تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست
شراب جان خورشیدی ،که جان را
نشاط از تو،غم از تو ،مستی از توست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست ... جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیستاستاد پیر خواب گرانی به پیش داشت
خوابی که بامداد کند صبح محشری
شب تا سحر بسوخت سحرگاه جان سپرد
گاه سحر بمیرد هر شمع انوری