برگزیده های پرشین تولز

معرفی شاهکارهای ادبیات داستانی جهان

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب فکر کنم یه همچین چیزی قبلا در این بخش وجود نداشت .... امیدوارم که بتونیم در این بخش با قسمتی از ادبیات داستانی جهان به خصوص ادبیات داستانی غرب بیشتر اشنا بشیم . هر کس بیاد از شاهکار هایی که خونده مطلب بذاره تا بقیه اشنا بشن ... فقط به کلمه ی شاهکار دقت بشه .... یعنی دوستان اثری رو نام ببرن که اولا خودشون خونده باشن دوما یه اثر شناخته شده در حوزه ی ادبیات داستانی باشه ...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
اول از داستان هایی که خودم خوندم شروع می کنم


جنگ و صلح

DSCF3077.jpg


نگارش داستان جنگ وصلح شیش ‏سال تمام طول کشید ودر این سال ها(1846 تا 1869) ، تولستوی یک لحظه نیارمید، وبه سوی هیچ یک از لذت ها ‏رونکرد. وقتی کتاب رو تموم کرد، مردی چهل ساله بود ‏که در اثر تفکرات زیاد ومطالعات متمادی، سیمای فیلسوفی رابه ‏خود گرفته بود. وقتی کتاب را برای ناشر فرستاد می دانست عظیم ‏ترین وبرگزیده ترین اثر خودرا فرستاده، اما هرگز نمی دانست که ‏این کتاب یکی از چند کتاب بزرگ عالم بشریت خواهد شد، کتابی که ‏جاودانه در تاریخ ادب روسیه و جهان ثبت خواهد گردید.

این کتاب به شرح روایت چند خانواده ی پترزبورگی در خلال جنگ روس و فرانسه میپردازد....و البته از بیان وقایع جنگ هم از دریچه ی نگاه شخصیتی به اسم آندره بالکونسکی غافل نمیماند....

به عقیده ی بسیاری از منتقدین از جمله سروش حبیبی شخصیت پلاتن کاراتایوف در این کتاب مهمترین شخصیت و نماد انسان از دید تولستوی است....(یادش بخیر این کتابو تابستون دو سال قبل خوندم)
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
کوری
BLINDNESS
نویسنده :ژوزه ساراماگو
برنده ی نوبل سال 1998

این کتاب درباره ی جامعه اییه که به یکباره دچار یه نوع کوری سفید میشه و همه ی مردم کشور بیناییشون رو از دست میدن به جز یه شخصیت که....

koori.jpg


نکته ی جالب در مورد این کتاب اینه که توی کتاب هیچ اسمی وجود نداره یعنی اسم هیچ شخصیتی آورده نمیشه و شخصیتها با اسمهایی مثل ((مری که اول از همه کورشد)) یا ((دختری که عینک دودی داشت)) و .... به خواننده معرفی میشن....

کتاب یه سمبولیسم اجتماعی و شاید سیاسی است....کتاب بسیار زیباییست. خوندنش حتما توصیه میشه....
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
جنایت و مکافات


1122.gif



داستایوسکی این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید.داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشت‌های روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعترافات او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان می‌نویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.مضمون و درون مایهٔ کتاب تحلیل انگیزه‌های قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که داستایوسکی مسئلهٔ رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است

داستان در باره ی شخصیتی بیمار به اسم راسکلنیکوف است که بدون انگیزه ای مشخص دست به قتل پیرزنی رباخوار میزند....
این داستان مانند اکثر داستان های داستایوسکی روانکاوانه و کمی وحشت انگیز است(نظر شخصی)
نکته ی جالب در باره ی داستان های داستایوسکی این است که در سه شاهکار این نویسنده (ابله , برادران کارامازوف و جنایت و مکافات) شخصیتی صرعی (دارای بیماری غش) وجود دارد که الهام گرفته از خود داستایوسکی است زیرا خود او هم صرع داشت
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
پوستر فیلم کشتن مرغ مقلد

6jy7vb7.jpg





بيست و هشتم آوريل روز تولد هارپر لی است. زن نويسنده ای که در عمرش تنها يک رمان نوشت و با آن شهرت جهانی يافت: کشتن مرغ مقلد. رمانی که تا امروز بيش از 30 ميليون نسخه به فروش رفت و جايزه پوليتزر 1964 را به دست آورد. رابرت موليگان در 1962 فيلمی از روی آن ساخت با شرکت گريگوری پک در يکی از بهترين و فراموش نشدنی ترين نقش هايش( اتيکاس فينچ) که به خاطر آن جايزه اسکار بهترين بازيگر را دريافت کرد. به علاوه هورتون فوت(Horton Foote) سناريست اين فيلم نيز برنده اسکار بهترين فيلمنامه اقتباسی شد. انيستيتوی فيلم آمريکا(American Film Institute) از اتيکاس فينچ به عنوان يکی از بزرگ ترين قهرمانان سينما در قرن بيستم نام برده است. در نظرخواهی های عمومی نيز همواره از فيلم کشتن مرغ مقلد به عنوان يکی از محبوب ترين فيلم های تمام عمر تماشاگران سينما اسم برده میشود.




هارپرلی خود از اقتباس موليگان راضی بود و از اين فيلم به عنوان يکی از بهترين آثار اقتباسی در سينما نام برده است.
رمان کشتن مرغ مقلد از زبان دختری به نام اسکات فينچ روايت می شود که دختر وکيل سفيدپوستی به نام اتيکاس فينچ است که دفاع از جوان سياه پوستی به نام تام رابينسون را که به اتهام ناروای تجاوز به يک دختر سفيدپوست محاکمه می شود، به عهده می گيرد آن هم در شهر کوچکی به نام ميکوم از ايالت آلاباما با مردمی خودپسند و نژادپرست.

اتيکاس وکيلی انسان دوست،جسور و شجاع و پدری مهربان و دوست داشتنی است. او با قدرت و بی باکی از عدالت و انسانيت دفاع کرده و در مقابل تعصب، نفرت و خشونت نژادی و رياکاری مردم می ايستد. تم اصلی رمان معصوميت و قربانی شدن آن در برابر بی عدالتی و تعصب نژادی است و عنوان آن برگرفته از صحنه ای است که در آن اتيکاس تفنگ بادی ای به عنوان هديه کريسمس برای فرزندانش می خرد و از آنها می خواهد که به خاطر داشته باشند هيچگاه به مرغ مقلد شليک نکنند چون کشتن مرغ مقلد گناه است.

هارپرلی خود نيز از اهالی آلاباما بود. وی در 1926 در دهکده مونروويل از ايالت آلاباما به دنيا آمد و هنوز نيز در همين دهکده زندگی می کند. او در دانشگاه آلاباما درس خواند و پيش از نوشتن اين رمان کارمند يک شرکت هواپيمايی بين المللی بود. کشتن مرغ مقلد در واقع اثری نيمه اتوبيوگرافيکال است و بسياری از شخصيت ها و رويدادهای آن از زندگی واقعی نويسنده و نزديکان او الهام گرفته شده و هارپرلی تنها نام افراد و مکان ها را تغيير داده است. بسياری از منتقدين معتقدند که راوی رمان يعنی اسکات فينچ در واقع خود هارپرلی است که داستان مردمی را که در ميان آنها زيسته است روايت می کند.
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
868gvab.jpg





جان رونالد روئل تالکین (زاده ۳ ژانویه سال ۱۸۹۲ در بلوم‌فونتین، آفریقای جنوبی - درگذشته ۲ سپتامبر سال ۱۹۷۳ میلادی)، نویسنده و زبان‌شناس انگلیسی و نویسنده‌ٔ کتاب‌های هابیت و ارباب حلقه‌ها است.

او از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۵۹، استاد زبانشناسی تاریخی (فیلولوژی) در دانشگاه آکسفورد بود.

تالکین علاوه بر کتاب‌های یاد شده که معروف‌تر و شناخته‌شده‌تر هستند، آثار داستانی دیگری به نام‌های سیلماریلیون، ماجراهای تام بامبادیل و می‌رود راه پیوسته تا آن سو و کتاب دیگری با نام شهرت پس از مرگ در مورد موضوعی که آنها را رشته‌افسانه‌ (Legendarium) می‌نامید و در اصل یک اسطوره‌شناسی خیالی برای گذشتهٔ دور زمین است، نوشته‌است.

وی علاقهٔ وافری به ساختن زبان‌های علمی یا فراساخته داشت. او شاید تنها کسی باشد که ۱۵ زبان ساخته‌است. با این وجود، توصیهٔ او به کسانی که علاقمند به زبان بین‌المللی هستند، این است که: «از اسپرانتو پشتیبانی کنید».

تالکین در جایی گفته‌است که انگیزه او از نگارش کتاب‌های تخیلی‌اش (مانند ارباب حلقه‌ها) و به وجود آوردن میان زمین (Middle earth) این بوده‌است که زبان‌های فراساختهٔ او در آن صحبت شود.


تالکین در ایران
سه گانهٔ ارباب حلقه‌ها در ایران اولین بار توسط رضا علیزاده ترجمه و به سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات روزنه به چاپ رسید. از هابیت اثر دیگر این نویسنده، در ایران پنج ترجمه به چاپ رسیده‌است. کتابی دیگر با نام درخت و برگ شامل سه داستان فانتزی از تالکین توسط مراد فرهادپور به فارسی برگردانده شده‌است.

قابل توجه‌است که داستان‌های تالکین بسیار تحت تأثیر حماسه بئوولف بوده‌است که با توجه به علاقه خاص او به آثار ادبی کهن و مطالعات او پیرامون این اثر قابل توجیه‌است. در سه گانه ارباب حلقه‌ها, اشارات زیادی به این اثر دیده می‌شود. بخش دزدیدن جام در داستان هابیت نیز نمونه فانتزی همین داستان در بئوولف است.

