• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
حالا بی تو

هر شب با همان دمپایی ابری

تنها به سمت خاطرات بارانی می روم

و بر می گردم.

حالا بی تو

دست های خالی ام را

گریه ها پر می کنند

رو راست بگویم عزیز!

بعد این همه سال دوری

هنوز نه آوازی بلدم

نه رقصی

اینجا عشق

پایان خوش فیلم های هندی را ندارد!!!"

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
عاشقانه چون مرگ صدایم کن
مرا در ابهام نامت آرام کن
در گلویم شعری از نیمه شب است
در چشمانت شعری از آفتاب
آخرین برگ پاییزم
تو بیایی یا نیایی
دیر یازود خواهم رفت
می دانم با تو بودن خواب است
از خواب بیدارم نکن !


عشق و منطق


به تو یاد دادم عاشق شدن را
و دلم می خواست که از تو یاد بگیرم عاشق بودن را
و عاقبت به من آموختی که منطق عشق را نمی شناسد
پیشترها از خدا بی خبران می گفتند
که عشق منطق را نمی شناسد ، لعنت بر آنها
دستت را از من بگیر ، سرت را از روی شانه هایم بردار
عطر نفسهایت را از من دریغ کن و بگذار با غم خویش تنها بمانم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پری و even star چه می کنند
خیلی قشنگه ادامه بدید من دارم لذت می برم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دوست داشتن
حسِ غريبي است دوست داشتن .
و عجيب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتي مي‌دانيم کسي با جان و دل دوستِ‌مان دارد ..
ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده ؛ به بازيش مي‌گيريم .
هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر
هر چه او دل نازک‌تر ، ما بي رحم‌تر .

تقصير از ما نيست ؛
تماميِ قصه هايِ عاشقانه
اينگونه به گوشِ‌مان خوانده شده‌اند .
تصويرِ مجنونِ بيدل و فرهادِ کوه کن
نقش‌هايِ آشنايِ ذهنِ ماست .
و داستانِ حسرتِ به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز ،
آويزهء گوشِ‌مان شده‌است .

يکديگر را مي‌آزاريم .
ياد گرفته‌ايم که معشوق هر چه غدارتر ، عاشق شيداترست .
و عاشق هر چه خوارتر شود ، عشق افسانهء
ماندگارتري خواهد شد .
به شهوتِ تجربهء عشقي سوزان ،
آتشي به پا مي‌کنيم
و عاشق را در خرمنِ نامهرباني و بي‌اعتنايي به مسلخِ جنونِ عشق مي‌فرستيم .
چه باک ؟!
هر چه بيشتر بسوزد ، خوشتر
شعله هايِ سرکشِ آتش سر مستِ مان مي‌کند .
عيشِ مان مدام و حالِ‌مان به کام :
وای چه خواستني ام من...!
هر چه زجرش مي‌دهم ‌، خم به ابرو نمي آورد !
هر چه نا مهربانم ، او پر مهرتر نگاهم مي‌کند !
چه دلبرانه بيدلش کرده‌ام .
مرحبا به من ، آفرين به من ...!
ميرانمش ، با مهرِ افزون تري بسو يِ من باز مي‌گردد .
خوارش مي‌کنم ، او به زيباترينِ نامها مي‌خواندم .
بي‌وفايي مي‌کنم ، صبورانه ستايشم مي‌کند .
به بندش مي‌کشم ، پروازم مي‌دهد.
بيچاره ! چه بيدلانه دلبري‌ام را خريدار است...
چه مظلومانه بازيچه بازيِ ظالمانه‌ام شده است.
بازي مي‌دهيم و به بازي مي‌‌گيريم
بازي مي‌کنيم و به بازي نمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيريم...
با گامهاي سُربيِ بيرحم ، از روي هيکل رنجورش رد
مي‌شويم و از صداي شکستنِ قلبش زيرِ پاشنه‌هاي
آهنين‌مان سرخوشانه لذت مي‌بريم...
غافلانه سرخوشيم
و عاجزانه ظالم ؛
و عاشق ، محکوم است به مدارا،
تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد...
اگر جان داد ، شور عشق‌مان افسانه ديگري آفريده‌است.
اگر تاب نياورَد ، لياقتِ عشق‌مان را نداشته‌است.
و چه خوشتر که اين همه را تاب آورَد ،
بازيچهء هموارهء رامي‌ست ،خفتِ بازيِ عشق را.
حسِ مقدسي‌ست دوست داشتن ...
مقدس‌تر از آن است" دوست داشته شدن....
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با مرغ پنهان
حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجاهستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخ های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادرک بال و پر ؟
هر کجا هستی بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی اید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه دیگر می کنی پروا ؟
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
وهم
جهان آلوده ی خواب است
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ‚ هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو میخواندم در گوش
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است ؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
قرن ما شاعر اگر داشت، هوا بهتر بود
خار هم كمتر نبود از گل، بسا گل تر بود
قرن ما شاعر اگر داشت كه كبوتر با كبوتر باز با باز، نبود شعار پرواز
وای بر ما كه تصور كرديم عشق را بايد كشت
در چنين قرنی كه دانش حاكم است
عشق را از صحنه دور انداختن ديوانگی است، درماندگی است، شرمندگی است
قرن، قرن آتش نيست
قرن يك هوای تازه است
فكرها را شست و شويی لازم است
گم شديم گر در ميان خويشتن، جست و جويی لازم است
نازنين ها از سياهی تا سفيدی را سفر بايد كنيم ...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وهم
جهان آلوده ی خواب است
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ‚ هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو میخواندم در گوش
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است ؟



