برگزیده های پرشین تولز

معرفی شاهکارهای ادبیات داستانی جهان

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
در هفته نامه همشهری جوان مطلبی در مورد الکساندر دوما نوشته بود که البته مقداری نسبت به آثار و جایگاه وی بی انصافی شده بود. من ترجمه امانتدارانه ای از کنت مونت کریستیو خوانده ام که علاوه بر داستان پرکشش سراسر انباشته از مباحث و گفتگو های فلسفیو سیاسی مربوط به زمان خود می باشد در حالی که نویسنده مطلب تنها به ترجمه های ابداعی ذبیح ا... منصوری از آثار دومای پدر اکتفا کرده و بهر اساس آن این نویسنده را کم ارزش قلمداد کرده است

اگر نویسنده رو به خاطر مترجمش کم ارزش تلقی کرده باشن که واقعا کار خنده داری کردن.

من خودم شخصا و در حاضر با ترجمه های مرحوم منصوری موافق نیستم ولی فکر کنم نباید فراموش کنیم که ایشون با همین سبک ترجمشون خیلی ها از جمله خود من رو کتابخون کردن. شاید شرایط اون موقع جامعه این مدل ترجمه رو ایجاب میکرده.

اتفاقا کتابی که منو به سمت کتابخونی سوق داد همین کنت مونت کریستو بود و مسلما کتابی که این همه از روش فیلم و سریال ساختن شاهکار هستش.
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
اگر نویسنده رو به خاطر مترجمش کم ارزش تلقی کرده باشن که واقعا کار خنده داری کردن.

من خودم شخصا و در حاضر با ترجمه های مرحوم منصوری موافق نیستم ولی فکر کنم نباید فراموش کنیم که ایشون با همین سبک ترجمشون خیلی ها از جمله خود من رو کتابخون کردن. شاید شرایط اون موقع جامعه این مدل ترجمه رو ایجاب میکرده.

اتفاقا کتابی که منو به سمت کتابخونی سوق داد همین کنت مونت کریستو بود و مسلما کتابی که این همه از روش فیلم و سریال ساختن شاهکار هستش.

دقيقا همينطور است. چه جالب كه با وجود اين كه ترجمه هاي ذبيح الله منصوري به متن اصلي وفادار نبوده اما در عين حال بسياري از ما نمي توانيم آن ميزان چشمگير دانستنيهاي ارزشمندي كه در لابلاي نثر دلنشينش به ما منتقل مي شد را ناديده بگيريم. بنده خود مطالب بسيار جالبي را درباره وقايع تاريخي و اسطوره ها از نوشته هاي ايشان آموختم.

نكته جالب توجهي كه از زندگينامه ذبيح الله منصوري نقل شده واكنش هانري كربن به ترجمه هاي اوست. گفته شده هانري كربن، مستشرق معروف فرانسوي در سفري كه به تهران داشته ، ترجمه هايي كه ذبيح الله منصوري از بعضي نوشته هاي او انجام داده بوده را مي بيند و تفاوت در حجم دو اثر او را به نوعي شگفت زده مي كند اما در عين حال واقعا مشتاق مي شود ايشان را ببيند كه متاسفانه گويا اين ديدار هيچگاه ميسر نمي شود.
 

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
دقيقا همينطور است. چه جالب كه با وجود اين كه ترجمه هاي ذبيح الله منصوري به متن اصلي وفادار نبوده اما در عين حال بسياري از ما نمي توانيم آن ميزان چشمگير دانستنيهاي ارزشمندي كه در لابلاي نثر دلنشينش به ما منتقل مي شد را ناديده بگيريم. بنده خود مطالب بسيار جالبي را درباره وقايع تاريخي و اسطوره ها از نوشته هاي ايشان آموختم.

