• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مهدي اخوان ثالث - شاعر حماسه سراي معاصر

DOOSTeKHOOB

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2005
نوشته‌ها
320
لایک‌ها
6
محل سکونت
شهر قصه
به نقل از mbf :
بچه ها خسته نباشید
فقط یکی دوتا فایل صوتی هم ضمیمه این تاپیک می کردین خیلی عالی می شد
دوست خوب من،من صداي آخوان دارم ولي خيلي حجمش زياده و نميشه اينجا آپلود كرد:( ولي شما اگه علاقه مند هستين،ميتونين به اينجا يك سر بزنين
http://bigbang741.atspace.com/Akhavan/m14sher.htm
 

DOOSTeKHOOB

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2005
نوشته‌ها
320
لایک‌ها
6
محل سکونت
شهر قصه
خوب اگه اجازه بدين قيل از گذاشتن اشعار دفتر شعر بعد.نظر دوستداران استاد را در مورد بهترين شعر دفتر از اين اوستا بدونم.:happy: به نظر من كه آواز چگور بهترين شعر اين دفتر هست،شما چطور:rolleyes:
 

DOOSTeKHOOB

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2005
نوشته‌ها
320
لایک‌ها
6
محل سکونت
شهر قصه
12_2_7.gif
:(
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
سال هايی چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هجری ی شمسی ، مهدی اخوان ثالث ، شاعر روزهای خسته گی و درد ، خود را مزدشتی خواند . او اعلام کرد زردشت و مزدک را در دل و دنيای خويش آشتی داده و بر حاصل اين آشتی پيام های بودا و مانی را نيز افزوده است
پناه به مزدشت واكنش‌ مردی تنها به زمانه‌ای پر جور و زخم بود؛ واكنش‌ مردی كه مزدك‌های زمانه‌اش‌ را عارف می‌خواست؛ مانی‌های زمانه‌اش‌ را عادل. پيامبرانی كه پيش‌از‌آن‌كه شمشير در راه عشق كشند، آن‌چه در سر دارند بنهند، آن‌چه در كف دارند بدهند و آن‌چه بر آن‌ها آيد نجهند. مهدی اخوان‌ثالث نيك‌پنداری‌ی زردشت، عدالت­جويی‌ی مزدك و بی‌نيازی‌ی مانی را يك‌جا می خواست. بازگشت او به سوی شرفِ طبيعی و خانه‌ی پدری نشان نياز به جهانی ديگر بود؛ نياز به سروری‌ی نيكانی رسته از بندِ هرچه هست. افلاطون گفته بود مدينه‌ی فاضله آن جا است كه مردان خوب حكم می‌رانند و مهدی اخوان ثالث همه‌ی خوب­ها را گرد‌آورده بود تا مدينه‌ی فاضله‌ای در دل بر‌پا كند كه جهان را اميد رستگاری نبود.

ادامه مطلب
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
چه بيني، چيست اين؟ يا کيست اين مي‌آيد؟
چه بيني؟ آب يا آتش؟
پريزادي است آتش‌فام و آبي پيرهن شايد؟
فکنده زورق از گلبرگ‌ها بر جاري مهتاب؟ (جويبار آبي مهتاب)
و او را برده از افسون ساحر خواب؟
گل‌اندامي‌ست، خوابش برده بر اين سبزگون بستر
خورد گهواره‌اش از کوهساران تا به دريا تاب؟
و شايد جلوه‌اي بيدار از زيبايي خفته‌ست؟
و يا از خفته «زيبا» فکنده بستر رؤيا و گل بر بگر که سيماب؟
و شايد لاله پيکر اختري مرجاني است و ابر پيراهن
خرامان در مداري آبگون تا بيکران، تا ساحل ناياب؟
و شايد نيز تصويري است تر از يک گل آتش
که بيند خواب آب و خواب خاکستر
و اينک باد مي‌لرزاند آن تصوير را در قاب؟
نه اما، هيچ از اين‌ها نيست، اين‌ها نيست...
پس آيا چيست اين زيباي خوابش برده، کآبش مي‌برد با خويش
گلي بر آب
اگر در خواب، يا بيدار
و گر بيدار، يا در خواب
گلي بر آب و... ما همراه گل، با آب
بسوي اين دژ، اين نزديک‌ترين ساحل
بسوي پل
روان بر آب
و بوي گل
و آب اما... چه آب از آب‌ها؟
و اما آب...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
تازه نامسلمان، شعری از مهدی اخوان ثالث، بهانه ای به مناسبت حمله به سنگ گور احمد شاملو
كفر گيسوي جانان چيره شد به ايمانم
تر شد اي مسلمانان، تر ز باده دامانم
ساقيا دگر ساغر لب نما نمی نوشم
ارمني تَرَك پر كن، تازه نامسلمانم
شيشه پر كنيد از نو، زآن كهن شراب امشب
خندد اين تهي ساغر بر لبان ِ عطشانم
زآن سپيد و سرخ اي گل، هر دو ريز و گبري كُن
ارمني مسلماني، تا ترا بفهمانم
تا شدم ارادتمند اين شرابِ گلگون را
هم مرادِ جبريلم، هم مريدِ شيطانم
مي به من شبي مي گفت: اي « اميد » شيدادل
من بهارِ تابستان، آتش ِ زمستانم
چون خوري ز من جامي، بشكفد به رويت گل
پرزنان ترا خوش خوش در جنان بگردانم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با تو ديشب تا كجا رفتم.

تا خدا و آن سوىِ صحراىِ خدا رفتم.

من نمى‏گويم ملايك بال در بالم شنا كردند،

من نمى‏گويم كه بارانِ طلا آمد،

با تو ليك اى عطرِ سبزِ سايه‏پرورده،

اى پرى كه باد مى‏بردت‏

از چمنزارِ حريرِ پر گلِ پرده،

تا حريم سايه‏هاى سبز

تا بهارِ سبزه‏هاىِ عطر

تا ديارى كه غريبيهاش مى‏آمد بچشمم آشنا، رفتم.


پا به‏پاىِ تو كه مى‏بردى مرا با خويش،

ـ همچنان كز خويش و بى‏خويشى ـ

در ركابِ تو كه مى‏رفتى،

همعنان با نور،

در مجلّل هودَج سرّ و سرود و هوش و حيرانى،

سوىِ اقصا مرزهاى دور؛

ـ تو قَصيلِ اسبِ بى‏آرامِ من، تو چترِ طاووسِ نرِ مستم‏

تو گرامى‏تر تعلّق، زُمْرُدين زنجيرِ زهرِ مهربانِ من ـ

پا به‏پاىِ تو

تا تجرّد تا رها رفتم.



غرفه‏هاىِ خاطرم پرچشمكِ نور و نوازشها

موجساران زيرِ پايم رامتر پل بود.

شُكرها بود و شكايتها،

رازها بود و تأمل بود.

