در نظر بازي ما بيخبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند
در نظر بازي ما بيخبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند
دور از نشاط هستي و غوغاي زندگي
دل با سكوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سكوت سرد و گرانبار را شكست
آمد صفاي خلوت اندوه را ربود
(فریدون مشیری)
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
ترسم که صرفه ای روز باز خواست
نان حلال شیخ ز اب حرام ما