kyle
مدیر بازنشسته
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرمروي قبرم بنويسيد مسافر بوده است
بنويسيد که يک مرغ مهاجر بودهاست
بنويسيد زمين کوچه ي سرگردانياست
او در اين معبر پرحادثه عابر بودهاست
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرمروي قبرم بنويسيد مسافر بوده است
بنويسيد که يک مرغ مهاجر بودهاست
بنويسيد زمين کوچه ي سرگردانياست
او در اين معبر پرحادثه عابر بودهاست
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم!دوش در راه سفر شام،کبابم دادند***واندر آن خر توخری لحم لوابم دادند
مشتی از چنته پلو در کف بشقاب کثیف***در برش سوخته یک سیخ کبابم دادند
آن چنان خورده و دل درد گرفتم که مپرس***چه شبی بود که تا صبح عذابم دادند
پیچ و تاب دلم از پیچ و خم جاده گذشت***چه بگویم که در آن پیچ چه تابم دادند
چه غم انگیز شبی بود و تب آور سحری***چشم بیدار به جای خور و خوابم دادند
آن که شب کرده سفر با اتوبوس می داند***که چه بر خورده منِ خسته خرابم دادند
جای نوشابه ی حال آور نوشین و خنک***چای جوشیده و سردی چو دشابم دادند
منِ ناپخته چو ناپخته غذایی بودم****پخته گشتم چو به کف صورت حسابم دادند
مشکلم را به برِپیر دخو بردم دوش***خنده ای کرد و این گونه جوابم دادند
بهر آسودگی از درد سر و شر زمان***آخرین چاره نشان دار طنابم دادند
بعد از این شب سفر هرگز نکنم بی بر و توش***درس و مشقی که در این فصل کتابم دادند
ماییم و می و مطرب و این گنج خراب ------ جان و دل و جام و جامه پر درد شرابدوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم!
بال كسي به اوج هوايت نمي رسدماییم و می و مطرب و این گنج خراب ------ جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیـــم عــــذاب ------- آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب ..::خیام::..