با همه سنگينىِ بودن،

و سبكبالىِّ بخشودن،

تا ترازوئى كه يكسان بود در آفاقِ عدلِ او

عزّت و عزل و عزا رفتم.

كه به سوىِ بى‏چرا رفتم‏


چند و چونها در دلم مردند،

كه بسوى بى‏چرا رفتم.



شُكرِ پراشكم نثارت باد.

خانه‏ات آباد اى ويرانىِ سبزِ عزيزِ من،

اى زبَرجَدگون نگينِ خاتمت بازيچه هر باد

تا كجا بردى مرا ديشب،

با تو ديشب تا كجا رفتم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
نامه های اخوان ثالث به محمد قهرمان منتشر شد
کتاب « ده نامه از مهدی اخوان ثالث » ، با موضوع بررسی و نقد ادبی به پیشخوان کتابفروشی ها راه یافت .

148416_orig.jpg



به گزارش خبرنگار کتاب مهر ، « ده نامه از مهدی اخوان ثالث » ، در 186 صفحه ، توسط انتشارات زمستان ، به پیشخوان کتابفروشی ها راه یافت .

این کتاب مجموعه ده نامه مفصل از مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان ، از شاعران کلاسیک سرای خراسان است ، نامه های مذکور پس از گذشت پانزده سال از مرگ شاعر منتشر می شود و به ترسیم گوشه هایی از زندگی این شاعردر تهران می پردازد .