کتابهای ترجمه شده به زبان فارسی از اين نویسنده عبارت‌اند از:

سه گانهٔ ارباب حلقه ها توسط انتشارات روزنه سال 1382 به ترجمه رضا علیزاده ISBN 964-334-173-9.
ياران حلقه
دو برج
بازگشت شاه
هابیت(آنجا و بازگشت دوباره) توسط انتشارات روزنه سال 1383 به ترجمه رضا علیزاده ISBN 964-334-200-X.
سیلماریلیون توسط انتشارات روزنه سال 1386 به ترجمه رضا علیزاده ISBN 964-334-266-2.
به گفته کتاب ارباب حلقه ها تالکین 11سال برای نگارش ارباب حلقه ها تلاش کرده


جوایزو افتخارات
برندهٔ جایزهٔ بین الملی داستان فانتزی در سال ۱۹۵۷ به عنوان بهترین نویسندهٔ فانتزی نویس برای ارباب حلقه‌ها
برندهٔ اولین جایزهٔ گندالف (به افتخار یکی از شخصیت‌های داستان ارباب حلقه‌ها) در سال ۱۹۷۳ و گرفتن عنوان بزرگ‌ترین نویسنده فانتزی نویس (در همین سال ایشان فوت کردند)
برندهٔ جایزهٔ بین الملی لوکوس در سال ۱۹۷۸ به خاطر کتاب سیلماریلیون (بعد از مرگ)
برندهٔ جایزهٔ مای توپیک در سال ۱۹۸۱ برای کتاب افسانه‌های ناتمام (بعد از مرگ)
برنده جایزهٔ بالروگ (بعد از مرگ)
پس از رای گیری در سال ۱۹۹۹ توسط سایت آمازون (معتبر ترین کتاب فروشی اینترنتی جهان)
کتاب ارباب حلقه‌ها با دویست و پنجاه هزار رای (۲۵۰۰۰۰) از طرف کاربران اینترنتی کتاب هزاره دوم نام گرفت.
سومین کتاب پرفروش در تاریخ جهان با تیراژ ۱۰۰ میلیون نسخه بعد از انجیل با تیراژ شش بیلیون نسخه و پرسش‌ها اثر ماو تسه تانگ با نهصد میلیون نسخه
دریافت جایزهٔ اسکار در سال ۲۰۰۴ به عنوان بهترین فیلم بر مبنای داستان ارباب حلقه‌ها
دریافت جایزهٔ اسکار بهترین فیلم نامه اقتباسی در سال ۲۰۰۱ بر مبنای داستان ارباب حلقه‌ها
دریافت جایزهٔ اسکار بهترین فیلم نامهٔ اقتباسی در سال۲۰۰۳ بر مبنای داستان ارباب حلقه‌ها




سایت طرفدارن تالکین در ایران
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
مادام بواری
نویسنده : گوستاو فلوبر


9756323779.jpg


داستان در مورد زنی است که آرزوهای بزرگ در سر دارد اما ..... ( بقیه رو دوستان خودشون بخونن)

نگارش مادام بواری از سپتامبر ۱۸۵۱ تا آوریل ۱۸۵۶ به مدت پنچ سال در کرواسه طول کشید. در این مدت فلوبر روزانه بیش از چند خط نمی‌نوشت و مرتب مشغول ویرایش نوشته‌های پیشین بود و هر آنچه را که بر کاغذ می‌آورده‌است با صدای بلند برای خود می‌خواند. او برای غنا بخشیدن به داستان علاوه بر بیان داستان اصلی، به بیان چند خاطره و چگونگی ارتباطش با لوییز کوله پرداخته است.( منبع )
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
هملت
ویلیام شکسپیر


7xditu1.jpg


«هر بار بازخوانی هملت، از حیث دقت و خیال‌آمیزی عبارات و عمق و صحت تصویر روحیه‌ی اشخاص آن، و طرز زیرکانه‌ و استادانه‌ای که مشکلات فنی نمایش در آن حل شده است، زیبایی‌های تازه‌ای بر خواننده آشکار خواهد کرد. هملت شاه‌کار ِ شاه‌کارهای شکسپیر است».
ج. پ. بیکر (استاد سابق ادبیات درامی دانش‌گاه هاروارد)

چه پیش از «ویلیام شکسپیر» (1616 – 1564) و چه پس از آن، هرگز نمایش‌نامه‌نویسی به شهرت و چیره‌دستی او ظهور نکرده است و در این حدود چهار صد سالی که از مرگ شکسپیر می‌گذرد، بیش از هر نویسنده‌ی دیگری درباره‌ی او و نوشته‌های‌اش نقد و تحقیقات مفصل منتشر شده است؛ گردآوری کتبی که درباره‌ی شکسپیر نوشته شده، بی‌گمان کتاب‌خانه‌‌ای بزرگ ترتیب خواهد داد و از این رو باید اذعان کرد که تقریبن همه‌چیز درباره‌ی او گفته شده و کم‌تر نکته‌ی بدیع و دست‌اولی‌ست که راجع به این نابغه‌ی بزرگ و آثارش بتوان گفت.

شکسپیر در سال‌هایی ظهور کرد که ادبیات اروپا پس از خاموشی نسبی در قرون وسطا، با سقوط قسطنطنیه به دست ترک‌ها و به تبع آن سقوط امپراتوری روم شرقی، وارد دوره‌ی «نو زایی» (رنسانس) شده بود و اندک‌اندک جرقه‌های شکوفایی از این‌سو و آن‌سوی آن نمودار می‌شد. با این همه، هنوز «باروک» چه در ادبیات و چه در معماری و نقاشی، شیوه‌ی غالب بود؛ چند سالی به ظهور مکتب کلاسیسیسم در فرانسه مانده بود و ادبیات، جز یادگارهای ارزش‌مند اما محدود دوران یونان و روم باستان، میراث و پشتوانه‌ای در چنته نداشت.

«ویلیام شکسپیر» را باید یک استثنا دانست؛ استثنایی که به قواعد هنری ِ البته ناقص اما نسبتن پذیرفته شده‌ی دوران خود توجه نکرد (گو این‌که نوشته‌های او، خود به‌ترین سرمشق هنر بود!) و با این حال تعدادی از شکوه‌مندترین آثار ادبی همه‌ی دوران‌ها را پدید آورد. بسیاری از صاحب‌نظران و شکسپیرشناسان «هملت» را به‌ترین نمایش‌نامه‌ی شکسپیر دانسته‌اند و بی‌شک این نمایش‌نامه، مشهورترین نمایش‌نامه‌ی دنیاست و کم‌تر علاقه‌مند ادبیات و هنر را توان یافت که آن‌را نخوانده باشد یا دست‌کم اجرایی از آن‌را به تماشا ننشسته باشد.

نکته‌ای که در ابتدا باید به آن اشاره کرد این است که موضوع این نمایش‌نامه، زاده‌ی تخیل شکسپیر نیست و آبشخور دیگری دارد. به تصدیق دکتر «علا‌ء‌الدین پازارگادی» در کتاب «شناختی از کمدی‌ها و تراژدی‌های شکسپیر» (نشر قومس – چاپ اول 1373): «داستان هملت قبل از شکسپیر به صور مختلف در ادبیات اروپا نوشته شده بود که یکی از آن‌ها در سال 1250 م در Historia Danica ذکر شده ولی منبع اصلی شکسپیر "تاریخ‌چه‌های غم‌انگیز" نوشته‌ی "فرانسوا دو بلفارست" است که در 1570 در پاریس انتشار یافت. در این داستان وقایع خونین بی‌شماری رخ می‌دهد که در نمایش‌نامه‌ی شکسپیر اثری از آن نیست و به‌علاوه در داستان اصلی، هملت به پادشاهی می‌رسد و ازدواج می‌کند و بعدن در نتیجه‌ی توطئه‌ی هم‌سر دوم‌اش با عموی دیگر هملت، به قتل می‌رسد».

اما نباید از نظر دور کرد که شکسپیر مطابق ذوق عمومی تماشاگران تئاتر در دوران ملکه الیزابت، «قصه‌ی درام‌های خود را از داستان‌هایی که مردم با آن آشنایی دقیق داشتند انتخاب می‌کرد و یکی از علل بزرگ محبوبیت او هم‌این حسن سلیقه بوده است». (هملت، ترجمه‌ی مسعود فرزاد، صفحه‌ی 271)

باری، به عقیده‌ی من «جنایت و مکافات» مضمون اصلی «هملت» است. چه این‌که تقریبن همه‌ی نقش‌آفرینان اصلی این نمایش در انتها به کام مرگ فرو می‌روند و هر یک به جزای خیانت و جنایت خود می‌رسد.

«کلادیوس» پادشاه کنونی سرزمین دانمارک با قتل پنهانی «هملت بزرگ»، پدر هملت و پادشاه قبلی دانمارک، تاج و تخت و هم‌سر او «گرترود» را تصاحب کرده است. روح هملت بزرگ، شبی بر شاه‌زاده «هملت» جوان ظاهر می‌شود و او را از این راز آگاه می‌کند. هملت به انقام پدر برمی‌خیزد و در نهایت هم خود او و هم بازی‌گران این تئاتر بزرگ که خود نمایشی‌ست در دل نمایش شکسپیر، قربانی این خون‌خواهی می‌شوند.

کلادیوس با ضرب شمشیر هملت تقاص قتل برادرش هملت بزرگ را پس می‌دهد و گرترود به اشتباه، جام زهری را که کلادیوس برای مرگ هملت مهیا کرده می‌نوشد و جزای زنا با کلادیوس و خیانت به هملت بزرگ را می‌بیند. «پولونیوس» صدراعظم و «روزن‌کرانتز» و «گیلدن‌استرن» درباری، به دست هملت به قتل می‌رسند چون نوکری کلادیوس جنایت‌کار را می‌کنند و اطاعت فرمان‌های پلید او را.

افیلیا، معشوقه‌ی هملت، با انتحار در رود‌خانه، سزای امتناع از عشق هملت و بازی در خیمه‌شب‌بازی‌ای که مخالفان هملت برای او ترتیب داده‌اند را متحمل می‌شود و عصیان و کینه‌توزی «لایرتیس» (پسر پولونیوس) هم با قتل او به دست هم‌آن شمشیر زهرآلودی که بر پیکر هملت فرود می‌آورد، بی‌جواب نمی‌ماند.

