بخش دوم Spoil سری Berserk :
ادامه vol-17 :
تا اینجاش گفتم که
گاتس بعد از اینکه می فهمه
کاسکا از پیش آهنگر و ریکت و اینا رفته ، تصمیم می گیره بره دنبالش ... شب قبل از حرکتش رو هم توی همون
غاری می مونه که قبلا گفتم ... توی همین بخش هاس که که کم کم می بینیم که تمام امیال و آرزوها و هوس ها و خواهش های درونی
گاتس ، یه جور
شکل فیزیکی بخود می گیرن و شبیه یه
سگ یا گرگ گنده میشن ( در واقع یه جور
alter ego ی گاتس هستش : یعنی "
خود " دیگرش ) ... این تبدیل حالت ، بعدا نقش مهمی داره توی داستان ...
جونوری که در واقع
ناخودآگاه گاتس محسوب میشه
در همین حال ،
فارنزه هم ظاهرا پرونده تعقیب گاتس رو بسته و مسوول اسکورت کردن یه یارویی شده به اسم
mozgus که یکی از مسوولین "
تفتیش عقاید " کلیسا هستش و شدیدا
متعصب و مورد نفرت عامه مردم ... این آقا 5 تا دستیار داره عجیب و غریب داره که به انواع و اقسام روش های خفن ملت رو می کشن و
شکنجه می کنن ( یه گلچین از مهارتهاشون رو همون اول ، وقتی یه عده به این mozgus سوء قصد می کنن نشون میدن ! ) ... ضمنا از اونجا که این آقا ، همه این کارها رو هم به اسم اسلام (!!) ... ببخشید ، به اسم
کلیسا انجام میده ، کسی نمی تونه بهش حرفی بزنه ...
Mozgus و یکی از دستیاراش
بهرحال این
mozgus داره میره به سمت یکی از مکان های مذهبی معروف به نام
برج سایه ... تصادفا می فهمیم که
کاسکا هم در بین دسته های مختلفی از مردمه که دارن به سمت همون مکان میرن و البته ظاهرا یه دختر مهربونی داره هم ازش مواظبت می کنه ( به اسم
لوکا که بعدا نقشش مهم میشه ) ...
-------------
توی همین vol 17 ،
دوتا اتفاق مهم هم میفته که جداگانه تعریف می کنم :
1. همه ملت یه
رویای مشترک می بینن :
یه شاهین سفید در آسمان .. همه باور دارن که این همون فرشته نجات دهنده اس ... این مفهوم توی فصل های بعد اهمیت پیدا می کنه ... چون می فهمیم که اون شاهین ، همون
گریفیث ( = فمتو ) هستش که می خواد مجددا روی زمین incarnate بشه ( فارسی اش چی میشه ؟ ... صورت مادی و جسمانی به خود گرفتن ... آها ،
تناسخ ) ... یعنی تصمیم گرفته که رویاش برای فتح midland رو از سر بگیره ... این قضیه و اینکه چطوری ، یه
band of hawk جدید تشکیل میده ، تو vol های بعدی مطرح میشه ...
شاهینی که همه توی رویاشون می بینن و در واقع
گریفیث ( = فمتو ) هستش
2.
پادشاه midland می میره و مشکلات midland از قبل بیشتر شده ... پادشاه سرزمین
کوشان ( احتمالا
هندی – چون واقعا یه همچین سلسله ای وجود داشته ) که در واقع یکی از
apostle های متمرد هستش ( یعنی با شیاطین معامله کرده ، اما بعدش خودرای شده و اعلام استقلال کرده !! ) حمله می کنه به midland ...
پادشاه
میدلند - پادشاه
کوشان ( که در واقع apostle ه - به اسم
گانیشکا)
این دو اتفاق ها توی فصل های بعدی ، زمینه اصلی خیلی از ماجراها رو تشکیل میدن ..
-------------
Vol-18 :
یه پسربچه ( به اسم
isidoro که بعدا نقشش خیلی مهم میشه ) توی یه دهکده خالی از سکنه ، با یه سری مرد گنده سر اجناس دزدی درگیر شده و با زبلی همه رو سرکار میذاره .. اما بدشانسی اش اینه که نیروهای
کوشان می رسن به اون دهکده ... اما
گاتس و پاک به موقع سر می رسن و کوشانی ها رو شکست میدن .. ( رئیس اینا یکی هستش به اسم
Shilat که خیلی تیز و زبله و عقلش می رسه که خودش رو زیاد درگیر نکنه ، بعدا این " درگیر نشدن " خیلی بدردش می خوره و همه اش از دور قضایا رو تفسیر می کنه .. عین
فوتبالیستها !! )
حالا میریم سراغ وضعیت
کاسکا که الان وسط یه اردوگاه از مردم فقیر و بیچاره ای که پناه اوردن به حریم همون مکان مذهبی که mozgus ( شکنجه گر معروف که فصل قبل معرفی اش کردم ) مسوولش شده ... به اسم
برج سایه ... توی این برج ،
فجیع ترین شکنجه ها روی اونایی که در مظان
اتهام کفر باشن ، اجرا میشه ...
فارنزه که همراه این یارو هستش ، از دیدن این وضع متحیر شده و از همین جاهاس ( بعلاوه دیدار قبلی اش با گاتس و دیدارهای بعدی اش که تعریف می کنم ) که کم کم
در هدفش ، مسیرش و اعتقاداتش شک می کنه ... یه سری فلش بک از کودکی اش هم داریم که فصل های بعدی ، واضح تر میشن ..
