m-o-h-s-e-n
Registered User
در میخانه بسته اند دگرنعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
افتتح یا مفتح الابواب
در میخانه بسته اند دگرنعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودبر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبرکن وفا کن
نوری به دیده باشی، کز جانبش شفاییبر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبرکن وفا کن
نوری به دیده باشی، کز جانبش شفایی
ای عابد درون خو، کی رو به ما نمایی
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نوبه ی زهد فرودشان گران جان بگذشت
وقت رندی وطرب کردن رندان پیداست
از محبت نيست، گر با غير، آن بدخو نشست
تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
پ.ن: نمیخواستم اینو بنویسم ولی خب دیگه هیچی به ذهنم نرسید![]()
ای برادر قصه چون پیمانه استتوجه نيست با دلهاي سنگين عشق سرکش را
نمي باشد به هم آميزشي ياقوت و آتش را