نكته جالب توجهي كه از زندگينامه ذبيح الله منصوري نقل شده واكنش هانري كربن به ترجمه هاي اوست. گفته شده هانري كربن، مستشرق معروف فرانسوي در سفري كه به تهران داشته ، ترجمه هايي كه ذبيح الله منصوري از بعضي نوشته هاي او انجام داده بوده را مي بيند و تفاوت در حجم دو اثر او را به نوعي شگفت زده مي كند اما در عين حال واقعا مشتاق مي شود ايشان را ببيند كه متاسفانه گويا اين ديدار هيچگاه ميسر نمي شود.

به اطلاعات تاریخی ترجمه های ذبیح ا... منصوری اصلا نمی شود اعتماد کرد.در عین حال به نبوغ و داستان پردازی او نیز معترفیم که حتی گاهی نام جعلی برای نویسنده کتابهایش انتخاب می کرده که اصلا وجود خارجی نداشته مثلا مغز متفکر جهان شیعه که زندگینامه ابداعی ملاصدراست از قول شخصی ناشناس ترجمه کرده است به هر حال منظور من این بود که الکساندر دوما به طور یقین در ردیف بالزاک و استاندال قرار می گیرد و همانطور که گفتم اگر امانتدارانه ترجمه می شد اٍارش پر از بحثهای فلسفی هر چند سطحی و ساده است.
 

نگین

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
71
محل سکونت
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑ ๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑
جالبي ترجمه هاي منصوري همينه درعين حال كه از دستش حرص ميخوري كه چرا اينقدر ترجمه هارا بهم ميريزه ولي از سبك پر كشش او هم خوشت مياد من كه خودم با سينوهه ترجمه ي منصوري علاقم به كتاب زياد شد ولي خب اينم درست نيست كه به متن اصلي وفادار نميمونده وباعث شده حتي ارزش كار دوما پايين بياد كه بيشك نويسنده ي بينظيرييه البته نويسنده ي اون مقاله هم كمي سطحي نگر بوده نبايد فقط يه ترجمه را مبناي كاروقضاوتش درمورد دوما قرار ميداده
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
صد سال تنهایی

گابریل گارسیا مارکز( من این کتاب رو با ترجمه ی بهمن فرزانه خوندم)

_______________

خب من با بدجنسی تمام افتخار اضافه کردن این شاهکار دنیای ادبیات رو به این تاپیک به عهده میگیرم!

گابریل گارسیا مارکز در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا می‌پردازد که نسل اول آنها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. طی مدت یک قرن تنهایی پنج نسل دیگر از بوئندیاها به وجود می‌آیند و حوادث سرنوشت ساز ورود کولیها به دهکده و تبادل کالا با ساکنین آن رخ دادن جنگ داخلی و ورود خارجی‌ها برای تولید انبوه موز را می‌بینند.