البته وضع خود
کاسکا توی این اردوگاه بد نیست ، چون پیش همون دختره اس ( = لوکا ) ... این دختره رئیس یه گروه ازدختراس که وظیفه
سرویس (!!!!) دادن به مردها رو به عهده دارن (
pro*stitute هستن ) ... اما عاقله و می دونه که باید دهن مردم رو بسته نگه داره ، واسه همین به بقیه کمک می کنه .. ضمنا صورت
کاسکا رو هم باندپیچی کرده تا همه فکر کنه بیماری مسری داره و کسی طرفش نره ...
لوکا ( دختری که از
کاسکا مواظبت می کنه )
در ادامه میریم توی برج سایه و
فارنزه رو دنبال می کنیم ... می فهمیم که همه اش داره با خودش کلنجار میره ... می فهمیم که
mozgus ، یه جور
ایمان فوق العاده خشک و راسخ داره ( که بخاطرش حاضره هرکسی رو بکشه ) ... می فهمیم که دستیاراش ، یه سری آدمهای ناقص الخلقه بودن که از جامعه طرد شدن و mozgus اینا رو زیرپر وبالش گرفته ..
حالا دوباره برمی گردیم توی اردوگاه کنار برج ...یکی از همکارای (!!)
لوکا ( به اسم
نینا ) که کمی ترسو هستش ، از یه پسری خوشش میاد و ازش دعوت می کنه که تو یه
مراسم مخفی شرکت کنه ... این مراسم در واقع یه جور
o*rgy هستش که شیطان پرست های اون حوالی ، توی غار انجام میدن ... پسره از مراسم خوشش نمیاد ( می ترسه ) و در میره و تصادفا سقوط می کنه از دره ...
نینا ( همکار لوکا ) و اون پسری که خوشش میاد ازش ...
لوکا ( رئیس گروه ) که دنبال کاسکا می گرده ، میاد اونجا ... اما بخاطر علامت روی گردن
کاسکا ، شیاطین حمله می کنن به مراسم و همه چی بهم میریزه ... همون
بچه ناقص الخلقه کاسکا ، میاد کمکش و قضیه رفع میشه ... در نتیجه همه شیطان پرست ها ، میفتن به پای
کاسکا و میگن "
تو الهه ما هستی !! "
گاتس توی مسیرش ، با
شوالیه اسکلت روبرو میشه که بهش میگه باید کجا بره و ضمنا بهش میگه که قرار اونجا اتفاقاتی بیفته و گریفیث دوباره روی زمین برگرده و صورت مادی پیدا کنه … isidoro ( پسره ) هم دنبالشونه ...
کلا این
شوالیه اسکلتی خیلی حرفای خوبی می زنه که حیف بخاطر اینکه به وقت اذان نزدیک میشیم (!!) فعلا صرف نظر می کنیم ازشون ...
---------------
Vol-19 :
گاتس می رسه به اردوگاه کنار برج سایه و با
لوکا روبرو میشه و سراغ
کاسکا رو می گیره ... اما بدشانسی اینه که توی همین فاصله
، نینا ( همون دختره که ترسو بود ) تصمیم می گیره که از اونجا بره و
کاسکا هم دنبالش راه میفته ... اما
اسیر شیطان پرست هایی میشن که کاسکا رو الهه شون می دونن ( حالا بیا و درستش کن !! ) ...
خوش شانسی اینه که
isidoro ( پسر کوچیکه ) اینا رو تعقیب می کنه و سعی می کنه تا رسیدن
گاتس ، جلوی دست درازی شیطان پرست ها به کاسکا رو بگیره ( آخه هدف گیری اش با سنگ خیلی خوبه ! ) ...
اما بدشانسی ( دوباره ؟!!! ) اینه که اون دوست نینا هنوز زنده اس و میره اینا رو
لو میده .. در نتیجه
فارنزه و افرادش راه میفتن که شیطان پرستها رو بگیرن ... اما وقتی حمله شون رو آغاز می کنن ، دوباره ارواح خبیثه همه رو تسخیر می کنن و نبرد شدیدا
خونین میشه ... (
کاسکا و نینا ، موفق میشن با کمک Isidoro فرار کنن ) ...
گاتس به موقع سر می رسه و هم به کاسکا و افراد خودی کمک می کنه ، هم به افراد فارنزه که نمی تونن با زامبی ها (!!) بجنگن ... اما در نتیجه همین درگیری ( و
دوئلی که بعدش با
سرپیکو داره و دوباره سرپیکو قصر در میره ) ، از کاسکا اینا عقب می مونه و اونها اسیر افراد فارنزه میشن ..
حالا
کاسکا و نینا تو بد دردسری افتادن ... چون به عنوان رهبرای شیطان پرستا دستگیر شدن !! ... اول
کاسکا رو میبرن واسه
شکنجه ... اما دوباره علامتی که روی بدنش هست باعث میشه که شیاطین از همه جا وارد بشن .. شیاطین به شکل یه
قلپ (!!) گنده خون درمیان و هرکی رو می بلعن تجزیه میشه .. اما دوباره
بچه ناقص کاسکا نجاتش میده ...
فارنزه و mozgus و اینا هم عقب نشینی می کنن ..
گاتس با کمک لوکا و
جروم وارد برج میشه ... این
جروم ، یکی از افراد فازنره اس ، اما آدم خوبیه و لوکا رو هم دوست داره ... به تدریج اینا به هم ملحق میشن و موقتا یه
تیم تشکیل میدن :
گاتس – لوکا – جروم – نینا ( که پیداش می کنن و آزادش می کنن ) –
فارنزه و سرپیکو ( که گاتس مجبورشون می کنه کمک کنن ) – و البته
isidoro و پاک ...
جروم ( که از
لوکا خوشش میاد و در یه مقطع ، به
گاتس کمک می کنه )
( پایان vol-19 ) -
مدت زمان تهیه پست : 1ساعت