله کن
تکیه‌گه تو حق شد نه عصا

انداز عصا! وآن را یله کن
فرعون هَویٰ چون شد حَیَوان

در گردن او، رو زنگله کن
دیوان شمس (غزلیات) (با من صنما دل یک دله کن)
از مولوی '
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
گر دست دهد ز مغز گندم نانی
وز می دو منی ز گوسفندی رانی
با لاله رخی و گوشه بستانی
عیشی بود آن نه حد هر سلطانی

خیام
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
ز خاک من اگر گندم برآید


از آن گر نان پزی، مستی فزاید
خمیر و نانِبا دیوانه گردد

تنورش بیت مستانه سَراید

مولوی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفافِ ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت , ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

آتش آنست که بر خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
 
بالا