به گزارش مهر ، از مهدی اخوان ثالث دست نوشته ها و نامه های بسیاری باقی مانده که این مجموعه نامه ، به دلیل در برگرفتن موضوعات ادبی و فرهنگی ، از اهمیت بیشتری برای انتشار برخوردار بوده است . گفتنی است مدیریت انتشارات " زمستان " را زرتشت اخوان ثالث برعهده دارد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
كودتاي نظامي ۲۸ مرداد با شعار مدرنيزه كردن مملكت يك بار ديگر خرقه قدرت را به ناحق برقامت نحيف و متزلزل محمدرضا شاه پوشاند. سقوط دولت مصدق در سراسر دنيا پژواك شد. نماينده پرسابقه دوره هاي پنجم، ششم، چهاردهم و شانزدهم مجلس شوراي ملي و بعدها نخست وزير شاه در نوبت دوم نخست وزيري خود دستگير و با تحمل سه سال زندان به قريه احمدآباد يعني زادگاهش تبعيد شد. كودتاي ۲۸ مرداد پايان همه راه هاي رفته تا پيش از آن بود. بنيان گذار جبهه ملي گرفتار شد و آمريكايي ها يك بار ديگر حافظ منافع خود در منطقه را جهت تأمين هرچه بيشتر منافع خود به مسند نشاندند. سرخوردگي و يأس باز هم سايه شومش را در همه جا پهن كرد. قدرت سازمان امنيت و اطلاعات كشور ده چندان شد. روشنفكران، شاعران و نويسندگان سر از زندان هاي مخوف در آوردند و آتشي سوزان تمام «يادگار و دفتر و ديوان» را بلعيد. گرچه خود نفس زندان افتادن ها بعداً سبب خير شد و ژانري مانا تحت نام ادبيات زندان شكل گرفت، اما نااميدي بعد از كودتا در تار و پود ادبيات به عنوان عنصري اصلي در آن دوران ريشه دواند و نام ادبيات شكست به خود گرفت. زمان زيادي از ادبيات روبه رشدي كه به همت تعدادي از محصلان اعزامي به خارج شروع شده بود نمي گذشت. فقط حدود بيست سال از ترجمه آثار نويسندگاني چون گي دومو پاسان و آنتوان چخوف كه نويسندگان داخلي را به مسيري تازه انداخت مي گذشت. علاوه براين جامعه ما سال ها بود كه ادبيات تلخ نگر سارتر، آلن پو، و كافكا را تجربه كرده بود، پس آنچنان هم از راز و رمز ادبيات تلخ زاييده از شكست هاي مختلف بي بهره نبوديم. اما آنچه كه مسلم است نمود شكست كودتا بيشتر از هر رشته ديگر در شعر اتفاق افتاده است. گرچه بسياري از نويسندگان و شاعران در آن زمان مي زيسته اند و تلخي كودتا را با تمام وجود خود حس كرده اند اما آنچنان كه بايد و شايد در انعكاس ادبي آن تمايل چنداني از خود نشان نداده اند، تنها شاعري كه در آن ميانه توانسته عنوان شعر شكست را در كارنامه ادبي خود ثبت كند، مهدي اخوان ثالث(م اميد) است. به هرحال فضاي نااميدي و ياس كه بعد از كودتا شكستي در لحن اشعار اخوان پديد آورده وجه بارزي است و نمي توان به سادگي از آن گذشت. گرچه بسياري از دوستان اهل قلم عنوان شكست را براي اشعار اخوان زيبنده نمي دانند اما در همان اشعار اوليه مجموعه نخست اين شاعر يعني ارغنون كه بعضاً در زندان سروده شده اند حقاً و حقيقتاً اين امر رخ نموده به طوري كه در شعر «تسلي و سلام» كه به پير محمد احمدآبادي (دكتر مصدق) تقديم شده آن افسوس و غصه خوردن عيني تر و ملموس تر جلوه كرده است.
آنجا كه مي گويد: «... آن كاخ ها زپايه فرو ريخت/ و آن كرده ها به كار نيامد/» يا: «اي شير پير بسته به زنجير/ كز بندت ايچ عار نيامد/ سودت حصار و پيك نجاتي/ سوي تو و آن حصار نيامد/» يا: «وان رنج بي حساب تو در داك/ چون هيچ در شمار نيامد/ و زسفله ياوران تو در جنگ/ كاري به جز فرار نيامد/ من دانم و دلت كه غمان چند/ آمد در آشكار و نيامد/ چند آنكه كه غم به جان تو باريد/ باران به كوهسار نيامد...» بعد از آن هم در شعرهايي چون «اندوه»، «فرياد»، «زمستان»، «روشني» و بسياري ديگر از اشعار او اين شكوه و شكست به گونه هاي مختلف چهره نمايانده است. كه تا واپسين شعرهاي آن شاعر هم با او هست. به گوشه اي از شعر آواز كرك كه اخوان در فروردين ۱۳۳۵ سروده و آن را به صادق چوبك تقديم كرده توجه كنيد «بده... بديد... ره هر پيك و پيغام و خبر بسته است/ نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است/ قفس تنگ است و در بسته ست...» ... راستي چرا آن كودتا در آينه ادبيات داستاني ما و شعر بسياري ديگر از شاعران ردپايي ندارد؟ گرچه سال ها بعد هوشنگ گلشيري در داستان «مردي با كراوات سرخ» حضور سنگين ساواك را به تصوير كشيد اما آيا مي توان داستان او و آثار مشابه را در زمره ادامه تبعات كودتا قلمداد كرد آيا ملي گرايي در وجه ادبي آن و رويكرد به احياي آثار كلاسيك را مي توان به عنوان آخرين سنگر نويسنده و شاعر آن دوران پذيرفت؟ آيا افسوس و شكست فقط در آينه آثار اخوان متجلي است و آيا... اين هم نظرات صاحب نظراني كه در حول اين محور كار كرده اند.
ضياءالدين ترابي كه خودش كتابي به نام «اميد ديگر» درباره شخصيت و شعرهاي اخوان ثالث دارد معتقد است كه: «شعر مهدي اخوان ثالث شعري است جامعه گرا- محتوا گرا، كه ريشه در واقعيتهاي عيني و ملموس جامعه و زمانه خود دارد، به همين جهت نيز شعري است تلخ و گزنده. در شعر اخوان نه نشاني از شعارهاي رنگين و دروغين وجود دارد و نه نشاني از رنجموره هاي معمول رمانتيك هاي وطني. شعر اخوان شعري است زنده و پويا، شعري كه مثل سيل مي خروشد و با زير و بم ها ي موسيقايي خود، دل و جان مخاطبش را به لرزه وامي دارد.
از سوي ديگر شعر اخوان آئينه تمام نماي زمانه خود اوست: «زمانه اي كه فضاي آن تنها براي نسل هاي معاصر وي قابل درك و لمس است و آنچه در شعر اخوان مي گذرد متأثر از فضاي پيراموني زمانه اوست. مثل: «گروه تشنگان در پچ و پچ افتادند/ آيا اين/ همان ابر است كه اندر پي هزاران روشني دارد؟/ و آن پير دروگر گفت، با لبخند زهرآگين: فضا را تيره مي دارد، ولي هرگز نمي بارد،« شعر سترون- دي ماه ۱۳۳۱ يا: از زندگي اين جا فروغي نيست، الاك/ در خشم آن زنجيريان خرد و خسته/ خشمي كه چون فريادهاشان گشته كمرنگ/ با مشت دشمن در گلوهاشان شكسته/ وندر سرود بامدادشان فشرده است.» شعر به مهتابي كه بر گورستان مي تابيد- شهريور ۱۳۳۱.
بديهي است كه چنين فضا و تصويرهايي براي نسلي كه بعد از اخوان آمده اند و با واقعيت هاي ملموس زمانه اخوان آشنا نيستند، قابل درك نيست و به خاطر همين هم به غلط نام آن را «شعر شكست» گذاشته اند. در حقيقت شعر اخوان نه تنها شعر شكست نيست بلكه شعر مبارزه و پايداري است. رسالت اخوان؛ - اگر براي شعر رسالتي قايل باشيم- همين تصوير واقعيت تلخ و ملموس زمانه خود است: زمانه اي كه در آن گروهي به فكر جان و دل خودند، گروهي در فكر نام و مقام و گروهي هم در پي تحقير مردم. ولي اخوان شاعري نيست كه گول اين معركه ها و معركه گيرها را بخورد و دم فروكشد و يا به سرودن عاشقانه هاي «خوش باش و اين نيز بگذرد» دل خوش كند و يا از زلف يار طنابي سازد براي به دار كشيدن خود و ديگران. پس اخوان شعرش را مي گويد و شعار هم نمي دهد. شعر اخوان با تمام درشت ناكي هاي زبانش هيچ گاه به سوي شعاري مبتذل نمي گرايد. اخوان از غم و درد خود و مردم مي گويد و به انسان و بشريت عشق مي ورزد و به فرهنگ سرزمين زاد و بومش. به همين جهت نيز شعرش ريشه در غم و درد و فرهنگ مردم دارد، پس اگر تلخ و گزنده است چه باك. به خاطر همين هم خودش در مقدمه چاپ دوم كتاب زمستان مي نويسد: «مي گويم و مردم نيز مي دانند كه نامردمان فريبكار، يا بعضي بي خبران ساده دل، به اغواي ناكسان، برمن تهمت ياس مطلق سياه و بدبيني وحشتناك نهاده اند. معناي ديگر اين نسبت آن است كه: تو هم دروغ بگو و مثل ما ادا در بيار. و درست همين است آنچه من نمي توانم بخواهم و نمي خواهم بتوانم.» پس شعر خودش را مي گويد. مثل شعر اندوه كه شش ماه پس از كودتاي ننگين ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سروده شده است. با تصويري تكان دهنده چون: «در شب ديوانه غمگين/ مانده دشت بي كران در زير باران آه ساعت هاست/ همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت ديگر/ نه صداي پاي اسب رهزني تنها/ نه صفير باد ولگردي/ نه چراغ چشم گرگي پير.» شعر اندوه اسفند ۱۳۳۲. پس اخوان نه نيمه خالي ليوان را مي بيند، نه نيمه پرآن را، تمام ليوان را مي بيند، به همان صورت كه هست و در شعرهايش آن را به تصوير مي كشد؛ همان گونه هست و همان گونه كه مي بيند و رمز موفقيت و مانايي شعر مهدي اخوان ثالث در همين است. گمان مي رود آنچه كه اخوان به عنوان ياس مطلق سياه و بدبيني وحشتناك از آن نام برده و ترابي هم در جهت اثبات نظريه اش به آن استناد كرده يأسي ازلي ابدي باشد كه طبعاً اخوان به آن دچار نبوده. احساس يأس و شكست حسي موضعي است كه به اخوان اجازه «ادا در آوردن» را نمي دهد.
به هرحال عقيده براين است كه نگاه ترابي به شعر اخوان نگاهي غيرسياسي است كه البته هرگز نمي تواند چنين باشد. اخوان ثالث خواهي نخواهي در زمره شاعران سياسي قرار مي گيرد و زندان رفتن هاي پي درپي او گواه برهمين امر است. اگر بخواهيم فقط و فقط بر روي شعر «كتيبه» اين شاعر تمركز كنيم باز هم حس تلخ يكساني پشت و روي تخته سنگ آن احساس حرمان را به ما منتقل مي كند و دنيايي از حس خرابي پل هاي پشت سر و پيش رو را به تصوير مي كشد...
دكتر مرتضي اخوان كاخي به عنوان دوست نزديك اخوان ثالث كه فعاليت هاي ارزنده اي براي معرفي هرچه بيشتر آن شاعر انجام داده ، با دقتي فراوان و مثال زدني با قضيه برخورد مي كند. كاخي هم معتقد است كه اخوان را مي توان آئينه تمام نماي شعر شكست دانست. كاخي مي گويد: «شعر تسلي و سلام» آئينه تمام نماي كودتاي ۲۸ مرداد است. آنچه در اين شعر نمود بارزي دارد همانا حدود علاقه اخوان ثالث به ملت و ايران است. مسأله كودتا در آن دوران براي بعضي ها مثل بسته شدن يك دكان بود اما برخورد شاعر زمستان به آن قضيه از نوعي ديگر بود. او به ايران فكر مي كرد و تفكر او ارتباطي با تفكر رايج آن زمان نداشت. شاملو جمله اي دارد كه به حق با شخصيت و افكار دوست قديمي اش جور درمي آيد. او مي گويد: اخوان آب بود و آب ماند. پس مسأله اخوان با ديگران فرق مي كند. به عنوان مثال شعر كاوه يا اسكندر تفكر دردمند اخوان را در آن سال ها به خوبي نشان مي دهد. حسن اخوان بعد از كودتا در اين بود كه برعكس شاعراني مثل نصرت رحماني صدايش رساتر شد. رحماني بعد از كودتا ديگر به اعتراض نسبت به حاكميت موجود توجه نكرد و بالاخره به مردي كه در غبار گم شد رسيد. او به يكباره خود را از پا افتاده احساس كرد. اما اخوان قدرتي دو چندان يافت...»
گرچه قصد برآن نبود كه نام شاعري چون نصرت رحماني و نوع نگرش او در اين فرصت كوتاه آورده شود و گمان مي رود كه شعرهاي شكست او هم از نوع خودش بررسي لازم به خود را مي طلبد. اما اظهار نظر استادي چون مرتضي كاخي را نمي توان ناديده گرفت. فقط جهت روشن تر شدن قضيه به يك سؤال و جواب رحماني كه در مقدمه گزينه اشعار او آمده توجه كنيد. مصاحبه گر مي پرسد: «اولين مجموعه شعر شما يعني كوچ در فضاي شكست سال ۳۲ چاپ شد و بازتابي گسترده با خود به همراه آورد كه براي اولين مجموعه يك شاعر بي سابقه بود. نصرت رحماني به عنوان سخنگو و سمبل نسل شكست خورده اما هنوز برپا كه در شعرش اعتراض، عصيان و يأس آميخته بود به عنوان صدايي مشخص و زنده مطرح شد. استقبال مخاطبان از كوچ را چگونه ارزيابي مي كنيد؟»- رحماني در جواب مي گويد: «كوچ در آن روزگار گل كرد و من خيلي زود به عنوان چهر ه اي مشخص مطرح شدم. دوره اي بود كه بعد از شكست ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تازه از پستوها و پناهگاه ها بيرون آمده بوديم. كار روال ديگري داشت. كساني كه شعر سياسي مي سرودند حال در هر فرم كه مي تواند باشد. سوگلي حزبي بودند كه بايد گفت حزب مسلط آن دوران بود. بعد از آن شكست حضرات خود به خود رفتند كنار. ملت شكست خورده و در فضاي فكري، ياس فلسفي حاكم بود. خواننده مي خواست كه درمان درد يا بيان دردش را در شعر ببيند. هركس كه شكست را تصوير مي كرد، هركسي كه عليه آن **** حاكم و عليه اخلاقيات بورژوازي حاكم سر به شورش برمي داشت، هركسي كه صادقانه زندگي را كه با درد و ياس و رنج همراه بود مي سرود كارش گل مي كرد.
يكي از دلايلي كه من با اولين كتابم يعني كوچ آن طور مشهور شدم اين بود كه كوچ بيان برهنه اما هنري و شعر شكست بود. از ديد شاعر طاغي كه با روحيه اي عصيانگر و شورشي مرثيه شكست آرمان هايش را مي سرود برايش پذيرفتن اين يأس دشوار بود.»
اين سؤال و جواب يك نكته جالب در خور دارد و آن هم صداقت شاعري چون رحماني است. رحماني سعي نمي كند كه يأس موجود در شعرهايش را مستقيماً به كودتا نسبت بدهد. او فضاي حاكم را تصوير مي كند. زماني كه هرچه از ناكامي گفته مي شده به عنوان پرچم و نماد در ميان مردم ريشه مي دواند. به هر حال يأس و شكست رحماني هم از زاويه خودش قابل بررسي است...
بسياري از علاقه مندان دليل دلبستگي اخوان را به جبهه ملي گنگ مي دانند و مدام اين سؤال را از خود مي پرسند كه آيا اخوان در بدنه حكومت بوده يا فقط عنوان ملي بودن قضيه او را به طرفداري از خود كشانده. دكتر كاخي جوابي قاطع به اين سؤال مي دهد. كاخي مي گويد: «اخوان هرگز در بدنه حكومت نبود اما يك شاعر روشنفكر عاشق وطن بود.»
و اما اوضاع و احوال ادبيات داستاني در آن گيرودار. آيا ادبيات داستاني بعد از كودتا سكوت كرد يا از زاويه هاي ديگر سعي در جبران مافات نمود؟ آيا در اين رشته تأثيرگذار هم شاهد رد پاي شكست هستيم يا خير؟ حسن ميرعابديني در دوم كتاب صد سال داستان نويسي ايران به اين پرسش پاسخ مي دهد كه چكيده اي از آن را مي خوانيد: «كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گسست ديگري در تاريخ و فرهنگ ايران پديد مي آورد. با بازگشت محمدرضا پهلوي به سلطنت تاريخ و ادبيات ايران وارد دوره سياهي مي شود كه هفت سال ادامه مي يابد. جو بي اعتمادي، سوءظن بر روابط اجتماعي حاكم مي شود و ترس و تعصب بر تلخي زندگي مي افزايد. ادبياتي كه بر چنين زمينه رواني، اجتماعي شكل مي گيرد شكست و جلوه هاي گوناگون نپذيرفتن و گريز از واقعيت موجود را به صورت هاي مختلف بازتاب مي دهد. بعد از كودتا جمعي كشته شدند و عده اي آواره و آنان كه جان به در بردند كنج عزلت گزيدند و به نوشتن اعتراف گونه ها از زبان انسان هاي درونگرا و حساس پرداختند و در قالب آثاري ملهم از رمانتيسمي بدبينانه به نمايش درآمد مانند كتاب مردي كه در غبار گم شد اثر نصرت رحماني. خوشبيني و هيجان زدگي سال هاي ۱۳۲۰-۱۳۳۰ جاي خود را به نوعي سرخوردگي داد. بهرام صادقي در يكي از داستان هاي خود فساد و سقوط را جريان نيرومند اين زمان مي داند. آرمان خواهي گرايشي متروك شد و احساسات انساني مورد انكار قرار گرفت. فضاي تاريك و بدبينانه داستان هاي اين دوره حكايت از بحران ادبيات داستاني ايران داشت. نويسندگان سردرگم و آشفته و نوميدي تكان دهنده آنها در اين سال ها در آثار خلاقه بهرام صادقي درخشان ترين نويسنده دهه سي تبلوري هنرمندانه مي يابد. آل احمد در اين باره مي گويد: «بعد از ۲۸ مرداد همه دنيا را پشت ديوارهاي خانه رها كردم و زير سقف خانه حتي از آسمان گريختم و همان روزها زنم هم از سفر برگشت و دو نفري شروع كرديم به اداي محفوظ ماندن از شر زمانه را در آوردن.»
... يكي از مضامين داستان هاي ايراني اين دوره تشريح چگونگي شكست روشنفكران است. بهرام صادقي طنز گزنده اش را متوجه نسل شكست مي كند و جلال آل احمد داستان هاي واقع گرايانه و تمثيلي اش را. نويسندگان جوانتري چون ساعدي، ق داوود نيز بررسي آثار رواني اجتماعي شكست بر ارواح مردم زمانه را درونمايه داستان خود مي كنند. مهمترين آثار اين دوره غربزدگي، سرگذشت كندوها، شكست جبهه ملي و برد كمپاني هاي نفت به صورت قصه اي عاميانه بررسي مي شود و اين اعتقاد رفته رفته ذهن آل احمد را فرا مي گيرد و در همه آثار بعدي او از نون القلم غربزدگي تا نفرين زمين ديده مي شود.»
گرچه در بسياري از آثار داستاني منتشر شده در آن دوران ردپايي از يأس و نااميدي ديده مي شود و از اين ميان مي توان به داستان هاي غيرمنتظر، هفت گيسوي خونين صادقي يا كتاب طنز اندر آداب و احوال منوچهر صفا (ق داوود) و شب نشيني باشكوه ساعدي اشاره كرد كه البته مورد اشاره ميرعابديني هم هستند. اما در اين مسأله كه مي توان آنها را به كودتا نسبت داد ترديدهاي فراواني وجود دارد. ظاهراً نبايد در اين امر كه پرچمدار اصلي ادبيات شكست شاعري چون اخوان ثالث باشد شك كنيم. دغدغه ها و صداقت اخوان نگذاشته كه آن شاعر سعي در لفافه گويي و ارايه غيرمستقيم افكارش داشته باشد. بهتر است باب اين مبحث را باز بگذاريم و منتظر اظهار نظرهاي سازنده دوستان اهل فن بمانيم.

000095.jpg
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
براساس پایان نامه یک دانشجوی ادبیات فارسی
مقایسه شعر اخوان ثالث و سهراب سپهری
ایسکانیوز ـ اخوان ثالث بیشتر به باورها و ادیان ایران باستان توجه داشته و شعرهایش بیشتر جنبه نمادین دارد در حالی که در شعرهای سپهری توجه به اساطیر غیر ایرانی نمایان است.

در این تحقیق که توسط داود هزاره، دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی انجام شد به مقایسه و نقد شعر سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث پرداخته شده است.
در این پایان نامه که به راهنمایی دکتر شعبانی انجام شد به بررسی اساطیر و تلقیحات، سیاست و زمینه‌های اجتماعی، نمود ادیان مختلف در شعر آنها، نمادگرایی و مقایسه آماری برخی نمادها پرداخته شده و در پایان عناصر و باورهای ایران باستان در شعر این شاعر بررسی شده است.
از نتایج به دست آمده این پایان نامه دانشجویی می‌توان به مسایلی از قبیل: توجه اخوان ثالث به اساطیر ایرانی و توجه سهراب به اساطیر غیرایرانی و یا توجه اخوان به سیاست و جامعه و... اشاره کرد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
يكى از شاعران مورد علاقه سپانلو اخوان ثالث است. گرچه سپانلو او را شاعر پايان حماسه توصيف مى كند و مى گويد: «شكوفايى شعر اخوان از نظر تاريخى با شكست ۲۸مرداد و شكست تفكرات روشنفكران شكل مى گيرد و او به قول خودش «مرثيه گوى وطنش» است. نكته جالب توجه، در اين تناقض است كه زبان اخوان، حماسى است، ولى پيام آن پايان حماسه است.»
سپانلو مى گويد:« اخوان به دليل روحيه خاصش، همه نجابت ها و پاكى ها را در دوردست تاريخ ايران جست وجو مى كرد. از منظر سپانلو «اخوان، در حقيقت ، از عصر خودش مى گريخت و به دنبال ارزشهاى از دست رفته اى بود كه مى شناخت و به همين دليل، به تاريخ كهن نگاه مى كرد.»
سپانلو در مورد اخوان تصريح مى كند: «البته اين نگاه ممكن است با نوعى از مدرنيزم شعر اخوان كه نقش ممتاز شعر او بعد از شعر نيمايى است، تناقض داشته باشد. چرا كه اخوان، بويژه در شرح شعر نيمايى، نقش سازنده اى داشت و خودش هم در واقع، بيان نيمايى را البته در طريق موزونش گسترش داد. اخوان در واقع، به پيغام خاص نيما مبنى بر اينكه در شعر، بايد يك نوع وزن عروضى وجودداشته باشد، عمل كرد.»


او معتقد است:« اخوان شاعر قطعات بسيار زيبايى مانند «آنگاه پس از تندر» يا «ناگه غروب كدامين ستاره» شد. منتها امروزه به نظر مى رسد كه نسل جديد، اخوان را پديده اى متعلق به تاريخ شعر نو مى داند. اما من خيلى با اين مسأله موافق نيستم. كارى كه در برخى از شعرهاى اخوان همچون همين شعرهايى كه مثال زدم انجام مى شود، اين است كه او با الهام گرفتن و تكيه كردن بر سنت كلاسيك شعر فارسى، آنها را به خدمت مسائل امروز در مى آورد.»
او با تأكيد بر نقش ممتاز اخوان ثالث در ادبيات معاصر ايران مى گويد: «اخوان، از تاريخ شعر نو جداشدنى نيست. يعنى هنگامى كه از نيما شروع مى كنيم، حتماً جزو هفت ، هشت شاعرى كه در آغاز هستند، نام اخوان نيز وجود دارد.»
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
مصاحبه با حافظ موسوى
به بهانه ى انتشار كتاب ”آثار و احوال مهدى اخوان ثالث“



١- در كتابى كه اخيراً درباره ى آثار و احوال اخوان ثالث چاپ كرده ايد (از زبان خودتان مى‌خواهم بدانم) به چه نكات تازه اى جداى از نكاتى كه بارها در رابطه با شعر اخوان گفته و نوشته شده، اشاره كرده ايد؟
اخوان يكى از بزرگترين شاعران زبان فارسى است. جايگاه او در شعر فارسى جايگاهى است كه در طول هزار سال گذشته تنها كسانى در شمار انگشتان دو دست به آن دست يافته‌اند. كسانى چون فردوسى، سعدى، خيام، حافظ، نيما، شاملو، فروغ و... بنابراين درباره اخوان و امثال او بسيار بيش از اين‌ها بايد نوشته شود.
كار مختصرى كه من انجام داده ام، شايد كار پژوهشى به معناى دقيق كلمه نباشد. هدف اين كتاب، مثل بقيه كتابهاى «چهره‌هاى قرن بيستمى‌ايران» كه نشر قصه آن را منتشر مى‌كند، ارائه تصويرى اجمالى از اين چهره‌هاست. درحدى كه مثلاً يك دانشجوى ادبيات يا يك علاقمند شعر و ادبيات بتواند با آن ارتباط برقرار كند و شناخت اوليه را نسبت به آن شاعر يا نويسنده يا هنرمند پيدا كند.
بنابراين من كوشيده ام خطوط اصلى چهره اخوان را ترسيم كنم. اما با اين همه گمان مى‌كنم نكات تازه اى هم در اين كتاب مطرح شده است. مثلاً من كوشيده ام جنبه‌هاى تكنيكى روايت در شعر اخوان را توضيح دهم. از جمله اين كه اخوان چه طور شگردهاى كهنه شده قصه گويى را به شكل مدرن و امروزى به كار مى‌گرفت، يا چگونه از تداخل روايت‌ها در يكديگر، و فاصله گذارى و طنز در كارهايش استفاده مى‌كرد.
در تحليل شعر «مرد و مركب» يا «آواز كرك» روى اين موضوعات بحث كرده ام. نكته ديگرى كه مدنظرم بود اين است كه مى‌خواستم نوشته ام در حد توضيحات فنى متوقف نشود، بلكه عميق تر از آن، به توضيح پديده اى به نام اخوان و شعر اخوان و ارتباط آن با هستى اجتماعى ما نزديك شود. به اعتقاد من همه شاعران بزرگ، ترجمان روح جمعى ملت خودشان در يك مقطع تاريخى هستند. مثل حافظ كه نمونه اى بسيار درخشان است. يا نيما كه واقعاً عصاره فرهنگ ما در يك دوره تاريخى معين است. اخوان هم به نظر من چنين ويژگى اى دارد. يعنى در يك دوره تاريخى معين مثلاً از سال ٣٢ تا اوايل دهه پنجاه، شعر او عصاره تجربه‌هاى جمعى انسان روشنفكر ايرانى است. به هر حال كوشش من اين بوده است كه در حجمى‌اندك اين مسائل را توضيح بدهم. نمى‌دانم چقدر موفق به اين كار شده ام. متاسفانه هنوز هيچ كس پيدا نشده كه روى اين كتاب و بقيه كتاب‌هاى «مهره‌هاى قرن بيستمى ‌ايران» نقدى بنويسد تا ما ببينيم ديگران در اين مورد چه نظرى دارند.
٢- درك و حضور تاريخ در شعر اميد چه ابعادى دارد؟ و اين شاعر در سروده‌هاى موفقش تا چه حد توانست از تاريخ به نفع ادبيات استفاده برد؟
برجسته ترين شعرهاى اخوان، تاريخ نگارى روح و وجدان انسان ايرانى، به ويژه روشنفكران در يك دوره – حدوداً بيست ساله است. اما اين تاريخ نگارى، تاريخ نگارى شعرى و ادبى است. درست است كه اخوان در شعرهايى مثل شعر «نادر يا اسكندر» در كتاب «آخر شاهنامه» آشكارا از وقايع بعد از كودتاى ٢٨ مرداد سخن مى‌گويد، اما در شعرهاى ديگرى مثل «آنگاه پس از تندر» گرچه بازهم يك جدال تاريخى را در پس پشت شعرش مى‌توان خواند، اما جنس روايت، نه تاريخ نگارى است و نه تاريخ پذير چيزى است بسيار فراتر از آن.
٣ـ پرتو اميد و حركت را در مقابل افقى كه شاعر شعر شكست گسترد از چه جنبه‌هايى مى‌توان ديد؟
برجسته ترين شعرهاى اخوان، شعرهاى‌ اندوه بار شكست و نوميدى است. «كتيبه» اوج نوميدى اخوان است. نوميدى اى كه از مرزهاى سياسى و تاريخى مى‌گذرد و رنگ و بوى فلسفى و هستى شناسى به خود مى‌گيرد. من در كتابى كه مورد بحث ما است به اين نكته اشاره كرده ام كه با ديدگاه ياس آلود اخوان در آنگاه پس از تندر موافقت تام و تمام ندارم. اما گمان مى‌كنم اخوان در ياس مطلقى كه گريبانگيرش شده بود از ادا و اطوارهاى روشنفكرانه مبرا بود. او واقعاً روحيات و وجدانيات جمعى ما را بازتاب مى‌داد. اين روحيات هنوز هم در ماهست. و اين كار به هيچ وجه ارزشش كمتر از اميد پراكنى‌هاى سطحى نيست.
٤ـ گره عميقى كه بين ذهن اخوان و شعر كلاسيك خورده بود چه نقاط قوت يا ضعفى را براى شعرهاى نو او حتى نقدهايى كه گاهى مى‌نوشت به همراه آورد؟
گره عميقى كه شما به آن اشاره مى‌كنيد واقعاً وجود داشت و در نهايت اخوان را به مبدأ خود يعنى شعر كلاسيك برگرداند. اما اين گره دو كاركرد متفاوت در شعر اخوان و در شعر نيمايى داشت. يكى اين كه او پشتوانه نيرومند شعر كلاسيك فارسى را براى تثبيت شعر نو به كار گرفت. دفاعيات اخوان از نيما و شعر نيمايى با استناد به سنت هزار ساله شعر فارسى در مقالاتى مثل بدعت‌ها و بدايع نيما بسيار مشهور است و تاثير بسيار مهمى ‌در پيروزى شعر نو در برابر مقاومت كهنه گرايان بر عهده داشت.
نيما هم پيشنهادات انقلابى خود را بر مبناى شناخت گذشته شعر فارسى مطرح مى‌كرد. چون نيما هم معتقد بود براى حركت به سوى آينده بايد گذشته را عميقاً شناخت و البته نوع نگاه نيما بسيار عميق تر بود و پيروان او چه اخوان و چه شاملو و ديگران هيچ كدام نتوانستند به عمق نظرات نيما برسند كه فعلاً موضوع بحث ما نيست.
عملكرد دومى ‌كه آن گره داشت اين بود كه او را از درك برخى از جسارت‌هاى شاعران نسل‌هاى بعدى محروم مى‌كرد و همانطور كه عرض كردم باعث رجعت او به قالب‌هاى سنتى شد.
٥- به نظر مى‌رسد گاهى اخوان با تفسير و توضيحات اضافه مخاطب را ناديده مى‌گيرد، كه البته حلاجى شعر براى خواننده از مشخصه‌هاى شاعران سبك خراسانى و بالطبع تاثيرپذيرى اميد از اين سبك است. اما اين روند كه مانع از فعاليت ذهنى و تأمل عميق براى خواننده مى‌شود چقدر شعر او را از عمق به سطح مى‌كشاند و قسمت‌هاى اضافه و قابل حذف به بار مى‌آورد؟
برخى از آن توضيح و تفسيرها كه شما به آن اشاره مى‌كنيد به اين خاطر است كه شعر اخوان اصلاً شعرى روايى است، از شعر روايى نمى‌توانيم انتظار فشردگى شعر تصويرى به معناى اخص كلمه را داشته باشيم. اين را هم اضافه كنم كه من ارزش هنرى شعر موفق روايى را كمتر از شعر ايماژيسى نمى‌دانم. اخوان در بخشى از شعرهاى خود، مخصوصاً در مجموعه‌هاى پس از «از اين اوستا» گاه دچار پرگويى و توضيح واضحات شده است، اما در بهترين شعرهاى اخوان، مثلاً در زمستان، يا آنگاه پس از تندر يا باغ من شما احساس نمى‌كنيد كه چيزى اضافه است و بايد حذف شود.
٦- چرا سبك و زبان شعرى اخوان ثالث، با وجود تاثير پذيرى عده اى از شاعران همچون اسماعيل خوئى مانند سبك و زبان فروغ، شاملو و حتى سپهرى فراگير نشد؟
اين داورى هم در مورد شعر اخوان و هم در مورد شعر شاملو صادق است دليلش هم اين است كه زبان شعر اين دو شاعر بزرگ، بيشتر زبان جمعى است در حاليكه شعر امروز، در جستجوى هويت فردى است.
در مورد سبك شعرى، و زبان اخوان به طور ويژه بايد اين نكته را هم در نظر بگيريم كه مشخصه‌هاى سبكى او آن قدر پررنگ است كه تاثير گيرى از آن فوراً به تقليد منجر مى‌شود. اين وضعيت در مورد مشخصه‌هاى سبكى سپهرى هم وجود دارد. در حاليكه در فروغ خيلى كمتر به چشم مى‌خورد. به همين دليل است كه شعر فروغ در نسل‌هاى بعد ادامه مى‌يابد اما سپهرى و اخوان به صورت كليشه اى در شعر تعدادى از شاعران تكرار مى‌شود و طبيعى است كه به سرانجام هم نمى‌رسد.
٧- از هم اكنون مى‌توان پيش بينى كرد كه شاملو و فروغ جزء شاعران آينده ى ايران هستند، يعنى تداوم و حضورشان در آينده ى شعر ايران قابل لمس است. از اين زاويه آيا اخوان هم در شعر آينده ى ايران تداوم خواهد داشت؟
در مورد ادامه تجربه‌هاى شاملو و فروغ در نسل‌هاى بعدى در پاسخ به سوال قبلى جواب دادم. فقط مى‌توانم اين را تاكيد كنم كه هيچ شاعرى قابل تكرار نيست. نه حافظ، نه نيما و نه شاملو و اخوان. اما همه اين شاعران بزرگ در حيات فرهنگى جامعه پس از خود حضورشان تداوم خواهد يافت.
به نظر من اخوان از آن شاعرانى است كه در لايه‌هايى از فرهنگ ما نفوذ كرده است و خواهد ماند من با اين ديدگاه كه بعضى‌ها معتقدند اخوان يا شاملو ديگر تمام شده‌اند موافق نيستم.
٨- آيا جنبه‌هايى از شعر اميد را مى‌شناسيد كه ابعادى جهانى داشته باشند؟ به عبارت ديگر، اخوان چقدر بومى ‌و چقدر جهانى است؟ چرا؟
بله. اخوان قابليت جهانى شدن دارد. كتيبه يك شعر بومى‌نيست. گرچه از دل تجربه‌هاى بومى‌متولد شده است زمستان اخوان كه شعرى كاملاً سياسى است، در عين حال شعرى است كه بدون اتكا به ما به ازاى بيرونى خود همچنان شعر است و شعر درخشانى هم هست.
در مورد جهانى شدن يا جهانى بودن اخوان و بقيه شاعران، نمى‌توان با قاطعيت سخن گفت. واقعيت اين است كه ما ايرانى‌ها در طول سيصد سال گذشته، بدجورى از قافله تمدن بشرى جا مانده ايم اين عقب افتادگى قطعاً در همه وجوه زندگى ما تأثير گذاشته است.
اگر حافظ را در قرن چهاردهم ميلادى با دانته كه در همان قرن مى‌زيسته مقايسه كنيد مى‌بينيد حافظ بسيار عميق تر و روشن بين تر از دانته است، بنابراين طبيعى است كه حافظ را مى‌توانيم جهانى ترين شاعر قرن چهاردهم ميلادى – يعنى اواخر قرون وسطى – بدانيم.
اين كه چرا در اين سيصد سال اخير چنين چهره اى در عرصه ادبيات نداريم با كل روند اجتماعى ما ارتباط دارد. اما به هر حال من فكر مى‌كنم اگر شعر اخوان بتواند از فيلتر ترجمه به درستى رد شود در عرصه جهانى هم حرفى براى گفتن دارد. ادبيات ما هنوز در مسابقه جهانى شدن وارد نشده است بنابراين براى بازى انجام نشده نمى‌توان برنده يا بازنده اى تعيين كرد.
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
همايش ادبي " مهدي اخوان ثالث " در دانشگاه سمنان لغو شد
تهران- خبرگزاري كار ايران