حتا خود «هملت» هم که شخصیت اصلی داستان و شاید به عقیده‌ی بسیاری شخصیت مثبت نمایش باشد، به نظر من در پاره‌ای موارد گناه‌کار است و هم‌این از بار تاثرآمیز مرگ او می‌کاهد. او پولونیوس را به اشتباه به جای کلادیوس می‌کشد و روزن‌کرانتز و گیلدن‌استرن را که تنها نوکران کلادیوس هستند و از مفاد نامه‌ی قتل هملت که حامل آن هستند اطلاع ندارند، بی‌جهت به سوی مرگ روانه می‌کند.

هیچ جنایتی بی مکافات نیست و آفتاب نیز همیشه در پس ابر نمی‌ماند. شکسپیر با چیره‌دستی تمام عصیان هملت و شک و تردید و ترس او را در عملی‌کردن فرمان پدر تصویر کرده است. «هملت» نمایش‌نامه‌ای‌ست در پنج پرده و بیست صحنه و شیرینی مطالعه‌ی آن تا مدت‌ها و بعضی صحنه‌های آن برای همیشه در ذهن خواننده باقی می‌مانند.

ترجمه‌ی زنده‌یاد «مسعود فرزاد» (مرگ به سال 1360 در لندن) از «هملت» هم ترجمه‌ای‌ست نه بی‌نظیر اما قابل قبول. برای دوستانی که با مسعود فرزاد آشنا نیستند این‌را هم بگویم که او از دوستان بسیار صمیمی صادق هدایت بوده است و زمانی هم محمدرضا شاه پهلوی، دختر او «درنا» را دیده و پسندیده بود و قصد ازدواج با او را داشت که به دلایلی این ازدواج سر نگرفت.
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
شوایک
یاروسلاو هاشک
ترجمه‌ی: کمال ظاهری



8e9jujm.jpg



بیش از هشتاد سال از زمان نوشته‌شدن "شوایک" می‌گذرد و این رمان دیگر در زمره‌ی آثار کلاسیک ادبیات جهان قرار گرفته و اعتبار و شهرت آن به هزاره‌ی سوم هم کشیده شده است؛ ده‌ها تئاتر در گوشه‌‌و‌کنار دنیا (و بیش‌تر در اروپا که زادگاه شوایک است) بر اساس آن به روی صحنه رفته و می‌رود؛ دستمایه‌ی آفرینش شخصیت‌ها و ماجراهای مشابه فراوان بوده و چندین نفر سعی کرده‌اند دنباله‌ای برای آن بنویسند که در میان آن‌ها نام برتولت برشت معروف هم (با کمدی "شوایک، در جنگ دوم جهانی") دیده می‌شود.

در کشورهای اروپای شرقی (مثل مجارستان) محبوبیتی به‌غایت دارد و مدام در برنامه‌های رادیویی روخوانی می‌شود و این‌ور و آن‌ور، رستوران‌ها و انجمن‌های هوادرانی به نام شوایک دیده می‌شوند و فرهنگ‌دوستان چک (سرزمین یاروسلاو هاشک) نیز، آن‌را "دن‌کیشوت" سرزمین خود می‌نامند.

فارسی‌زبانان اما با شوایک آشنایی چندانی ندارند و خیلی از آن‌ها حتا تا به‌حال نامی از این شخصیت معروف و نویسنده‌ی آن نشنیده‌اند.

نخستین ترجمان "شوایک" ظاهرن زنده‌یاد حسن قائمیان است که پیش از انقلاب فصلی از این رمان طولانی را باعنوان "مصدر سرکار ستوان" به فارسی ترجمه و منتشر کرده است؛ پس از آن ایرج پزشکزاد، طنزنویس نامی، بخش اول این رمان را باعنوان "شوایک، سرباز پاک‌دل" در اوایل دهه‌ی شصت توسط کتاب زمان انتشار داده؛ من ترجمه‌ی زنده‌یاد قائمیان را نه دیده و نه‌ خوانده‌ام، اما ترجمه‌ی ایرج پزشکزاد به‌جرات ترجمه‌ی ناموفقی است که دربرگرداندن طنز و لحن عامیانه‌ی شوایک نهایت کج‌‌سلیقگی را به‌‌خرج داده است. (در پایان نوشته قسمتی از ترجمه‌ی پزشکزاد را برای مقایسه با ترجمه‌ی خوب کمال ظاهری می‌آورم)

سال گذشته برای اولین‌بار متن کامل شوایک به زبان فارسی منتشر شد. مترجم این کتاب کمال ظاهری است که سال‌هاست در مجارستان اقامت دارد و "شوایک" را هم از زبان مجاری به فارسی برگردانده است.

شوایک، چهار بخش دارد؛ درواقع چهار جلد به‌هم پیوسته است که عناوین آن‌ها این است: 1)در پشت جبهه 2)در جبهه 3) پس‌گردنی‌های افتخارآفرین و 4) دنباله‌ی پس‌گردنی‌های افتخارآفرین

یاروسلاو هاشک (1923ـ 1883) نویسنده‌ی این رمان در حین نوشتن جلد چهارم آن به‌علت ذات‌الریه درگذشته و اثر او ناتمام مانده است، اما به‌همین شکل فعلی هم چیزی کم ندارد و ناتمام‌ماندن آن لطمه‌ی چندانی به ساختارش وارد نکرده است.

دستمایه‌ی ماجراهای شوایک، جنگ جهانی اول است که به زوال امپراتوری قدرتمند اتریش ـ هنگری انجامید که حتا از یورش ناپلئون جان سالم به در برده بود و سال‌ها قدرت بلامنازع منطقه به‌شمار می‌آمد.

یاروسلاو هاشک با آفریدن شخصیت دیوانه‌نمای شوایک و قراردادن آن در بطن ارتش امپراتوری در پشت و روی خط جبهه می‌کوشد با خلق موقعیت‌های کمیک که منشا اکثر آن‌ها خل‌بازی‌های شوایک است، عمق پوچی و مسخرگی جنگی به عظمت جنگ جهانی اول و نابسامانی و فساد همه‌گیر در بخش‌های مختلف حکومت امپراتوری فرانتس یوزف را نمایان کند.

قتل شاهزاده فردیناند (ولیعهد اتریش) توسط یک دانشجوی صرب در سارایوو، بهانه‌ی آغاز جنگ جهانی اول بود و ماجراهای شوایک هم از همین‌جا آغاز می‌شود؛ آقای یوزف شوایک، سال‌ها پیش توسط کمیسیون پزشکی ارتش "به قطع و یقین احمق" اعلام و از خدمت **** معاف شده است و اکنون با فروختن سگ‌های بی‌اصل و نسب باعنوان سگ‌های نژاده روزگار می‌گذراند. با آغاز جنگ، امپراتوری برای دفاع از کیان خود نیاز به نفرات مختلف جامعه دارد و این است که شوایک دوباره به خدمت فراخوانده و وارد **** می‌شود.

شوایک شخصیتی خاص است؛ نیمه‌دیوانه و نیمه‌عاقل. به‌همین علت دستگاه مخوف نظامی امپراتوری از مقابله با او درمی‌ماند؛ چهره‌ی معصومانه و نگاه سرشار از آرامش و صداقت شوایک در کنار سخنان و اعمال ابلهانه‌‌اش که رای به خل‌بودن ذاتی او می‌دهد باعث می‌شود هیچ‌گاه به‌طور جدی، آن‌چنان که رسم آن‌روزها بود، مجازات نشود؛ هرچند بارها به‌خاطر رفتارهای مختلفش به دردسر می‌افتد.

همین مساله است که این امکان را فراهم می‌کند که ما بتوانیم همراه با شوایک به همه‌ی مکان‌های نظامی و غیرنظامی و شهر و روستاهای مختلف سرک بکشیم و از اوضاع و احوال و شرایط اداره‌ی آن‌ها آگاه شویم؛ ژاندارمری‌ها، بیمارستان‌ها و زندان‌های نظامی، خانه‌های درجه‌داران ارتش (که شوایک به‌عنوان مصدر امکان ورود به آن‌ها را یافته است)، گروهان و گردان‌های ارتش، کشورهای مختلفی که زیر پرچم امپراتوری می‌جنگند و حتا اردوگاه اسیران روس که شوایک در پی یکی دیگر از حماقت‌هایش از آن‌جا سردرآورده است.

آن‌چه در سرتاسر این وقایع به چشم می‌آید، فساد و ظلم بی حد و اندازه در قلمرو امپراتوری است؛ درحالی که ارتش روسیه در بسیاری از جبهه‌ها اتریش را به سختی شکست داده و دیگر چیزی تا سقوط امپراتور باقی نمانده است، دستگاه تبلیغاتی **** هم‌چنان خبر از افتخارات کسب‌شده توسط سپاهیان دلاور خود و نابودی قریب‌الوقوع دشمن می‌دهد! در این بحبوحه، ژنرال‌ها و دیگر مقامات نظامی، جنگ را موقعیت مناسبی یافته‌اند تا از قِبَل آن به دزدی‌های خود ادامه دهند. نابسامانی و بی‌کفایتی در همه‌جا بی‌داد می‌کند و امپراتوری، روز به روز به زوال محتوم خود نزدیک‌تر می‌شود.

در این میان شوایک هم‌چنان در بین انبوه شخصیت‌ها و مکان‌های رمان می‌گردد و با رفتارهای به‌ظاهر احمقانه‌اش از حماقت واقعی زیرمجموعه‌های مختلف امپراتوری پرده برمی‌دارد.

شوایک یک رمان ضدجنگ طنز است اما طنز آن هیچ‌گاه در طول نزدیک به هزار صفحه‌اش به فکاهه تبدیل نمی‌شود؛ به‌همین علت است که هرچند می‌خنداند و شاید در سطح اول این خصوصیتش برجسته‌تر به نظر آید، اما درسراسر صحنه‌ها خواننده را به تفکر وامی‌دارد. **** فاسد و پوسیده‌ی امپراتوری اتریش نمونه‌ای‌است از انواع حکومت‌های مشابهی که حتا امروز بعد از چندین دهه از زوال آن در نقاط مختلف دنیا دیده می‌شوند و هنوز همان ****‌های ابلهانه‌ی توتالیتر بر آن‌ها حاکم است.

رمان شوایک از نظر فرم، تا حدود زیادی از قواعد رمان‌های سنتی پیروی می‌کند؛ زاویه‌دید آن دانای کل نامحدود است و در روایت آن هم نوآوری چندانی دیده نمی‌شود. شوایک اوج و فرود خاصی ندارد و اپیزودهای مختلف آن ـ که در مواقعی مستقلن هم قابل مطالعه هستند ـ در کنار هم کلیت اثر را تشکیل می‌دهند.