شخصیت‌های مهم رمان عبارتند از: خوزه آرکادیو بوئندیا که اولین مرد وارد شونده به سرزمینی‌ست که بعدها ماکوندو نام می‌گیرد. زن او به نام اورسولا که در طی حیات خود اداره کردن خانواده را با تحمیل مقررات خود به بچه‌ها عهده دار می‌شود و تولد چندین نسل را به چشم می‌بیند. اورسولا به ساختن آب نبات‌های کوچک به شکل حیوانات می‌پردازد تا مخارج خانواده را تامین کند. دو پسر او آئورلیانو و خوزه آرکادیو هستند که اولی در جنگ شرکت می‌کند و به عنوان سرهنگ و **** آزادی خواهان به مبارزه با دولت محافظه کار می‌پردازد و دومی ‌به سفر می‌رود و بعد از بازگشت به دهکده ماکوندو به کارهای خلاف اخلاق می‌پردازد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در طی سال‌های جنگ از زنهایی که با آنها در جبهه جنگ آشنا شده صاحب پسران بسیار می‌شود. دختر اورسولا به نام آمارانتا بر خلاف دو برادر خود تا آخر عمر مجرد می‌ماند و سرپرستی بچه‌های دیگران را برعهده می‌گیرد. نسل‌های بعدی این خانواده از خوزه آرکادیو و همسرش ربکا به وجود می‌آیند. آمارانتا که قبل از ازدواج ربکا با خوزه آرکادیو برای ازدواج با یک مرد ایتالیایی رقابت می‌کند کینه ربکا را به دل می‌گیرد. از ازدواج پسر خوزه آرکادیو و ربکا پسری به دنیا می‌آید که اسمش را آرکادیو می‌گذارند. خوزه آرکادیو و برادرش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا با زنی به نام پیلار ترنرا که فال ورق برای اعضای خانواده می‌گیرد رابطه برقرار می‌کنند که پسر سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به نام آئورلیانو خوزه از همین زن به وجود می‌آید. همسر جوان سرهنگ به اسم رمدیوس بعد از ازدواج با او بدون آنکه برایش فرزندی بیاورد می‌میرد. اسم دیگر پسرهای سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را که از زنهای دیگر در جبهه جنگ به وجود آمده‌اند آئورلیانو می‌گذارند و اسم مادرهایشان را به اسم هرکدام اضافه می‌کنند تا مادر هریک از آنها مشخص باشد. آرکادیو پسر خوزه آرکادیو در غیاب سرهنگ اداره ماکوندو را برعهده می‌گیرد اما با ظلم و ستم به مردم دهکده همه را از خود عاصی می‌کند. حتی اورسولا مادربزرگ او از ظلم او ناراضی‌ست و این نارضایتی را با کتک زدن او به او نشان می‌دهد. آرکادیو از سانتا سوفیا دلا پیه داد صاحب یک دختر به نام رمدیوس و دو پسر دو قلو به نام‌های خوزه آرکادیوی دوم و آئورلیانوی دوم می‌شود. از ازدواج آئورلیانوی دوم با فرناندا دل کارپیو دو دختر با نام‌های آمارانتا اورسولا و رناتا رمدیوس و یک پسر به اسم خوزه آرکادیو به وجود می‌آیند. رناتا رمدیوس از پسری به اسم مائوریسیا بابیلونیا که شاگرد مکانیک است صاحب فرزندی به اسم آئورلیانو می‌شود. این آئورلیانو بزرگ می‌شود و با آمارانتا اورسولا که خاله اوست در غیاب شوهرش گاستون که بلژیکی است رابطه برقرار می‌کند و از او صاحب پسری به اسم آئورلیانو می‌شود که آخرین نسل از خانواده بوئندیاست. ملکیادس که از کولی‌های دارای تجربه در فروش کالاهای اختراعی دنیای خارج به اهالی دهکده است به خوزه آرکادیو بوئندیا و دیگر اهالی دهکده اختراعاتی را نشان می‌دهد که همه آنها را مجذوب شگفتی آن اختراعات می‌کند.

وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا زمام امور شورشیان آزادیخواه را برعهده می‌گیرد و با متحد کردن آنها به قدرت می‌رسد به یک دیکتاتور تبدیل می‌شود و در اواخر دوره جنگ نسبت به همه حتی به مادر خود اورسولا نیز بدبین می‌شود طوری که وقتی وارد خانه می‌شود به اورسولا دستور می‌دهد از فاصله سه متر به او نزدیک تر نشود. او برای کسب قدرت از کشتن نزدیک ترین دوستان خود دریغ نمی‌کند و مارکز در خلال داستان نقل می‌کند که او در عمر خود به هیچ کسی حتی به زنهایی که مادر فرزندانش بودند واقعا دل نبست و زندگی را در جنون قدرت و بی‌اعتمادی به دیگران گذراند.

ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت‌های داستان به جادویی شدن روایت‌ها می‌افزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمده اند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچه‌ها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است.

شخصیت اورسولا و پیلار ترنرا از بقیه افراد خانواده تفاوت دارد زیرا این دو نفر با حس ششم خود و گرفتن فال ورق می‌توانند آینده افراد را پیش‌بینی کنند. بعد از مرگ اورسولا این فرناندا دل کارپیو است که کنترل زندگی افراد خانواده را برعهده می‌گیرد و نظراتش را بر آنها تحمیل می‌کند. چون او از ارتباط دخترش رناتا رمدیوس با مائوریسیا بابیلونیا ناراضی‌ست و نمی‌خواهد مردم دهکده در جریان رابطه آن دو قرار بگیرند مرگ آن جوان را سبب می‌شود و دخترش را به یک صومعه پیش عده ای راهبه می‌فرستد تا در آنجا تا پایان عمرش بماند. وقتی راهبه ای به خانه فرناندا می‌آید و نوه او که فرزند رناتا و مائوریسیا است را با خود می‌آورد با وجود آن که فرناندا در ابتدا قصد کشتن آن کودک را دارد اما از فکر خود منصرف می‌شود و آن بچه در آن خانه بزرگ می‌شود.

تغییراتی که کولی‌ها در زندگی خانواده بوئندیا می‌دهند نیز جالب است. ملکیادس جادوگر که به عنوان کولی همراه با کولی‌های دیگر وارد دهکده ماکوندو می‌شود پس ازمدتی در خانه بوئندیاها ساکن می‌شود و به نوشتن مکاتیبی به زبان سانسکریت می‌پردازد که خوزه آرکادیو و بعدها آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس با خواندن این مکاتیب سعی در بر ملا کردن راز آن نوشته‌ها می‌کنند اما خوزه آرکادیو ناموفق می‌ماند و آئورلیانو با خریدن تعدادی کتاب قدیمی ‌از یک کتاب فروشی و خواندن آن کتاب‌ها به تدریج راز آن نوشته‌ها را کشف می‌کند. او در بخش پایانی داستان به نحوه مردن افراد خانواده بوئندیا از نوشته‌های ملکیادس پی می‌برد. ملکیادس نوشته است که اولین فرد خانواده یعنی خوزه آرکادیو بوئندیا با بسته شدن زیر یک درخت می‌میرد و آخرین فرد خانواده خوراک مورچه‌ها می‌شود. در پایان داستان طوفانی اتفاق می‌افتد که آئورلیانو در حین خواندن واقعه طوفان و مرگ خود در اثر طوفان در جریان نحوه مرگ خود قرار می‌گیرد و دیگر هرگز از اتاق ملکیادس خارج نمی‌شود چون با وقوع طوفان زندگی او نیز به پایان می‌رسد و داستان تمام می‌شود.

تغییر ارتباط زنها و مردها از یک نسل خانواده بوئندیا به نسل دیگر در داستان جالب است. در نسل دوم پسرها ارتباطی باز با زنهای متعدد دارند به طوری که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از داشتن این ارتباط‌های متعدد صاحب پسران بسیار می‌شود اما در نسل‌های بعدی می‌بینیم که از تعداد زنهای مربوط به هر مرد رفته رفته کم می‌شود تا جایی که گاستون شوهر بلژیکی آمارانتا اورسولا به داشتن همان یک همسر قناعت می‌کند و با وفاداری با او در دهکده زندگی می‌کند و آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس نیز بعد از مراجعت گاستون به بلژیک برای خرید هواپیما و انتقال آن به دهکده با آمارانتا اورسولا رابطه برقرار می‌کند. تغییر زندگی مردان خانواده بوئندیا از چند زنه بودن به تک زنه شدن را می‌توان در دو علت دید. سخت گیری مادرها در بزرگ کردن پسرهایشان و تحمیل نظراتشان به آنها یکی از این عوامل است و عامل دیگر چسبیدن شبانه روزی پسرها به نوشته‌های ملکیادس برای رمز گشایی از آنهاست که از ارتباط آنها با دیگر افراد به اندازه قابل توجهی کم می‌کند طوری که آنها فقط برای احتیاجاتشان از اتاق ملکیادس به آشپزخانه و توالت می‌روند و همه وقت خود را در اتاق ملکیادس برای خواندن نوشته‌هایش می‌گذرانند.


سبک رمان صد سال تنهایی رئالیسم جادویی‌است. مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی‌های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. فرود آمدن گل‌های زرد از آسمان تولد فرزند دم دار در اثر ازدواج فامیلی زنده شدن ارواح و گشت و گذار مردگان در خانه بوی رمدیوس و فرستادن مردها به کام مرگ توسط او وجود پروانه‌های زرد رنگ بالای سر مائوریسیا بابیلونیا که همراه او همه جا می‌روند مردن پرندگان در اثر آمدن هیولا به دهکده بلند شدن مکاتبب ملکیادس کولی به هوا با نیروی نامرئی بخش‌های جادویی این داستان را تشکیل می‌دهد.

مارکز در چند جای رمان زمان را به عقب می‌برد اما این برگشت زمانی به گذشته تاثیری در انسجام روایت‌ها ندارد و باعث پیچیدگی داستان نمی‌شود.
داستان تنها یک راوی دارد که سوم شخص است اما اگر مارکز در بخش‌های مختلف رمان روایت را به شخصیت‌های مختلف می‌سپرد با توجه به تفاوت ذهنیتی که هر کدام نسبت به دیگران دارد داستان زیباتر می‌شد و در عین حال از این سادگی روایت بیرون می‌آمد.

رمان صد سال تنهایی با روایت جزئیات زندگی در دهکده ای تصوری که به زادگاه مارکز بی‌شباهت نیست زندگی در کلمبیا را به خوبی به ذهن خواننده منتقل می‌کند و تداخل اثر شخصیت‌های مختلف داستان در واقع شدن حوادث به زیبایی در آن شرح داده شده است.
 

shabeyalda

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 فوریه 2011
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
1
واي از چه شاهکارايي اسم بردين تو اين تاپيک.:thumbsup:
صفحه اول که همش فوق العاده بود: کوري (نماد واقعي يه جامعه مدرن)، مادام بوواري (اين داستان از نظر روانشناسي هم فوق العاده است، حکايت زياده خواهي و عدم رضايت انسان ها) و .....

چه مي کنند اين روسي ها با اين شاهکارشون: ابله، جنگ و صلح، اناکارنينا و .... البته فکر کنم دکتر ژيواگو هم بد نيست تو اين ليست باشه.

بينوايان که دزد بي سروپاي داستان مي شه ژان والژان نجيب و مقتدر، قلعه حيوانات که بنظر من فراتر از شاهکاره، چطور يه نوسنده تو يه داستان کوتاه اينهمه مانور ميده ......

خوشه هاي خشم آخرش هيچوقت يادم نمي ره، بچه دختره مي ميره و تو فلاکت تو يه کلبه شيرشو به يه پيرمرد در حال مرگ از گرسنگي مي ده، عجب شاهکاري نوشته از فقر و تبعيض و بدبختي.

راستي به نظر من کتاب عقايد يک دلقک از هاينريش بل آلماني هم يه شاهکاره.و همچنين دنياي قشنگ نو که حدود 80 سال پيش نوشته شده ولي باورتون نمي شه چطور نويسنده (آلدوس هاکسلي انگليسي) تو يه رمان تخيلي تمدن و پيشرفت هاي بشرو زير سوال مي بره، انگار همين پارسال کتابو نوشته باشه.

