• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

لباس ها را از روی بند جمع می کنی

تا باران خیسشان نکند

به چشم های من که زیر رگبار است

حتی نیم نگاهی نمی کنی
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
وقت رفتن همه را می بوسید

به من از دور نگاهش را داد

گفتمش مونس شبهایم کو

عکس رخساره ی ماهش را داد

گفتمش بی تو چه باید کردن

تاری از زلف سیاهش راداد

یادگاری به همه داد و به من

انتظار سر راهش را داد​
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
مشکل چه بشنوی عزیزم ، شعر من و ترانه ی من
گم می شود در این هیاهو ، آواز عاشقانه ی من
گفتم که تا ترانه هایم ، از باغ و گل سخن بگوید
امّا به باغ ما دریغا ، جز گلِ کاغذی نروید
آه ای دل ، تو می گفتی که یک دل ، پیدا شود با تو بماند
آه افسوس در این بیگانگیها ، کسی قدر تو را نداند
خاموشی گرفته عشق رو بی اون ، بی اون چه ها بر ما گذشته
آه ای دل مشو عاشق که دیگر ، دوران عاشق ها گذشته
مشکل چه بشنوی عزیزم ، شعر من و ترانه ی من
گم می شود در این هیاهو ، آواز عاشقانه ی من
گفتم که تا ترانه هایم ، از باغ و گل سخن بگوید
امّا به باغ ما دریغا ، جز گلِ کاغذی نروید
آه ای دل مشو عاشق که دیگر ، دوران عاشق ها گذشته
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
ماه من غصه نخور زندگي جزر و مد داره
دنيامون يه عالمه، آدم خوب و بد داره
ماه من غصه نخور، پنجرمون بازه هنوز
باغچه مون غرق گلهاي عاشق و نازه هنوز
ماه من غصه نخور، حافظ واست باز مي کنم
شعراشو مي خونم و تو رو مداوا مي کنم
ماه من غصه نخور، دنيا رو بسپار به خدا
هر دومون دعا کنيم، تو هم جدا، منم جدا
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
قاصدک هارا وقتی
رام نمیشوند
یا میکشند
یا رها میکنند
من ولی رام میشوم
قول میدهم
باز اما
یا میکشند
یا رها میکنند​
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
من پذیرفتم شکست خویش را

پند های عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم از رفتن من باش شاد

گر چه تو زود ز،من هم می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را



تلخی برخوردهای سرد را......
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

سنگهایتان را
که گرفته اید توی دستهایتان بالا
نگه ندارید اینطور
شکنجه ام میدهد
اگر قرار است پرتاب شوند توی صورتم
منتظرید چرا ؟
وگر نه
بیایید نزدیکتر
من زورم نمیرسد
سنگم را آنقدر دور ....
بوسه ها و دستهایم را نیز
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

به تنهايی تهديدم می کنی؟
من که مدتهاست گريه هايم در تنهائيست.
به رفتن تهديدم می کنی؟
تو که مدتهاست رفته ای.
به مردن تهديدم می کنی؟
من که مدتهاست مرده ام
نه!...
اينها تهديد نيست جدی است
اما...
مگر نگفتی تنهايت نمی گذارم؟
مگر نگفتی نمی روم؟
و نگفتی مرگ من قبل از تو است؟
راست گفته ای اما...
لابد حرفهايت تاريخ مصرف داشته اند


 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

مرا هم ياد کن امشب
اگر دست زمانه با تو اينسان مهربان بوده
به ياد آور که چشم من ولی
هرگز نياسوده
من امشب بين آن جمعيت
از پشت دو چشم خيس
تو را ديدم که چشمانت به دنبال نگاه ديگری می گشت
ودستانت پناه دستهای ديگری بودند
مبارکبادهای من
به آنانی که هيچ از ماجرای ما نمی دانند
پر از غم بود
ولی خالی زکينه
بی تنفر
گر چه صبح پاک چشمانم پر از غوغای شبنم بود.
شب از نيمه گذشته
فکر خواب اما
به دهليز خيالم پای ننهاده
خيابان درد من را خوب می داند
فراوان بوده شبها يی
که تنها يی
مرا سوی خيابانگردی و شبگردی آورده
ولی امشب نه چون شبهای پيشين عالمی دارم
دگر امشب قدم سنگين تر از هر شب
سخن خشکيده روی لب
و تن در کوره ای از تب
به خود يکباره می گو يم:
دگر زندانی زندان عشق هيچ مهرويی نخواهم شد
فريب هيچ قلب مبتلايی را نخواهم خورد .
کنون کز باغ خوشبختی
برای ديگری يک خرمن از ياس و بنفشه آرزو داری
و با لبهای خود
بر روی لبهايش گل احساس می کاری
چه خواهد شد اگر يک لحظه من را هم به ياد آری.