هرچند یاروسلاو هاشک گه‌گاه عقاید سیاسی‌اش را مستقیمن وارد رمان و خارج از چارچوب داستان درباره‌ی موارد مختلف اظهارنظر می‌کند و هرچند تکه‌هایی از شوایک استحکام ادبی لازم را ندارند، اما "یوزف شوایک" آن‌چنان شخصیت ناب و کامل و وقایع رمان آن‌قدر خواندنی است که اشکالات این‌چنینی در برابر آن‌ها قابل اغماض به‌نظر می‌رسند.

نظر شخصی من این است که "شوایک" از بهترین آثار طنز دنیا و جز‌ء پنجاه رمان برتر قرن بیستم است.

یادداشتم را با نقل پاره‌ی ابتدایی رمان شوایک با ترجمه‌های ایرج پزشکزاد و کمال ظاهری، برای قیاس بین دو ترجمه (آن‌چنان که در متن اشاره کردم)، پایان می‌دهم.

*
موجر آقای شوایک گفت: ـ عجب افتضاحی است، آق‌ارباب!
آقای شوایک چون از طرف شورای پزشکی "بکلی سفیه" اعلام شده بود از خدمت **** چشم پوشیده بود و حالا زندگی را از راه فروختن سگ‌های حرامزاده می‌گذارند. سگ‌های عجیب و غریب و ناخالصی که برای آن‌ها بمقتضای حال و وضع، شجرنامه‌ی سگ اصیل جعل می‌کرد.
در اوقات فراغت به‌دوا و درمان روماتیسم خود می‌پرداخت و موقعی که پیرزن موجر سر حرف را باز کرد اتفاقن مشغول روغن‌مالی زانوها بود. پرسید: ـ چه افتضاحی مادام مولر؟
ـ خوب دیگر، فردیناندمان... دیگر فردیناند نداریم!
شوایک که هم‌چنان به روغن‌مالی زانوها ادامه می‌داد پرسید:
ـ کدام فردیناند را می‌گویید مادام مولر؟ من دو تا فردیناند می‌شناسم. اولی فردیناندی که پیش دوافروش "پروش" شاگرد است. همان که یک‌دفعه عوضی یک بطری محلول تقویت موی سر را خورد. دومی فردیناند کوکوچکا است. آن‌که نجاست سگ‌ جمع می‌کند. اگر یکی از این دو تا باشد خیلی غصه ندارد. نه این یکی نه آن یکی.

(شوایک سرباز پاکدل، ترجمه‌ی ایرج پزشکزاد، کتاب زمان، چاپ اول، 1364)

*

"فردیناندم که کشتن." زن خدمتکار بود که آقای شوایک را از واقعه آگاه می‌کرد.
شوایک سال‌ها پیش از این، پس از آن‌که کمیسیون پزشکی ارتش او را به‌ قطع‌ویقین احمق اعلام کرد، از خدمت **** وداع کرده بود و از آن پس از راه خرید و فروش سگ امرار معاش می‌کرد، یعنی سگ‌های بدقواره‌ی بدنژاد را می‌خرید و آن‌ها را با برگ شناسایی جعلی می‌فروخت. علاوه بر این باد مفاصل‌ هم گرفته بود و در این هنگام داشت زانویش را با ملغمه‌ی کافور مالش می‌داد:
ـ "کدوم فردیناندو خانوم مولر؟ من دو تا فردیناند می‌شناسم. یکی نوکر پروشای دوافروش، می‌دونین، همون که یه دفه عوضی یه شیشه دوای تقویت مو خورده بود؛ یکی‌ام کوکوشا فردیناند، اونی که نجاست سگارو از خونه‌ها جمع می‌کنه. واسه هیشکدوم‌شونم نمی‌تونم بگم که خیلی حیف شد."

(شوایک، ترجمه‌ی کمال ظاهری، نشر چشمه، چاپ اول، 1384)
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
ناتور دشت
جروم دیوید سلینجر



6l3kj9h.jpg





«جی. دی. سلینجر» یکی از عجیب‌ترین نویسنده‌های دنیاست؛ این حرف را از این جهت می‌زنم که حقایق بسیار کمی درباره‌ی زندگی خصوصی‌اش منتشر شده و او هم‌واره سعی کرده که در انزوای خودخواسته‌اش باقی بماند و دیگران را به حریم زندگی‌اش راه ندهد. با این حال می‌دانیم که او در سال 1919 در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی به دنیا آمده است. در هجده، نوزده‌سالگی چند- ماهی را در اروپا گذرانده و در سال 1938 هم‌زمان با بازگشت‌اش به امریکا در یکی از دانشگاه‌های نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمه‌تمام رها کرده است.

اولین داستان سلینجر به نام «جوانان» در سال 1940 در مجله‌ی استوری [داستان] به چاپ رسید و سال‌ها بعد (در سال 1951) رمان «ناتور دشت» به عنوان اولین کتاب سلینجر منتشر شد و طی مدت کمی برای او شهرت و محبوبیت فراوان هم‌راه آورد.

«فرنی و زویی»، «نه داستان» [در ایران با عنوان «دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم» ترجمه و منتشر شده]، «بالاتر از هر بلند بالایی» و «جنگل واژگون» از جمله‌ی آثار کم‌شمار ِ سلینجر هستند. «سلینجر» در حال حاضر زنده است و ظاهرن در خلوت خود هم‌چنان می‌نویسد، اما سال‌هاست که نه اثری از او منتشر شده و نه خبری درباره‌ی زندگی خصوصی‌اش.

فکر کنم بد نباشد ابتدائن توضیح مختصری درباره‌ی معنای ترکیب ِ «ناتور دشت» بدهم. خیلی‌ها معنای این اسم را نمی‌دانند و حتا بعد از خواندن کتاب هم متوجه نمی‌شوند که «ناتور دشت» چه مفهومی دارد. ناتور ِ دشت، یک ترکیب دو کلمه‌ای است: ناتور+ دشت؛ و ناتور به معنای نگهبان و پاسبان است و ناتور ِ دشت، یعنی نگهبان دشت و ارتباط‌اش با داستان هم کاملن مشخص است. در فصول انتهایی رمان که «هولدن کالفیلد» (قهرمان رمان) با خواهرش «فیبی» راجع‌به این‌که دوست دارد در آینده چه کاره شود صحبت می‌کند، می‌گوید: «همه‌ش مجسم می‌کنم که هزارها بچه‌ی کوچیک دارن تو دشت بازی می‌کنن و هیش‌کی هم اون‌جا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبه‌ی یه پرت‌گاه خطرناک وایساده‌م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم...».

و اما خود رمان...

«هولدن کالفیلد» یک نوجوان هفده‌ - ساله‌ است که در لحظه‌ی آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهرن قصد دارد آن‌چه که پیش از رسیدن به این‌جا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین‌کار را هم می‌کند و رمان نیز بر همین پایه شکل می‌گیرد. در زمان اتفاق‌افتادن ماجراهای داستان، «هولدن» یک پسربچه‌ی شانزده‌ساله است که در مدرسه‌ی شبانه‌روزی «پنسی» تحصیل می‌کند و حالا در آستانه‌ی کریسمس به علت ضعف تحصیلی (او چهار درس از پنج درس‌اش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمره‌ی قبولی آورده است!) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانه‌شان در نیویورک برگردد.

تمام ماجراهای داستان طی همین سه – چهار - روزی که هولدن از مدرسه برای رفتن به خانه خارج می‌شود اتفاق می‌افتد. او می‌خواهد تا چهارشنبه که نامه‌ی مدیر راجع‌به اخراج او به دست پدر و مادرش می‌رسد و به‌قول خودمان آب‌ها کمی از آسیاب می‌افتد به خانه بازنگردد؛ به همین‌خاطر از زمانی که از مدرسه خارج می‌شود دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری می‌کند و این دو روز سفر و گشت‌و‌گذار، نمادی است از سفر «هولدن» از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیت‌اش در جامعه‌ی پر هرج و مرج امریکا.

هولدن طی این مدت، هم‌خوابگی ناموفق با یک روسپی، زورگیری پاانداز روسپی که پنج دلار بیش‌تر از قراری که با هولدن گذاشته از او طلب می‌کند، هم‌جنس‌بازی معلمی که دوست اوست و هولدن شبی را پیش او می‌گذراند [اما پس از این‌که از قصد او متوجه می‌شود از خانه‌اش بیرون می‌زند]، سیاه‌مستی و اتفاقات بسیار دیگری را تجربه می‌کند. پدر هولدن، وکیل است و برادرش «د. ب» یک نویسنده‌ی داستان‌های کوتاه که مدتی‌ست در هالیوود به فیلم‌نامه‌نویسی مشغول است. از این نظر هولدن به خانواده‌ای از طبقه‌ی بالا تعلق دارد و طبق روند عادی باید درس‌اش را تمام کند و وارد دانشگاه شود و سپس شغلی آبرومند دست – و - پا کند، اما رفتار هولدن کالفیلد درواقع عصیانی تمام‌عیار در برابر همه‌‌ی هنجارها است.

لحن داستان ـ به این‌علت که کل داستان از زبان هولدن روایت می‌شود ـ، عامیانه و صمیمی است و روایت‌ها آن‌چنان جذاب و صحنه‌پردازی‌ها آن‌قدر ماهرانه است که تا مدت‌ها لذت خواندن داستان زیر زبان خواننده می‌ماند.

«الیا کازان»، کارگردان معروف سینما قصد داشت فیلمی بر اساس رمان «ناتور دشت» بسازد و هنگامی که می‌خواست رضایت سلینجر را جلب کند، سلینجر به او پاسخ داد که «نمی‌توانم چنين اجازه‌ای بدهم زيرا می‌ترسم هولدن اين كار را دوست نداشته باشد!».

«ناتور دشت» یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های همه اعصار است و هنوز هم هر سال دویست و پنجاه هزار نسخه از آن به فروش می‌رسد.

از «ناتور دشت»دو ترجمه به فارسی انجام شده: ترجمه‌ی «محمد نجفی» و ترجمه‌ی «احمد کریمی حکاک»؛ به‌عقیده‌ی من ترجمه‌ی محمد نجفی به‌سبب حفظ سبک عامیانه‌ی صحبت‌کردن هولدن و لحن نوجوانانه و لمپن‌گونه‌ی او که صمیمیت خاصی هم به داستان داده، یک سر و گردن بالاتر از ترجمه‌ی «کریمی حکاک» است؛ محض قیاس، متن اصلی ِ تکه‌ای ابتدایی «ناتور دشت» را با ترجمه‌ی هر دو مترجم می‌آورم.

پاراگراف ابتدایی «ناتور دشت» از روی نسخه‌ی اصلی:



If you really want to hear about it, the first thing you'll probably want to know is where I was born, an what my lousy childhood was like, and how my parents were occupied and all before they had me, and all that David Copperfield kind of crap, but I don't feel like going into it, if you want to know the truth. In the first place, that stuff bores me, and in the second place, my parents would have about two hemorrhages apiece if I told anything pretty personal about them. They're quite touchy about anything like that, especially my father


ترجمه‌ی «احمد کریمی ‌حکاک»:
«اگر واقعن می‌خواهيد در اين مورد چيزی بشنويد لابد اولين چيزی که می‌خواهيد بدانيد اين است که من کجا به دنيا آمده‌ام و بچگی نکبت‌بارم چه‌طور گذشت و پدر و مادرم پيش از من چه کار می‌کردند و از اين مهملاتی که آدم را ياد "ديويد کاپرفيلد" می‌اندازد. اما راستش را بخواهيد من ميل ندارم وارد اين موضوع‌ها بشوم. چون که اولن حوصله‌اش را ندارم و دومن اگر کوچک‌ترين حرفی درباره‌ی زندگی خصوصی پدر و مادرم بزنم هر دوشان چنان از کوره در می‌روند که نگو. در اين‌جور موارد خيلی زودرنج‌اند؛ مخصوصن پدرم».

ترجمه‌ی «محمد نجفی»:
«اگه جدن می‌خوای درباره‌ش بشنوی، لابد اولین چیزی که می‌خوای بدونی اینه که کجا به دنیا اومده‌م و بچگی گَندَم چه‌جوری بوده و پدرمادرم قبل از به‌دنیا اومدنم چی‌کار می‌کرده‌ن و از این‌جور مزخرفات دیوید کاپرفیلدی؛ اما من اصلن حال و حوصله‌ی تعریف این چیزها رو ندارم. اولن که این حرفا خسته‌م می‌کنه، ثانین هم اگه یه چیز کاملن خصوصی درباره‌ی پدر مادرم بگم هر دوشون خونروش دو قبضه می‌گیرن. هر دوشون سر این چیزها حسابی حساسن. مخصوصن پدرم.»
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
کرگدن‌
اوژن یونسکو


7whkh29.jpg



پیش از این‌که به خود نمایش‌نامه‌ی «کرگدن‌ها» بپردازم، خیلی کوتاه نکته‌ای درباره‌ی نام صحیح فارسی این نمایش‌نامه می‌گویم. عنوان فرانسه‌ی این کتاب Rhinocéros به معنای کرگدن است و مترجمانی هم که این نمایش‌نامه را به فارسی ترجمه کرده‌اند از جمله جلال آل‌احمد، مدیا کاشیگر، پری صابری و ... از همین عنوان استفاده کرده‌اند اما ظاهرن عنوان صحیح و دقیق‌تر این کتاب «کرگدن‌ها»ست. مطمئن نیستم اما گمان می‌کنم در زبان فرانسه نام نکره‌ای مثل Rhinocéros، [حتا]وقتی بدون نشانه‌های جمع نوشته شود باز هم اسم جمع است.

چندی پیش من در توضیح لینکی که در هفتان به خبر ترجمه‌ی جدیدی از این کتاب می‌دادم، به این نکته اشاره کردم، اما مدیا کاشیگر (یکی از مترجمین این کتاب) برآشفت و پاسخی نوشت که این‌جا می‌توانید بخوانید. به هر حال امیدوارم دوستان و استادان فرانسه‌دان توضیحات روشن‌تری درباره‌ی نام این کتاب بدهند. بگذریم.

اوژن یونسکو در سال 1912 در رومانی به دنیا آمد، اما در یک‌سالگی به فرانسه مهاجرت کرد و جز چند سالی که به‌ هم‌راه پدرش در موطن‌اش زندگی کرد باقی عمرش را در فرانسه گذراند و از این جهت او هم (مثل ساموئل بکت) بیش از آن‌که یک مهاجر باشد، فرانسوی است. «آوازه‌خوان تاس» اولین نمایش‌نامه‌ای بود که از «اوژن یونسکو» روی صحنه آمد (در سال 1950) و پیش از نوشته‌شدن و روی صحنه‌آمدن نمایش‌نامه‌ی کرگدن‌ها (در سال 1960)، نمایش‌نامه‌هایی مثل «درس»، «صندلی‌ها»، «مستاجر جدید» و .. موقعیت او را به‌عنوان یک نمایش‌نامه‌نویس آوانگارد تثبیت کرده بودند و او هم‌ردیف نام‌هایی چون ژان ژنه، ساموئل بکت و آرتور آدامف از پایه‌گذاران تئاتر ابزورد (تئاتر پوچی، تئاتر معناباختگی) شناخته شده بود.

جالب است بدانید که «اوژن یونسکو» در سال 1353 به‌دعوت سازمان جشن هنر و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به ایران سفر کرده و یک گفت‌وگوی تلویزیونی و چند جلسه‌ی پرسش و پاسخ با دانش‌جویان ایرانی داشته است.

یونسکو، «کرگدن‌ها» را ابتدا به شکل داستان کوتاه نوشته و سپس به‌صورت نمایش‌نامه درآورده است. داستان «کرگدن‌ها»، تقریبن تمامی مضامینی که در نمایش‌نامه‌اش مطرح شده در خود دارد و داستان فوق‌العاده‌ای هم هست. «ابوالحسن نجفی» این داستان را به فارسی ترجمه کرده و باعنوان «کرگدن‌ها» در کتاب «بیست و یک داستان از نویسندگان امروز فرانسه» منتشر کرده است.

نمی‌توان به یقین گفت که «کرگدن‌ها» یک کمدی ِ تراژیک است یا یک تراژدی ِ کمیک؟! در صحنه‌ی ابتدایی این نمایش‌نامه‌ی سه‌پرده‌ای، «برانژه» شخصیت اصلی نمایش و دوست روشن‌فکر - مأب‌اش «ژان» در تراس کافه‌ای واقع در یک شهر کوچک فرانسوی نشسته‌اند. «برانژه» ژولیده و ولنگار و سرگرم از مستی دی‌شب‌اش، در مقابل «ژان» با سر و وضع آراسته و رفتار مبادی آداب‌اش نشسته و سرزنش‌ها و نصحیت‌های او را ـ گوش که نمی‌کند ـ می‌شنود. در همین حین و در میان تعجب کسانی که در میدان کوچک شهر هستند، یک کرگدن، مسیری را کوس بسته و با تخریب هر چه در پیش روی‌اش هست راه خود را باز می‌کند؛ در بین بی‌تفاوتی برانژه و درحالی‌که شخصیت‌های دیگر هنوز از این واقعه‌ی عجیب ـ حضور کرگدن که زیست‌گاه گرمسیری دارد در فرانسه و در وسط یک شهر ـ حیران‌اند، سر و کله‌ی یک کرگدن دیگر پیدا می‌شود.

با آغاز پرده‌ی دوم که در اداره‌ی محل کار برانژه می‌گذرد، در می‌یابیم که حضور کرگدن‌ها علتی انسانی و پیچیده‌تر از آن‌چه تصور می‌شود دارد. آقای بف (Bœuf در زبان فرانسه به معنای گاو نر است)، هم‌کار برانژه به هم‌راه تعداد دیگری از ساکنان شهر تبدیل به کرگدن شده است؛ اپیدمی کرگدن‌شدن درست با سرعت کوس‌بستن کرگدن‌ها، همه‌گیر شده و روز به روز افراد بیش‌تری به کرگدن تبدیل می‌شوند؛ «ژان» یکی از آن‌هاست که به‌رغم تمام اداهای روشن‌فکرانه‌اش جز‌‌ء اولین کسانی‌ست که کرگدن می‌شود. این اپیدمی تا آن‌جا پیش می‌رود که تمام ساکنان شهر تبدیل به کرگدن می‌شوند و غرش مدام و صدای دویدن گله‌ای آن‌ها در شهر یک لحظه آرام نمی‌گیرد. در صحنه‌ی پایانی نمایش برانژه به هم‌راه «دی‌زی» معشوقه‌اش در خانه‌اش نشسته و هم‌چنان در تلاش است به هر شکل‌شده از کرگدن‌شدن بپرهیزد و به هم‌راه دی‌زی، مثل آدم و حوا، نسل انسان‌ها را دوباره احیا کند، اما دی‌زی هم به گله‌ی کرگدن‌ها می‌پیوندد و برانژه تک و تنها و در حالی که از تفاوت خود با دیگران به‌شدت در عذاب است، باقی می‌ماند.

اولین مساله‌ای که در نمایش «کرگدن‌ها» از استحاله‌ی انسان‌ها به کرگدن به ذهن متبادر می‌شود، شباهت این اتفاق با «مسخ» فرانتس کافکا و تغییر شکل «گرگور سامسا» به سوسک است. «اوژن یونسکو» در این‌باره می‌گوید: «کافکا از نویسندگانی‌ست که تجربه‌ی دلهره‌ی مرا تکمیل کرده‌اند. مسخ کافکا من‌را دگرگون ساخت و من احساس گناه، گناه‌کردن بی‌دلیل را کشف کردم و پی بردم که هرلحظه می‌تواند از فرد فرد ما هیولائی زاییده شود؛ شبیه نمایش‌نامه‌ی کرگدن...» (صفحه‌ی 13 کتاب).

«گرگور» فرد است، درحالی‌که «کرگدن‌ها»ی یونسکو جمع. «هرچه مسخ کافکا غم‌انگیز بود، مسخ در کرگدن‌ها وحشت‌آور است. گرگور به حشره‌ای مسخ شد ناتوان و درمانده و دست‌وپا گیر آدمی، پس چشم‌پوشیدنی. اما آدم‌های یونسکو در این نمایش‌نامه به حیوانی بدل می‌شوند که تنومند است و مسلح و ستبرپوست و پرکننده‌ی کوچه و بازار که آدمی‌زاد دست‌وپا گیر اوست و این آدم‌ها هستند که برای او چشم‌پوشیدنی‌اند. این است که وحشت دارد...» (مقدمه‌ی جلال‌ آل‌احمد بر کرگدن به ترجمه‌ی خودش).

«کرگدن‌ها» مرثیه‌ای‌ست بر هویت‌باختگی و پوست‌انداختن و گذار انسان‌ها از انسانیت به توحش ذاتی‌ و تاریخی‌شان. تفسیرهای متعددی از «کرگدن‌ها» شده است که از شهره‌ترین آن‌ها، تفسیری‌ست که این نمایش‌نامه را هجویه‌ای بر بی‌هویتی انسان‌ها در ****‌های توتالیتر و به‌طور اخص در زمان نازیسم می‌داند. آلمانی‌ها به ضرب زور، عموم مردم از روشن‌فکر گرفته تا توده‌ی عام را استثمار کرده‌اندو به شکل کرگدن‌هایی بی‌هویت درآورده‌اند. شاید به همین دلیل بود که این نمایش اولین‌بار در آلمان به صحنه رفت و آلمانی‌ها در بعضی صحنه‌های آشکارا طعنه‌آمیز آن کف می‌زدند و ابراز احساسات می‌کردند. نیز به تعبیر دیگری که دور از ذهن نیست، می‌توان «کرگدن‌ها» را هجویه‌ای در نقد انسان‌های منفعت‌طلب که حاضرند به هر ذلتی تن بدهند اما هم‌رنگ جماعت باشند، دانست.

نکته‌ای در مقایسه‌ی دو ترجمه‌ی پری صابری و جلال آل‌احمد از «کرگدن‌ها» که من مطالعه‌شان کرده‌ام می‌گویم و بحث‌ام را تمام می‌کنم. به‌طور کلی ترجمه‌ی پری صابری (که همین امسال برای اولین‌بار منتشر شده) از ترجمه‌ی جلال که بیش از چهل‌سال پیش انجام‌شده به‌تر است. به این دلیل که نثر روان‌تری دارد و برخلاف آل‌احمد، دیالوگ‌ها را محاوره‌ای ترجمه کرده که به روح نمایش‌نامه‌های این‌چنینی نزدیک‌تر است. پری صابری تکه‌های اندکی از توصیف صحنه‌ها را حذف کرده و به‌جای آن‌ها نقطه‌چین گذاشته که مشخص است بیش‌تر برگردانی برای اجرای صحنه‌ای را درنظر داشته و از این نظر کار جلال برتر است. نکته‌ی مضحک دیگر کار پری صابری، ترجمه‌ی اسم خاص موسیو پاپیون به آقای شاهپرک است! و نکته‌ی عجیب و غریب‌اش این‌که آقای بف که هم در ترجمه‌ی جلال و هم در ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی از داستان «کرگدن‌ها»، آقای بف است تبدیل شده به آقای «گاب» که دست‌کم من یکی هیچ دلیل عقلانی‌ای برای‌اش متصور نیست‌ام. به هر شکل در انتخاب بین متوسط و متوسط‌تر ترجمه‌ی پری صابری گزینه‌ی به‌تری‌ست!
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
گتسبی بزرگ
فرانسیس اسکات فیتس‌جرالد



6x916qb.jpg




«اسکات فیتس‌جرالد» از زمره‌ی نویسندگانی‌ست که زندگی‌شان، فراز و نشیب‌های بسیاری داشته و گاه سرگذشت آن‌ها از آثارشان معروف‌تر است؛ او در سال 1896 در شهر «سنت‌پال» واقع در ایالت «مینه‌سوتا»ی امریکا به دنیا آمده و در سال 1940 به علت حمله‌ی قلبی درگذشته است. حکایت عشق‌اش به «زلدا سیر» و ازدواج‌اش با او، شهرت و ثروتی که ناگهان از راه قلم‌اش به دست آورد، دست‌مزدهای گاه حتا چند هزار دلاری‌اش برای یک داستان کوتاه، بعدها اعتیاد شدیدش به مشروبات الکلی، بیماری روانی زلدا و نهایتن مرگ زودهنگام‌اش که نتیجه‌ی افراط‌ در مصرف الکل بود، هر یک حلقه‌ای از زنجیره‌ی زندگی پرآشوب او و معشوقه‌اش «زلدا»ست. حلقه‌ای که هشت سال پس از مرگ او، با زنده‌زنده سوختن «زلدا» در آتش‌سوزی تیمارستانی که در آن بستری بود، کامل شد.

آثار فیتس جرالد از این قرارند: این سوی بهشت (رمان)، آزادزنان و فیلسوفان (مجموعه‌داستان)، زیبارویان و لعنت‌شدگان (رمان)، قصه‌های عصر جاز (م. د)، سبزی (نمایش‌نامه)، گتسبی بزرگ (رمان)، همه‌ی جوانان غمین (م. د)، شب دلاویز است (رمان)، شیپور خاموشی به هنگام بیدارباش (م. د) و رمان ناتمام آخرین قارون.

«گتسبی بزرگ» از برجسته‌ترین آثار ادبیات امریکا در قرن بیستم است که سال‌هاست به عنوان یک اثر کلاسیک، مدام تجدید چاپ و خوانده می‌شود؛ یک‌بار تئاتری بر اساس آن روی صحنه رفته و سه بار هم به فیلم تبدیل شده است (آخرین آن‌ها با بازی «رابرت دفورد» و «میا فارو» و به کارگردانی «جک کلیتون» بود)؛ طی این سال‌ها همواره در لیست رمان‌های برتر قرن بیستم که موسسات انتشاراتی مختلف تهیه کرده‌اند حضور داشته است و حتا در لیستی که انتشارات «رندم هاوس» در سال 1999 از صد رمان برتر قرن بیستم منتشر کرد (این‌جا)، بعد از «اولیس» و به عنوان دومین رمان بزرگ قرن معرفی شده است.

فیتس جرالد، «گتسبی بزرگ» را در سال 1925، یعنی هشتاد سال پیش و در بیست‌ونه سالگی‌اش منتشر کرده است؛ (دقت کنید که چنین شاهکاری زمانی منتشر شده است که «جمال‌زاده»ی ما ایرانی‌ها سرگرم «یکی بود، یکی نبود» و «قصه‌ی ما به سر رسید» بوده و پدر داستان‌نویسی مدرن‌مان صادق هدایت، هنوز با «سرگذشت یک الاغ در حال مرگ» و «فواید گیاهخواری» دست و پنجه نرم می‌کرده است!)

موضوع داستان «گتسبی بزرگ» به غایت تکراری و کلیشه‌ای است: عشق؛ موضوعی که از ابتدای حیات انسان، دستمایه‌ی آفرینش‌های مختلف هنری از جمله شعر، موسیقی، داستان، نمایش، فیلم و... بوده و از این پس هم تا پایان حیات انسان خواهد بود. تنها، نویسنده‌ای استوارقلم، هم‌چون فیتس جرالد می‌تواند داستانی را که موضوع آن عشق و از آن کلیشه‌ای‌تر عشق یک پسر فقیر به دختری ثروتمند است، از دام ابتذال برهاند و به قله‌ی رفیع هنر برساند.

شاه‌زاده‌ی داستان «گتسبی بزرگ» دختری زیباروی به نام «دی‌زی» است و «گدا»ی آن هم «گتسبی»؛ «جی گتسبی» مرد جوانی است که حدودن سی‌سال پیش، با نام واقعی «جیمز گتس» در شهری دورافتاده و در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمده است. پدر و مادرش «کشاورزان تهیدستی بودند که طعم کامیابی را هرگز نچشیده‌ بودند»، اما «جیمز» سودای جایگاهی بسیار رفیع‌تر از موقعیت فعلی‌اش را در سر می‌پروراند و شب و روزش به پر و بال‌دادن بیش‌تر و گسترده‌تر رویاهایش می‌گذرد.

هفده ساله است که شانس به او رو می‌کند و فرصتی فراهم می‌شود که بتواند سوار کشتی یک تاجر میلیونر به نام «دان کودی» شود و کم‌کم با نزدیک‌شدن بیش‌تر به او، راه و روش پیمودن مدارج ترقی را بیاموزد.

در همین هنگام است که جیمز گتس که حالا نام پرطمطراق‌تر «جی گتسبی» را برای خود انتخاب کرده، گرفتار هنگامه‌ی عشق دی‌زی می‌شود. دی‌زی دختری بسیار جذاب و از خانواده‌ای ثروتمند است که خواستاران فراوانی دارد؛ گتسبی به هر طریقی که شده خود را به دی‌زی نزدیک می‌کند و بین این‌دو علاقه‌ی متقابلی شکل می‌گیرد اما دی‌زی دوست دارد که «بی‌درنگ زندگی‌اش شکل بگیرد» و این تصمیم بیش از هر چیز نیازمند «پول یا امکانات عملی»ست؛ گتسبی هیچ‌کدام آن‌ها ‌را ندارد، اما مردی به نام «تام بیوکنن» سر می‌رسد که هر دو را با هم دارد و دی‌زی «از این‌که چنین آدمی به خواستگاریش آمده به خود می‌بالد».

راوی داستان مرد جوانی است به نام «نیک کاره‌وی» که از «غرب میانه» در تلاش معاش به شرق آمده است و در جزیره‌واره‌ای به نام «وست اگ» که چسبیده به همزادش «ایست اگ» است ساکن شده است. در جوار منزل محقر او، قصر باشکوهی‌ست که پیوسته در آن مهمانی‌های مجلل برگزار می‌شود و ولخرجی‌های صاحب‌اش پای چه بسیار کسان را که به آن‌جا باز نکرده است. درست روبه‌روی این قصر و آن‌طرف تنگه در ایست اگ، دی‌زی و تام در خانه‌ای مجلل اما نه به‌سان قصر مجاور او و صد البته بسیار بی‌سروصداتر از آن، زندگی می‌کنند.

چندان مایه‌ی تعجب نخواهد بود که دریابیم قصر مجللی که شکوه و جلال و مهمانی‌های آن‌چنانی آن زبان‌زد مردم شده است، متعلق به «گتسبی»ست که پس از ناکامی‌اش در رسیدن به «دی‌زی» به شیوه‌ای نامعلوم ثروتی هنگفت به‌دست آورده و حالا این خانه را خریده که نزدیک‌ترین موقعیت را نسبت به خانه‌ی دی‌زی داشته باشد. تام، هم‌سر دی‌زی، مردی‌ست که معشوقه‌ای به نام مرتل ویلسن دارد و این باعث دلخوری دی‌زی است. وقتی سر و کله‌ی گتسبی پیدا می‌شود و او در پی برقرای رابطه‌ی گذشته‌اش با دی‌زی برمی‌آید، مرتل ویلسن و ماجرای عشقی او با تام، می‌تواند بهترین کاتالیزور برای جدایی دی‌زی از تام و ازدواجش با گتسبی ِ حالا دیگر «بزرگ» باشد، اما این اتفاق نمی‌افتد.

هرچند رابطه‌ی دی‌زی و گتسبی روزبه‌روز گرم‌تر و رابطه‌ی دی‌زی با تام روزبه‌روز سردتر می‌شود، اما پایان خوشی که شاید خواننده انتظار آن‌را می‌کشد رخ نمی‌دهد؛ در یک عصرگاه، دی‌زی که به هم‌راه گتسبی در حال برگشت از نیویورک به وست اگ است، با اتومبیل مجلل گتسبی «مرتل» را که به هم‌راه شوهرش آقای «ویلسن» در یک گاراژ بین راهی ساکن است، زیر می‌گیرد و می‌کشد و بعد هم بدون توقف، صحنه را ترک می‌کند؛ ویلسن، به گمان این‌که گتسبی پشت فرمان بوده، به منزل او می‌رود و او را با شلیک چند گلوله از پا در می‌آورد و سپس خود را می‌کشد. دی‌زی و تام، به سفر رفته‌اند و حتا بدون این‌که دی‌زی از مرگ گتسبی خبردار شود، امپراطوری او به همین سادگی فرو می‌پاشد و همه‌چیز پایان می‌پذیرد.

فیتس جرالد، با انتخاب راوی بی‌طرف ناظر که نقش چندان مهمی در رمان ندارد، موفق شده است به زیبایی زندگی پرماجرای گتسبی و داستان عشق بی‌فرجام او به دی‌زی را روایت کند. «کنت دایان»، منتقد انگلیسی گفته است که «گتسبی بزرگ، کتابی است که از تارک شاه‌موج امریکایی به ساحل افکنده شده و برای همه‌ی ما جاذبه‌ای آنی و ماندنی دارد» و «تی. اس. الیوت» نیز در نامه‌ای به فیتس جرالد نوشته است: «گتسبی بزرگ، نخستین گامی است که داستان‌نویسی آمریکایی بعد از هنری جیمز برداشته است».

یاد زنده‌یاد کریم امامی، گرامی، که ترجمه‌ی شیوای او از «گتسبی بزرگ» یکی از بهترین ترجمه‌هایی‌ست که تاکنون از اثری بیگانه به زبان فارسی انجام شده است.


اينم لينك ويكي پديا
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
سه تفنگدار

نویسنده : الکساندر دوما


0192835750.01.LZZZZZZZ.jpg


کتاب در مورد چهار تن از تفنگداران لویی سیزدهمه که به شرح ماجرای این چهار تن می پردازه و جزو کتاب های هیجان انگیز محسوب میشه ... البته از این جهت به کنت مونت کریستو نمیرسه ( نظر شخصی ) اما در مجموع کتاب خوبیه ....
توصیه : اگه ادم کم حوصله ای هستید سراغ نسخه ی کامل کتاب نرید چون ده جلده که هر جلدش به طور متوسط ششصد صفحه داره ....
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
در انتظار گودو
ساموئل بکت



71vylwk.jpg





«نسبت ما به خدایان، نسبت مگسان به پسران بازیگوش است. آن‌ها ما را برای تفریح خودشان می‌کشند...»
(«شاه‌ لیر»؛ ویلیام شکسپیر)

جاده‌ای بیرون شهر، یک درخت، غروب: این همه‌ی چیزی‌ست که درابتدای «در انتظار گودو» با آن مواجه‌ایم؛ باز هم همان جهان ناشناس ِ «بکت» و دو ول‌گرد که سر و کله‌شان پیدا می‌شود تا از پس اولین اصواتی که از دهان خارج می‌کنند چهره‌ی خالق‌شان با آن خطوط درهم ِ پیشانی و نگاه خیره در ذهن‌مان نقش ببندد.

نویسنده‌ی ایرلندی‌تباری که به انگلیسی و البته بیش‌تر به فرانسه می‌نوشت و با اجرای «در انتظار گودو» در سال 1953 آن‌چنان شهرتی به هم زد که او را ‌هم‌راه «ژان ژنه»، «آرتور آداموف» و «اوژن یونسکو» از چهره‌های اصلی تئاتری دانست‌اند که بعدها به تئاتر «ابزورد» (تئاتر پوچی، تئاتر معناباختگی) شهرت یافت. «در انتظار گودو» حقیقتن تئاتر را متحول کرد و خیلی زود به‌عنوان یک اثر کلاسیک شناخته شد.

«بکت» پیش از جنگ بزرگ (جهانی) دوم، دو رمان («وات» و «مورفی») و دو مجموعه‌شعر منتشر کرده بود اما دوران شکوفایی ادبی‌اش به سال‌های بعد از جنگ و به‌خصوص 1945 تا 1953 بازمی‌گردد که طی این سال‌ها تریلوژی معروف‌اش شامل رمان‌های «مولوی»، «مالون می‌میرد» و «نام‌ناپذیر»، و نیز «متن‌هایی برای هیچ» و همین نمایش‌نامه‌ی «در انتظار گودو» را نوشت. به غیر از کتاب‌هایی که نام بردم، آثار معروف دیگرش این‌هاست:

رمان‌های «تغییر زبان، تغییر زندگی» و «این‌طور است» و نمایش‌نامه‌های «دست آخر»، «آخرین نوار کراپ»، «بازی» و «همه‌ی افتادگان».

برگردیم به «در انتظار گودو»؛ «ولادیمیر» و «استراگون» نام آن دو ول‌گردی‌ست که ابتدای یادداشت‌ام به آن‌ها اشاره کردم. دو ول‌گرد که چندان تمایزی با هم ندارند؛ حتا توصیف ظاهری خیلی دقیقی هم از آن‌ها ارائه نشده. گو این‌که موقعیت «ولادیمیر» و «استراگون» و آن‌چه که بر آن‌ها می‌گذرد اهمیت دارد نه ظاهر آن‌ها. حضور فیزیکی آن‌ها روی صحنه‌ ـ درست مثل اکثر کارهای «بکت» ـ چندان حیاتی نیست. همین است که به فرض اگر «در انتظار گودو» نقش‌خوانی شود و یا به‌صورت رادیویی اجرا شود باز هم پیام‌اش را می‌رساند.

طرح کلی نمایش‌نامه، ساده و خالی از پیچیدگی‌ست: درهر دو پرده‌ی نمایش، «ولادیمیر» و «استراگون» در همان جاده‌ی بیرون شهر و پای همان تک‌درخت،‌ منتظر «گودو» هستند که قرار است بیاید و آن‌ها را از فلاکتی که در آن غوطه می‌خورند نجات دهد؛ همین‌قدر ساده و البته همین‌قدر پیچیده.

گره‌ ِ کار آن‌ها این‌جاست که «گودو» هیچ‌وقت نمی‌آید و تنها در آخرین لحظات، پسربچه‌ای از طرف او برای آن‌‌دو پیام می‌آورد که فردا، فردا آقای «گودو» حتمن خواهد آمد، و آن‌چه برای «ولادیمیر» و «استراگون» باقی می‌ماند تنها انتظاری‌ست بی‌پایان؛ این دو موجود بدبخت، (به مصداق جمله‌ای که در ابتدای نوشتار از «شکسپیر» آورده‌ام) بازی‌چه‌ای هست‌اند در دست آقای «گودو». «گودو»یی که هیچ شناختی از او ندارند، حتا چهره‌اش را ندیده‌اند و در انزوایی که فقط حضور خودشان آن‌را پر می‌کند جست‌وجوی مدام او مهم‌ترین دغدغه‌‌شان ‌است.

«استراگون» و «ولادیمیر» سعی می‌کنند به هر راهی که شده وقت‌شان را تلف کنند تا زمان زودتر بگذرد، و چه‌راهی به‌تر از بازی؟ و چه‌چیزی مفهومی‌تر از بازی؟ آن‌هم در نمایشی که سراسر آن به‌طور کنایی به‌مفهوم بازی‌چه بودن انسان اشاره دارد.

آن‌ها گاه با یکی ـ به ـ دو با یک‌دیگر و گاه با استفاده از موقعیتی که حضور«پوتزو» (که ظاهرن فئودالی‌ست در آن حوالی) و نوکر عجیب و غریب‌اش «لاکی» در اختیارشان گذاشته، «انتظار» را برای خودشان تحمل‌پذیرتر می‌کنند.

«در انتظار گودو» شباهت‌های مفهومی ِ زیادی با نمایش‌نامه‌ی مهم دیگر «بکت» یعنی «دست آخر» (که هم‌سایه‌ی وبلاگی خودمان، مهدی نوید، به فارسی ترجمه و منتشرش کرده) دارد که نشان از ثابت‌بودن اندیشه‌ی نهفته در ورای آثار «بکت» دارد. من فقط به چند مورد از این شباهت‌ها اشاره می‌کنم:

شخصیت‌های هر دو نمایش ظاهرن روزی از این چمبره‌ی مصیبت‌بار، رها و همانند دیگران بوده‌اند.(به یاد بیاورید دیالوگ «استراگون» را خطاب به «ولادیمیر»: «آن‌روزها آدم‌های محترمی بودیم»)؛ به‌عقیده‌ی من سرتاسر «دست آخر» یک‌بازی ِ پیچیده‌ی از پیش تعیین‌شده است. دلیل هم دارم: در ابتدای نمایش «هَم» (شخصیت اصلی) اشاره می‌کند که نوبت بازی من است و بعد نقش‌اش را آغاز می‌کند و مهم‌تر از آن در انتهای نمایش پس از به‌زبان راندن دیالوگی می‌گوید که روزها و دفعات قبل خیلی به‌تر آن‌را ادا کرده که مهر تاییدی‌ست بر «بازی»‌بودن همه‌ی ماجرا. در «در انتظار گودو» هم (چنان‌که اشاره کردم) شخصیت‌ها عمده‌ی وقت‌شان را برای فرار از زهر بازی‌ بزرگ‌تری که زیر چرخ‌دنده‌های‌اش گرفتارند صرف بازی‌های کوچک می‌کنند.

