نمیگویم من این،این گفت عشقست
درین نکته من از لا یعلمونم
درین نکته من از لا یعلمونم
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن می وزد باد یمین
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهدياري كن ، و گره زن نگاه ما و خودت با هم
باشد كه تراود در ما ، همه تو...
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
در کارخانه که ره علم و عقل نیست
وهم ضعیف رای فضولی چرا کند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث