دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدمونس و غمگسار من نيست بجز خيال او
گر نبود خيال او با که دمی بسر برم
فیض کاشانی
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانست این و دیگر گون نخواهد شد
...
مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم
کنار و بوس وآغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مکن ای دوست مکندوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
"به یاد استاد شجریان"
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود / وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟!
حضرت حافظ
در این مملکت که غرش شیران بگذشت و رفت / این عوعوی سگان شما نیز بگذرد !
سيف الدين محمد فرغانی
لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم