• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ناصر خان حجازی

mohammad5

Registered User
تاریخ عضویت
26 مارس 2012
نوشته‌ها
1,796
لایک‌ها
8,293
محل سکونت
اهواز
بيخيال داداش اسم رحمتي رو نيار كنار اسم ناصر خان
كسي ك از تيم ملي كشورش قهر ميكنه!!!

در مورد رحمتی یادت رفته چقدر واسه استقلال خوب بازی کرده تو این دو سه سال کم زحمت نکشیده.

کلا همه میدونن جریان رحمتی دور بودنش از تیم ملی چیه نمیخوام اینجا توضیح بدم.

همشهري اين عكس هارو از كجا مياري اينها گنجينه هستن بخدا
آفرين بهت ك داري يادشو زنده نگه ميداري

خیلی ممنون
 

Merdas50

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2010
نوشته‌ها
831
لایک‌ها
960
عکسی از ناصر حجازی در نوجوانی
ايستاده سمت راست با پيراهن سفيد رنگ

y05hogrfokfc0ns27p1c.jpg
 

esinig

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژانویه 2012
نوشته‌ها
4,355
لایک‌ها
654
محل سکونت
شوش باستان
پسر این عکس دیگه خیلی قدیمیه
واااای
 

esinig

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژانویه 2012
نوشته‌ها
4,355
لایک‌ها
654
محل سکونت
شوش باستان
قبلا گفتم الان هم میگم
ناصر روحت شاد
دیگه مثل تو نمیاد
 

Leon 2008

Registered User
تاریخ عضویت
26 آپریل 2011
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
1,273
محل سکونت
اینجاتهرانه
ناصر خان استقلال امروز قهرمانیشو جشن گرفت.
اسطوره درسته به ظاهر از بینمون رفتی ولی میدونم روحت همیشه با این تیم و هواداراشه.
قهرمانیرو تبریک میگم عقاب شهر آبی ها ناصر خان حجازی.

Sent from my GT-I8190
 

f@rzad

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
15 آگوست 2007
نوشته‌ها
8,501
لایک‌ها
18,797
محل سکونت
Tehran
* * * * اطلاعیه * * * *

دوستان عزیز مراسمِ سالگردِ اسطوره ي ماندگار ناصر خانِ حجازی در روزِ دوم خرداد ماه 1392 ساعت 3 بعد از ظهر در بهشت زهرا برگزار می شود.

شاهدِ حضورِ پر شورتان خواهیم بود ..

946796_511938995520338_1640950498_n.jpg
 

Merdas50

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2010
نوشته‌ها
831
لایک‌ها
960
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﺤﺚ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﻭ ثبت ﻧﺎﻡ ﺧﻴﻠﻲ داغه بد نیست یاد ﺩﻭ ﺩﻭﺭﻩ ﭘﻴﺶ بکنیم ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻧﺎﺻﺮ ﺧﺎﻥ ﺣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﺑﺎ ﺗﻴﭗ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ با کراوات به ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﻓﺖ ﻳﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﺵ ﻛﻪ گفت ﺑﺎ ﻣﻌﻴﻦ ﺑﻪ دانشگاه ها ﻣﻴﺮﻡ ﺗﺎ ببینه ﻣﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﻡ ﻳﺎ ﺍﻭن
ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺭﺩ ﺻﻼﺣﻴﺖ ﺷﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻛﻮﺗﺎﻩ گفت :
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺭﺩ ﺻﻼﺣﻴﺖ ﻣﻴﺸﻮﻡ ﻭﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﻓﻢ ﺍﺯ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﻛﻪ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻭﺭﺯﺷﻜﺎﺭﺍﻥ ﺩﺭﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﺭﺯﺷﻲ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺳﻴﺎﺳﻴﻮﻥ ﺩﺭ ﻭﺭﺯﺵ ﺭﻧﺞ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ.
روحش شاد

136873351844705_0309941_462013510547059_2143554480_n.jpg
 

021nima

Registered User
تاریخ عضویت
12 نوامبر 2012
نوشته‌ها
1,303
لایک‌ها
378
خدا رحمتت کنه

یه فاتحه براش بخونین
 

mohammad5

Registered User
تاریخ عضویت
26 مارس 2012
نوشته‌ها
1,796
لایک‌ها
8,293
محل سکونت
اهواز
پرسه در خاطرات در منزل اسطوره



امیر صادقی پناه - فوتبال ایران

گاهی اوقات دلتنگی به قدری زیاد می شود که گویی ریسمانی را دور گلویت گره زده اند و تا مرز خفه شدن پیش می روی، خفگی که نوشدارویش قطرات اشکی است، تا آرامت کند و ریلکس کنی اما باز در خلوت خودت نمی توانی دلتنگی ات را فراموش کنی.

به گزارش اوج نیوز،دو سال پیش همین روز ها بود که ناصرخان حالش بد شد و وقتی خبر دهان به دهان چرخید و همه گیر شد، سیلی از هوادارانش بود که راه بیمارستان کسری را در پیش گرفت. با این امید که اسطوره دوباره برگردد و کنار ما باشد، دوباره انتقاد کند و حرف دل مردم را بگوید... انتقاداتی که به مزاج خیلی ها خوش نمی آمد و بماند که همان ها آمدند و عکس یادگاری شان را کنار حجازی گرفتند و ...

بگذریم... دلم گرفته بود... شماره را گرفتم ...09121060.......... بوق... بوق.... کسی گوشی را بر نداشت، برخلاف آن موقع ها که می رفت روی پیغام گیر... آخر دیگر پیغام گیری وجود ندارد... حال و روز خوبی نبود. وسایل را جمع کردم و پشت رل نشستم. در میان ترافیک سنگین مدرس و همت و صیاد بالاخره به درب منزل رسیدم...

دستم می لرزید. زنگ اول را فشار دادم و در باز شد. در لابی همکف امیر ارسلان و جانان در حال بازی بودند، امیرارسلان به دنبال یار برای فوتبال بود و جانان با حال و هوای خودش فقط دنبال توپ می دوید.

در را که باز کردم امیر ارسلان عصبانی شده و توپ را به زمین کوبید و به سمت طبقه اول رفت. در حالی که صدای گریه جانان از برخورد امیرارسلان فضا را پر کرده بود، نوه بزرگ ناصر خان زیر لب غرغر می کرد و پله ها را در حالی که پایش را به زمین می کشید بالا می رفت:«اه... بابا ناصرم نیست با هم فوتبال بازی کنیم...»

پشت سر امیر ارسلان راه طبقه اول را در پیش گرفته بودم... برایم جالب بود که هدف او چیست. سریع درها را باز می کرد و پیش می رفت... آنقدر جلب حرکاتش شده بودم که یادم رفت به بقیه اعضای خانواده سلام کنم.

آتیلا، خانم شفیعی، آتوسا، سعید رمضانی و ... همه آنجا بودند و من غرق در رفتار امیر ارسلان. دنبالش رفتم و یک لحظه دیدم من و امیر ارسلان در اتاق ناصرخان هستیم. سکوت خاصی که به وجود آمده بود را امیر ارسلان با صدای بوسه ای بر قاب عکس باباناصر شکست... کمی بعدتر جانان که به سختی خودش را به اتاق باباناصر رسانده بود هم از امیر ارسلان الگو برداشت و بعد در آغوش پسر دایی قرار گرفت...

یک لحظه به خودم آمدم... فهمیدم چقدر رفتارم عجیب بوده... غرق در احساسات امیر ارسلان بودم. رفتم به سمت پذیرایی... جایی که همه اعضای خانواده حجازی نشسته بودند. چقدر محفل گرم و صمیمی بود. همه صندلی ها پر بود. جای همیشگی ناصر خان را هم با قاب عکسی که داشت دست تکان می داد پر کرده بودند.

مرور خاطرات باباناصر... خاطراتی بسیار شیرین که نمی توانستم بی خیال شنیدن آنها شود. عروس خانواده حجازی از روز تولد جانان گفت. ناصرخان وقتی وارد بیمارستان شد و جانان را دید خیلی جدی گفت: «خداراشکر شکر زیبایی اش به خودم رفته، به هیچ کدام از شما دوتا نرفته!»

اولش فکر کردم شوخی می کند اما بعد فهمیدم شوخی در کار نیست. سعید رمضانی داماد حجازی از بازی فردای شب خواستگاری اش از آتوسا گفت. بازی که برخلاف همیشه ناصرخان او را روی نیمکت گذاشته بود:« دقیقه 85 رفتم تو زمین و یک پاس گل دادم. یک بر صفر بازی بردیم.

وقتی آمدیم بیرون ناصرخان به عمو اصغر(حاجیلو) گفت این پسره کجاست؟ فکر کردم می خواهد تشویقم کند. وقتی رفتم سمتش گفت تو چرا گل نزدی؟!»

صدای خنده فضا را پر کرده بود که امیر ارسلان به یاد بازی پلی استیشنش با باباناصر افتاد: «یک روزی بود که خیلی حوصلم سر رفته بود، باباناصر را راضی کردم با من پلی استیشن بازی کند. 10 گل به او زدم که عصبانی شد و رفت. به من گفت اگر مردی بیا بریم تو زمین تا فوتبال را به تو بفهمانیم.»

خانم شفیعی هم در همین حین یاد قرارداد ناصرخان با ماشین سازی تبریز افتاد: «آنقدر خجالت کشیدم. تلفن زنگ خورد و من هم گوشی را برداشتم. گفت من مدیرعامل باشگاه ماشین سازی هستم، یک شماره حساب به من بدهید که پول قرار داد آقای حجازی را به آن واریز کنیم. فوری زنگ زدم ناصر گفتم چرا یک حساب باز نمی کنی؟ مردم از خجالت!»

در همین حال و هوا عروس ناصر خان خاطره شب خواستگاری برایش زنده شد: «داشتیم بر سر تعداد مهمانان صحبت می کردیم که ناصرخان گفت 50، 60 نفر بیشتر دعوت نکنید. گفتم ناصرخان من فقط دوستانم 50، 60 نفر می شوند که خیلی جدی به من گفت مگر از من معروف تری که 60 تا دوست داری؟»

با مرور این خاطرات همه قهقهه می زدند و برایشان چنین فضایی جالب بود اما آتیلا و آتوسا با لبخندی بر لب به نقطه ای در جلوی مبلی که روی آن نشسته بودند، خیره شده بودند. انگار خاطراتی که با پدر داشتند همگی از ذهنشان مرور می کرد. سعید رمضانی رشته افکار آتوسا را پاره کرد و پرسید به چه فکر می کنی؟

همسرش پاسخ داد: «به اینکه بابا برایم ماشین خریده بود. آنقدر حساس بود که هرشب می رفت پارکینگ دور و برش را نگاه می کرد مبادا تصادف کرده باشم! گفته بود اگر تصادف کنی ماشین را می گذاری داخل پارکینگ و سوییچش را هم تحویل می دهی»

صدای خنده جمع بلند شد. آتیلا که از ابتدا هیچ حرفی بر زبان نیاورده بود، ناگهان نتوانست خنده اش را کنترل کند. با همان حالت که می خندید گفت: « بهترین هدیه تولدم را از بابا گرفتم. چه BMW بود. هرچه گفتم نمی خواهم گوش نکرد.»

صدای سعید آمد:«تو هم که چقدر دوست نداشتی!»

مدت زیادی آنجا بودم. دیگر کم کم باید می رفتم. خداحافظی کردم و همینطور که قاب های عکس ناصر خان را نگاه می کردم از آسانسور پایین آمدم اما طبق معمول کیف پولم را جا گذاشته بودم. در کمال شرمندگی برگشتم و دیدم خانواده حجازی کلیپ هایی که برخی خوانندگان برای اسطوه خوانده اند را تماشا می کنند. با اصرار خانم شفعی نشستم و چای خوردم و از دیدن کلیپ ها لذت بردم.

ماندن در آنجا اگرچه کنار ناصرخان بودن را به من القا می کرد اما حس غریبی را برایم به دنبال داشت. خانه اسطوره بدون اسطوره. تصمیم رفتن گرفتم و از در خانه بیرون زدم. همین که ضبط ماشین را روشن کردم موزیکی پخش شد که چند دقیقه قبل به یاد اسطوره آن را گوش داده بودم.

در راه برگشت بودم که مدام به این بیت شعر در ذهنم زمزمه می شد:

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم زبی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

خیابان ها را سرگردان می گذراندم و تا به مقصد برسم اتفاقاتی که رخ داده بود، تکرار شد. بعضی هایش لبخندم را در پی داشت اما آخرش...
 

amirrezan95

Registered User
تاریخ عضویت
30 جولای 2010
نوشته‌ها
3,064
لایک‌ها
9,192
دو سال از مرگ «گلبرگ مغرور» گذشت/ «ناصرخانِ» آبی‌ها ماندنی‌تر شد


در سالی که آبی‌ها قهرمان لیگ برتر فوتبال ایران شده‌اند، دومین سالگرد درگذشت ناصر حجازی، مرد محبوب استقلالی‌ها برگزار خواهد شد.


به گزارش خبرگزاری فارس، در سالی که استقلال دوباره قهرمان لیگ برتر شده، خواستیم از «ناصرخان» بنویسیم، هر چه فکر کردیم چیزی بهتر از شعری که خودش خیلی بجا در مورد خود گفته بود به ذهنم نرسید: «من آن گلبرگ مغرورم، که می‌میرم ز بی‌آبی، ولی با خفت و خواری، پی شبنم نمی‌گردم»



«ناصرخان» انگار توی خونه‌اش نشسته بود، همچنان پرغرور، بازی‌های تیم محبوبش را نگاه می‌کرد، اما به ناگاه، بیماری سر رسید، درست در مقطعی که او هرگز به شکست فکر نمی‌کرد.

او بیش از همه اهل خانه به بهبود امید داشت، مدت‌ها با مرگ مبارزه کرد، همچنان که در مستطیل سبز همیشه امیدوار و مبارز بود.

«ناصرخان» روز 23 آذر سال 1328در تهران به دنیا آمد. در عمر 62 ساله‌اش، به عنوان گلر تیم ملی فوتبال و باشگاه استقلال در بین مردم مشهور و به دلیل خلق و خوی خاصش نیز محبوب شد.

او در این مدت افتخارات زیادی کسب کرد که از جمله آن می‌توان به 2 قهرمانی در جام ملت‌های آسیا، قهرمانی در بازی‌های آسیایی، شرکت در المپیک و جام‌جهانی و همچنین قهرمانی در لیگ و جام باشگاه‌های آسیا اشاره کرد.

ناصر حجازی همچنین از سوی AFC به عنوان دومین دروازه‌بان قرن آسیا نیز انتخاب شد.

این چهره نامدار که طرفداران زیادی در بین مردم داشت، بعد از یک سال و نیم مبارزه با بیماری سرطان، سرانجام روز 2 خرداد سال 90 در بیمارستان کسری جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

مرگ «ناصرخانِ» آبی‌ها نه تنها باعث فراموش شدن وی نشد، بلکه وی را در قلب هواداران فوتبال ماندنی‌تر کرد.
 
بالا