و دن کيشوت که نقل مي شه اولين و بهترين رمان غربي است. از نظر من پاپيون هانري شاربر هم عالي بود.
الان کتاباي خيلي خوب ديگه هم تو ذهنم هستن اما شايد نشه بهشون گفت شاهکار. بعدا اگه چيزي يادم اومد مي نويسم.
 

maral-

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 آپریل 2011
نوشته‌ها
778
لایک‌ها
11
سن
42
محل سکونت
tehran
آنا کارنینا لئوتولستوی
بینوایان هوگو - کتاب کامل و خلاصه نشده اش ارزش خوندنو داره
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
كوه جادو (the Magic Mountain)

اثر: توماس مان/ برگردان: حسن نکوروح

کوه جادو [Der Zauberberg] رمانی از توماس مان، نویسنده آلمانی، که در ۱۹۲۴ انتشار یافت و در سال ۱۹۲۹ یعنى پنج سال پس از انتشار، جایزه ادبى نوبل را براى نویسنده خود به ارمغان آورد.

هانس کاستروپ جوان بورژوازاده‌ای است که برای اقامت چند روزه نزد پسر خاله‌ خود یواخیم می‌رود که در آسایشگاهی در ارتفاعات آلپ سوئیس تحت درمان است. ولی کاستروپ، همین که در معرض فضای مرگ‌آلود آسایشگاه قرار می‌گیرد، احساس می‌کند که خود نیز بیمار است، و هفت سال در آنجا می‌ماند تا زمانی که جنگ جهانی ۱۹۱۴ او را از رؤیا بیرون می‌کشد و با خشونت به میدانهای نبرد می‌برد. هانس جوان که به کوهستان رفته، به سادگى تحت تاثیر مناظر آنجا قرار گرفته است. او از زندگى مدرن فرار مى کند تا مجدداً یک نظم طبیعى بیابد. کتاب مى خواند، چشم ها را باز مى کند، همراه با بیماران این آسایشگاه جهان را از نو کشف مى کند، عاشق یکى از بیماران مى شود و خلاصه زندگى مى کند.

این رمان اثری نمادین و فلسفی است. رمان با ظهور دو روشنفکر وسعت غیرمعمولی به خود می‌گیرد: ستمبرینی، خطیب پرشور اندیشه‌های انقلاب ۱۸۸۹ و رئالیست آزادی‌خواه و فردگرای قرن نوزدهم، و نافتا، یهودی یسوعی شده ای که سخنگوی ایدئولوژی کاتولیکی و پیش ـ فاشیستی است. کاستروپ در بحثهای آنها با علاقه حضور می‌یابد، ولی در آنها شرکت نمی‌کند. هر دو روشنفکر انتزاعی ‌اندیش‌اند، شخصیتشان گویی مجذوب بسط منطقی اندیشه های مورد اعتقادشان است. این دو برای تحت تأثیر قرار دادن هانس کاستروپ - یک بورژوای میان مایة آلمانی- به مشاجره میپردازند. این مشاجرات از لحاظ عقلانی، انسانی، عاطفی، سیاسی، اخلاقی و فلسفی بسیار غنی اند.

شاید برای دریافت تمام ظرایف کوه جادو باید نصیحت توماس مان را که در سخنرانی دانشگاه پرینستون آمریکا کرده به یاد آوریم: "سخنم را در این باره با این درخواست خودپسندانه آغاز می‌کنم که بهتر است این کتاب دو بار خوانده شود. البته در مورد کسانی‌که‌‌ همان مرتبه‌ی اول را هم ملال آور بیابند در خواستم را پس می‌گیرم." در خوانش دوم به جای آن‌که خواهان دانستن اتفاقات پیش رو و کشمکش‌های داستان باشیم، فرصت دقیق شدن در شخصیت‌ها و نسبت میان آن‌ها با موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرند را خواهیم داشت. آن‌گاه شاید بتوان به درک درستی از کل اثر دست پیدا کرد؛ اینگونه می‌توان به رئالیسم «توماس مان»، به معنای واقعی پی برد.

معرفی از : ‫كتاب هاى خوب را به هم معرفى كنيم | Facebook‬
 
بالا