عضو شوراي مركزي مجمع اسلامي دانشجويان دانشگاه سمنان از لغو همايش ادبي "مهدي اخوان ثالث" توسط هيات نظارت دانشگاه خبر داد.

اين عضو شوراي مركزي مجمع اسلامي دانشجويان دانشگاه سمنان در گفتگو با خبرنگار "ايلنا"، علت مخالفت هيات نظارت را تعارض ديدگاه مجمع (مندرج در اساسنامه) با موضوع همايش عنوان كرد و گفت: اين همايش قرار بود روز دوشنبه برگزار شود كه به علت مخالفت هيات نظارت لغو شد.
وي تصريح كرد: قرار بود "زرتشت اخوان ثالث" و "حافظ موسوي"، محقق و نويسنده در اين همايش حضور يابند.
همچنين مجمع اسلامي دانشجويان با صدور بيانيه‌‏اي، ضمن محكوم كردن اقدام هيات نظارت، خواستار آن شد كه اقدام هيات نظارت دانشگاه سمنان در فضايي آزاد و با حضور اعضاي اين هيات به بحث گذاشته شود تا به صراحت دلايل اقداماتي از اين دست بر دانشجويان آشكار شود.

منبع :
http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=299497&code1=7
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آب و آتش
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
مثل شب با روز ، اما از شگفتيها
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
آتشي با شعله هاي آبي زيبا
آه
سوزدم تا زنده ام يادش كه ما بوديم
آتشي سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ي بس پاكي روشن
هم فروغ و فر ديرين را فروزنده
هم چراغ شب زداي معبر فردا
آب و آتش نسبتي دارند ديرينه
آتشي كه آب مي پاشند بر آن ، مي كند فرياد
ما مقدس آتشي بوديم ، بر ما آب پاشيدند
آبهاي شومي و تاريكي و بيداد
خاست فريادي ، و درد آلود فريادي
من همان فريادم ، آن فرياد غم بنياد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد ، اين از ياد
كآتشي بوديم بر ما آب پاشيدند
گفتم و مي گويم و پيوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان كه رفته است و مي رود
بر باد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
سترون
سياهي از درون كاهدود پشت درياها
بر آمد ، با نگاهي حيله گر ، با اشكي آويزان
به دنبالش سياهيهاي ديگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحراي عطشان قيرگون دامان
سياهي گفت
اينك من ، بهين فرزند درياها
شما را ، اي گروه تشنگان ، سيراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختي ميوه اش را در پناه من
ز خورشيدي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نبينم ... واي ... اين شاخك چه بي جان است و پژمرده
سياهي با چنين افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و مي خنديد
مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير
نگه مي كرد غار تيره با خميازه ي جاويد
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
ديگر اين
همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد
ولي پير دروگر با لبخندي افسرده
فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد
خروش رعد غوغا كرد ، با فرياد غول آسا
غريو از تشنگانم برخاست
باران است ... هي ! باران
پس از هرگز ... خدا را شكر ... چندان بد نشد آخر
ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران
به زير ناودانها تشنگان ، با چهره هاي مات
فشرده بين كفها كاسه هاي بي قراري را
تحمل كن پدر ... بايد تحمل كرد
مي دانم
تحمل مي كنم اين حسرت و چشم انتظاري را
ولي باران نيامد
پس چرا باران نمي آيد ؟
نمي دانم ولي اين ابر باراني ست ، مي دانم
ببار اي ابر باراني ! ببار اي ابر باراني
شكايت مي كنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ، اي گروه تشنگان ! سيراب خواهم كرد
صداي رعد آمد باز ، با فرياد غول آسا
ولي باران نيامد
پس چرا باران نمي آيد ؟
سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آيا اين
همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد ؟
و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين
فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد
 

harry_4553

Registered User
تاریخ عضویت
3 ژوئن 2007
نوشته‌ها
38
لایک‌ها
66
سلام
شعر خان هشتم رو من ندیدم. اونو کسی نداره بزاره؟
کتابهای اخوان رو چی؟ بصورت PDF گیر می آد؟
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
بیا بالا
تاپیک مهدی اخوان ثالث هم از اون تاپیکاییه که نباید خاک بخوره!
heartsmile.gif
 
Last edited by a moderator:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بیا بالا
تاپیک مهدی اخوان ثالث هم از اون تاپیکاییه که نباید خاک بخوره!
heartsmile.gif

دقیقا .
ممنون که بالا اوردیش. :)

..................................

عُقدۀ خود را فرو می خورد ،

چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و به دُشخواری فرو می برد ؛

لقمۀ بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود ...



...«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟

یک فریب ساده و کوچک .

آن هم از دست ِ عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جر با او نمی خواهی .

من گمانم زندگی باید همین باشد .



آه ! ... آه ! امّا

او چرا این را نمی داند ، که در اینجا

من دلم تنگ است ، یک ذره است ؟

شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !

ای فغان ! فریاد !

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟

که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .

که دل ِ من هم دل است آخر ؟

سنگ و آهن نیست .

او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟

آه ، آه ای کاش

گاهگاهی بچه را نیز می آورد.

کاشکی ... امّا ... رها کن ، هیچ »

و رها می کرد .

او رها می کرد حرفش را .

حرف ِ بیدادی که از آن بود دایم داد و فریادش .

و نمی بُرد و نمی شد بُرد از یادش.



اغلب او اینجا دهان می بست

گر به ناهنگام ، یا هنگام ، دَم دَر می کشید از درد ِ دل گفتن .

شاتقی، این ترجمان ِ درد ،

قهرمان ِ درد ،

آن یگانه مرد ِ مردانه .

پوچ و پوک ِ زندگی را نیم دیوانه .

و جنون عشق را چالاک و یکتا مرد .

او به خاموشی گرایان ، شکوه بس می کرد .

و سپس با کوشش ِ بسیار

عقدۀ خود را فرو می خورد .

چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و به دُشخواری فرو می برد ؛

لقمۀ بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود.

تا چها می کرد ، خود پیداست،

چون گـُـوارد ، یا چه می آرد

جرعۀ خنجر به کام و سینه و حنجر ؟

و چه سینه و حنجری هم شاتقی را بود !

دودناکی ، پنجره ی کوری که دارد رو به تاریکا .

زخمگینی خُشک و راهی تنگ و باریکا .

گریه آوازی ، گره گیری ، خَسَک نالی .

چاه راه ِ کینه و خشم اندرون ، تاب و شکن بیرون .

خشم و خون را باتلاقی و سیه چالی .

تنگنا غمراهه ای ، نَقبِ خراش و خون .



شاتقی آنگاه

چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ،

می کشید آهی و می کوشید

ــ با چه حالتها و حیلتها ــ

باز لبخند ِ غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ،

با خطوط ِ چهرۀ خود آشنا می کرد .

لیکن این لبخند ، در آن چهره تا یک چند ،

از غریب ِ غربت ِ خود مویه ها می کرد .

و چنانچون تکّه ای وارونه از تصویر ،

ــ یا چو تصویری که می گرید ، غریبی می کند در قاب ِ بیگانه ــ

در خطوط ِ چهرۀ او ، جا نمی افتاد .

حِسّ غربت در غریبه قابهای چشم ِ ما می کرد .

شاتقی آنگاه در می یافت .

روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگاه می کرد .

همزمان با سرفه ، یا خمیازه ، یا با خارش چانه ،

ــ می نمون این گونه ، می کرد ــ

تکّۀ وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛

و خطوط ِ چهره اش را جا به جا می کرد .

تا بدین سان از برای آن جراحت ، آن به زهر آغشته ، آن لبخند ،

باز جای غصب وا می کرد .



عصر بود و راه می رفتیم ،

در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ،

چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها .

آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛

این چنین با شاتقی خندان .
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دقیقا .
ممنون که بالا اوردیش. :)

..................................

luvvyasmiley.gif


ببخشید اگه تکراریه :(
"منزلي در دوردست"



منزلي در دوردستي هست بي شك هر مسافر را
اينچنين دانسته بودم، وين چنين دانم
ليك
اي ندانم چون و چند! اي دور
تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست
دانم اين كه بايدم سوي تو آمد، ليك
كاش اين را نيز مي‌دانستم، اي نشناخته منزل

كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه
يا كدام است آن كه بيراه ست


اي برايم، نه برايم ساخته منزل
نيز مي‌دانستم اين را، كاش
كه به سوي تو چه ها مي‌بايدم آورد


دانم اي دور عزيز!‌ اين نيك مي‌داني
من پياده‌ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
كاش مي‌دانستم اين را نيز
كه براي من تو در آنجا چه ها داري


گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار
مي‌توانم ديد
از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام
تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد؟
شب كه مي آيد چراغي هست؟
من نمي گويم بهاران، شاخه اي گل در يكي گلدان
يا چو ابر اندهان باريد، دل شد تيره و لبريز
ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست؟
 
بالا