 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
من بیهوده می خواهم ، از یاد تو بگریزم
ای همه هستیِ من ، از مهر تو لبریزم
تو دریای من هستی ، هرگز از خود منالم
من ساحلی غریبم ، باید با تو بمانم
بی تو ، چون کویرِ تشنهِ ی آبم
بر موج هستی چون حبابم
بی قرارم و بی تابم
بی تو چون کتابِ بسته ای هستم
شاخه ی شکسته ای هستم
عابر خسته ای هستم

من بیهوده می خواهم ، از یاد تو بگریزم
ای همه هستیِ من ، از مهر تو لبریزم
تو دریای من هستی ، هرگز از خود منالم
من ساحلی غریبم ، باید با تو بمانم
بی تو ، چون کویرِ تشنهِ ی آبم
بر موج هستی چون حبابم
بی قرارم و بی تابم
بی تو چون کتابِ بسته ای هستم
شاخه ی شکسته ای هستم
عابر خسته ای هستم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پری جان ترکوندی

اصلا بهت نمی رسم

احسنت
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
بر ماسه ها نوشتم

دریای هستی من

از عشق توست سرشار

این را به یاد بسپار

بر ماسه ها نوشتی


ای هم زبان دیرین

این آرزوی پاکی ست

اما به باد بسپار......
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
این حال من بی توست

بغض غزلی بی لب

افتاده ترین خورشید

زیر سم اسب شب

این حال من بی توست

دل داده تر از فرهاد

شوریده تر از مجنون

حسرت به دلی در باد

پیدا شو که می ترسم

از بستر بی غصه

پیدا شو نفس مرده

می ترسه ازت غصه

بی وقفه ترین عاشق

موندم که تو پیدا شی

بی تو همه چی سخته

باید که تو هم باشی.....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
از دوست داشتن



امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره میبارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد



شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره میسوزد

عطش جاودان آتش ها



آری ، آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست



از سیاهی چرا حذر کردن ؟

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای میماند

عطر سکر آور گل یاس است



آه ، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من



آه ، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رویاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها



دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم ، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو ، بار دیگر تو



آنچه در من نهفته دریائیست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین طوفانی

کاش یارای گفتنم باشد



بس که لبریزم از تو ، می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها



بس که لبریزم از تو ، میخواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم



آری آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
قصيده در مدح فاطمه زهرا

چنين گفت آدم عليه السلام

كه شد باغ رضوان مقيمش مقام

كه با روى صافى و با راى صاف

زهر جانبى مى‏نمودم طواف

يكى خانه در چشمم آمد ز دور

برونش منور ز خوبى و نور

زتابش گرفته رخ مه نقاب

ز نورش منور رخ آفتاب

كسى خواستم تا بپرسم بسى

بسى بنگريدم نديدم كسى

سوى آسمان كردم آنگه نگاه

كه اى آفريننده مهر و ماه

ضمير صفى از تو دارد صفا

صفا بخشم از صفوت مصطفى!

دلم صافى از صفوت ماه كن

ز اسرار اين خانه آگاه كن

ز بالا صدائى رسيدم بگوش

كه يا اى صفى آنچه بتوان بگوش!

دعايى ز دانش بياموزمت

چراغى ز صفوت برافروزمت

بگو اى صفى با صفاى تمام

بحق محمد عليه السلام

بحق على صاحب ذوالفقار

سپهدار دين شاه دلدل سوار

بحق حسين و بحق حسن

كه هستند شايسته ذو المنن

بخاتون صحراى روز قيام

سلام عليهم عليهم سلام

كز اسرار اين نكته دلگشاى

صفى را ز صفوت صفايى نماى

صفى چون بكرد اين دعا

از صفا درودى فرستاد بر مصطفى

در خانه هم در زمان باز شد

صفى از صفايش سر انداز شد

يكى تخت در چشمش آمد ز دور

سرا پاى آن تخت روشن ز نور

نشسته بر آن تخت مر دخترى

چو خورشيد تابان بلند اخترى

يكى تاج بر سر منور ز نور

ز انوار او حوريان را سرور

يكى طوق ديگر بگردن درش

بخوبى چنان چون بود در خورش

دو گوهر بگوش اندر آويخته

ز هر گوهرى نورى انگيخته

صفى گفت‏يا رب نمى‏دانمش

عنايت‏بخطى كه بر خوانمش

خطاب آمد او را كه از وى سؤال

بكن تا بدانى تو بر حسب و حال

بدو گفت من دخت پيغمبرم

باين فر فرخندگى در خورم

همان تاج بر فرق من باب من

دو دانه جواهر حسين و حسن

همان طوق در گردن من على است

ولى خدا و خدايش ولى است

چنين گفت آدم كه اى كردگار

درين بار گه بنده راهست‏بار

مرا هيچ از اينها نصيبى دهند

ازين خستگيها طبيبى دهند

خطابى بگوش آمدش كاى صفى

دلت در وفاهاى عالم و فى‏

كه اينها به پاكى چو ظاهر شوند

بعالم به پشت تو ظاهر شوند

صفى گفت‏با حرمت اين احترام

مرا تا قيام قيامت تمام
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
یاس را آیینه ها رو کرده اند

یاس را پیغمبران بو کرده اند

یاس بوی حوض کوثر میدهد

بوی اخلاق پیمبر میدهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
** ياد آن روزي که آتــش **

** مي کـشيـد از در زبـانه **


** بـال و پـر ميزد کـبـوتـر **

** در مــيــان آشـــيـــانــه **


** بـا پـر و بـال شـکـسـته **

** ديدمش درخون نشسته **


** من خجـالت مي کـشيدم **

** اي خدا! با دسـت بـسته **
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پری جان ترکوندی

اصلا بهت نمی رسم

احسنت
94.gif


89.gif
جری جان شرمندم نکن خواهش میشود! لطف داری
17.gif
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
وقتش رسیده


وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
 
بالا