مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بودیک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم
خیام
نبود دندان، لابل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
رودکی