افزون بر این‌ها، مقایسه کنید شخصیت «هم» و نوکر بی‌چون ـ و ـ چرای‌اش «کلو»را با «پوتزو» و «لاکی»؛ به یاد بیاورید پرده‌ی دوم «در انتظار گودو» را که «پوتزو» علارغم نابینایی (ضعف مطلق) باز هم خداوند «لاکی»ست و او را مقایسه کنید با «هم» که باوجود افلیج‌بودن (باز هم ضعف مطلق) خداوند ِ «کلو»ست. در این صحنه‌ها تقابل ضعف و قدرت، پارادوکسی به‌غایت مفهومی ایجاد می‌کند که جای بررسی فراوان دارد.

از «در انتظار گودو» تفسیرهای فراوانی ارائه کردند که یکی از مشهورترین آن‌ها، باتوجه به شباهت Godot و God (خدا)، «گودو» را همان «خدا» می‌داند و «در انتظار گودو» را تصویرگر جست‌وجوی بی‌پایان انسان در پی خداوندی که وجود ندارد.

«ساموئل بکت» این تفسیر را صراحتن رد می‌کند و می‌گوید نمایش‌نامه‌های‌اش فقط پرسشی‌ست از اصول اساسی.

به‌شخصه، تفسیر «آلفرد آلوارز» از «گودو» را کاملن قبول دارم و دقیق‌ترین تفسیر ارائه‌شده از «گودو» می‌دانم:

«آقای گودوی اسرارآمیز همان‌چیزی‌ست که از اسم‌اش برمی‌آید: فقط یک‌‌خدای تقلیل‌یافته‌ی دیگر هم‌چون همه‌ی آن خدایان کوچک دیگر، خدایان الهی، سیاسی، فکری و شخصی که آدمیان با بیم و امید انتظارشان را می‌کشند تا شاید این خدایان مسائل آن‌ها را حل کنند و معنایی به زندگی‌های بی‌معنای‌شان ببخشند. خدایانی که آدمیان به‌خاطر آن‌ها یگانه گوهر واقعی‌ خویش، یعنی اراده‌ی آزادشان را قربانی می‌کنند»
(آ. آلوارز، بکت، ترجمه‌ی مراد فرهادپور، نشر طرح‌نو، 1381)

بحث درباره‌ی «در انتظار گودو» را با یک پیش‌نهاد کوچک برای دوستانی‌که احتمالن هنوز این کتاب را نخوانده‌اند تمام می‌کنم. ترجمه‌ی «علی‌اکبر علی‌زاد» از این کتاب که من مشخصات آن‌را در ابتدای پست آورده‌ام، اصلن ترجمه‌ی موفقی نیست. فارسی ِ شلخته‌ای دارد و در برگردان سبک و لحن جملات «بکت» دقت لازم را ندارد. پس اگر خواستید سراغ «گودو» بروید ترجیحن ترجمه‌های دیگر آن‌را محک بزنید.


به اين سايت هم مراجعه كنيد
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
97
محل سکونت
NeverLand
تا اونجایی که من دقت کردم اینجاهر داستانی که خوندیم باید معرفی کنیم درسته؟

ولی اینطور که معلومه فقط شده معرفی داستان های غربی...

در ضمن دوستان لطفا ذکر منبع فراموش نشه....(از این لحاظ که معلومه منبع کاملی هستو بدرد همه میخوره)
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
جناب لرد داستانهايي رو خونديم
چون در غير اين صورت اسمش رو نميدونستيم
وبا توجه به اسمش دنبال مطالب مربوطه گشتيم........
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
97
محل سکونت
NeverLand
یکی از آثاری رو که من معرفیمیکنم و البته همه مشناسنش و کم و بیش خوندن...رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو.....

خب فر نکنم نیاززی به توضیح و گفتنش باشه...

یکی دیگر از همین کتاب ها...داستان Time Bird هست....داستانی بسار جالب درباره دختریجوان کههمراه با والدینش به تعطیلا میرن و درر یک دهکده اقامت میکنن که از اونجا هر روز پرنده ای رد میشده و این دختر دنبالش پرنده راه میوفته که در همینراه چیزهایی از گذشته که خبر نداشته و از آینده و کسانی کع خواهد دید مطلع میشه و .....

در کل داستان خوبیه..توصیه میکنم که حتما بخونید:)

واقعا توقع داری ازت قبئل کنم که تو علی جون اینها رو خوندی؟:D
البته ازت بعید هم نیست ولی......اون یاهوت رو هم چک کن اصلا جواب نمیدی باید اینجا بگیم بهت...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith

grapes of wrath
( خوشه های خشم )

نویسنده : جان اشتاین بک


The-Grapes-of-Wrath-Poster-C10126082.jpeg


داستان در مورد چنگ اندازی بانک ها بر زندگی مزرعه داران هست که از دریچه ی نگاه یک خانواده ی فقیر به اسم جاد روایت میشه ... قهرمان داستان " تم " هست که به خاطر قتل یک نفر به زندان افتاده و داستان از لحظه ی برگشت او از زندان در یک روز گرم افتابی اغاز میشه ( یه شروع عالی برای فیلم )


فضای بسیار قشنگ و متن ساده و روانی داره .... من کتابی به صمیمیت این کتاب نخوندم .... به هر حال به ده روز از تابستون من معنا داد ....
bliss.gif
 
Last edited:

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
قلعه ی حیوانات
نویسنده : جرج اورول

B00004RM85.03.LZZZZZZZ.jpg



داستان در مرود یک انقلاب است که حیوانات انرا انجام می دهند .... انقلاب به ثمر می رسد اما ....
یک داستان سیاسی .... واقعا زیبا و زیرکانه .... کتاب کم حجمیه .... دو روز وقت برای خوندنش کافیه ...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
بيگانه
نويسنده : آلبر كامو

TheStranger_BookCover3.jpg


داستان يه انتقاد اجتماعيه ... شخصي از جامعه بيگانه كه حكايتش درست از روز مرگ مادرش شروع ميشه ...
نظر شخصي : داستان بسيار بسيار خوبيه ... خوش ساخت ... سرد ... تكان دهنده و دوست داشتني ... يه جورايي حكايت گاه و بيگاه همه ي ما

این کتاب توسط انتشارات نیلوفر به ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم در 144 صفحه به چاپ رسیده

این پست ادیت شد : بخشی از مقدمه ی آلبر کامو بر بیگانه رو اینجا میذارم که قبلا توی یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اگه داستان رو نخوندید لطفا اسپولیر رو باز نکنید :


دیرگاهی پیش بیگانه را در جمله ای خلاصه كردم كه تصدیق می كنم بسیار شگفت نما و خارق اجماع است؛
«در جامعه ما هر آدمی كه در خاكسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر قرار می دهد كه
محكوم به مرگ شود». مرادم از ان گفته جز این نبود كه قهرمان كتاب محكوم به مرگ می شود زیرا
در بازی همگانی شركت نمی كند. بدین معنی او با جامعه ای كه در‌ آن می زید بیگانه است.
در حاشیه، در كناره زندگی خصوصی، منزوی و لذت جویانه پرسه می زند. برای همین است كه
برخی خوانندگان وسوسه شده اند كه او را انسانی وازده بشمارند. ولی اگر آدم از خودش بپرسد كه
مورسو از چه باره در بازی همگانی شركت نمی كند، تصوری دقیقتر از منش او، یا به هر حال تصوری سازوارتر
با نیتهای نویسنده اش، حاصل می كند. پاسخش ساده است: مورسو از دروغ گفتن سرباز می زند.
دروغ گفتن نه تنها آن است كه چیزی را كه راست نیست بگوییم. بلكه همچنین، و به ویژه، آن است كه
چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم و، در مورد دل انسان، بیشتر از آنچه احساس می كنیم بگوییم.

این كاری است كه همه مان هر روز می كنیم تا زندگی را ساده گردانیم


مورسو، به خلاف آنچه می نماید، نمی خواهد زندگی را ساده گرداند. مورسو می گوید كه او چیست،
از گنده جلوه دادن احساسهایش سر باز می زند، و جامعه بی درنگ احساس خطر می كند.
مثلاً از او می خواهند كه بنا بر ظابطه متعارف بگوید از جرمش پشیمان است. پاسخ می دهد كه
در این باره بیشتر احساس دلخوری می كند تا پشیمانی حقیقی. و همین تفاوت مختصر محكومش می كند
پس، به دیده من مورسو آدمی وازده نیست، بلكه انسانی است بیچاره و عریان، و دلباخته خورشیدی كه
سایه به جا نمی گذارد. مورسو بی بهره از حساسیت نیست بلكه اشتیاقی ژرف –ژرف
از آن رو كه خاموش است- به او جان می بخشد: اشتیاق به مطلق و راستی. این راستی هنوز منفی است،
راستی بودن و راستی احساس كردن، ولی بدون آن هیچ فتحی بر خود و بر جهان هرگز شدنی نیست
بنابراین آدمی چندان بر خطا نیست كه در بیگانه سرگذشت انسانی را بخواند كه
بدون هیچگونه نگرش قهرمانانه، می پذیرد كه جانش را بر سر راستی بگذارد.

پس از توضیحاتم فهمیدنی است که این سخن را بی هیچ گونه آهنگ توهین به مقدسات و تنها
با محبتی اندک طعنه آمیز که هنرمند حق دارد به شخصیت های آفریده ی خویش احساس کند گفته ام



1955 پاریس
 
Last edited:
بالا