آخر از عشق تو ساكن كليسا ميشوم .
ميكشم دست از مسلماني مسيحا ميشوم .
آنقدر بر كشتي عشقت نشينم همچو نوح .
يا به عشقت ميرسم يا غرق دريا ميشوم
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
سلام:

سلام ای بهترین
زیبا ترین
ای شعر بی پایان
سلام ای خوب من
محبوب من
سلامم ساحت سبز امید و آرزو مندی است
سلامم پرز احساس و پر از شوق خداوندی ا ست
.....................
سلام به همه دوستداران شعرو ادب
من تازه عضو شدم
اینم اولین پستم هست که به تاپیک زیبای هر روز یک شعر تازه زدم
امیدوارم منود ر جمع صمیمی و گرم خودتون قبول کنید
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
ما اینجا چی کار می کنیم؟ چه چیزی ما را به حال و هوای شعر و ادبیات می کشونه ؟ چرا ما از این وضع راضی بلکه مشتاق اون هستیم؟؟ ما با شعر چه می خوایم بگیم؟و شعر چه پیامی برامون داره؟
واقعا ما شعراین آشنای نا شناس را چقدر می شناسیم؟ در اندرون من و شمای خسته دل کیه یا چیه که براحتی مارا به شوق و تحرک دراورده به هر جا که بخوادمی بره؟؟و اینکه چرا خلق میکنیم؟این آفرینش برای چیه؟
وه که چه قدرخلق کردن و افرینش زیبا و قابل ستایش هست.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
سلام:
سلام ای بهترین
زیبا ترین
ای شعر بی پایان
سلام ای خوب من
محبوب من
سلامم ساحت سبز امید و آرزو مندی است
سلامم پرز احساس و پر از شوق خداوندی ا ست
.....................
سلام به همه دوستداران شعرو ادب
من تازه عضو شدم
اینم اولین پستم هست که به تاپیک زیبای هر روز یک شعر تازه زدم
امیدوارم منود ر جمع صمیمی و گرم خودتون قبول کنید


خوش اومدین دوست عزیز.

تو این مدت که من نبودم
دوستای جدیدی وارد شدن
بهشون خوش اومد میگم

بچه ها شعرهاتون خیلی قشنگه
دستتون درد نکنه.
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
روزگار دلتنگی

دلـم گـرفتـــه از ایــن روزگــار دلــتــنگی گــرفته انــد دلم را به کار دلتنگی

دلم دوباره در انــبــوه خــستــگی هـا ماند گــرفــت آئــینه ام را غبار دلتنگی شکست پشت مـن از داغ بــی تو بودنــها به روی شانه دل ماند بار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی نشسته ایم مــن و دل کـــنار دلتنگی
دگر پــرنـــده احســاس مــن نمی خوانــد مگر سرود غم ا زشاخسار دلتنگی
بیا کــه ثــانیــه ها بــی تو کند می گذرد بیا که بگذرد این روزگار دلتنگی
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
دوست
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانهء ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟

فريدون مشيري
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
تشنه ام......




به لبخند آینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام...
سراآغاز الفت خدایا کجاست
خدایا سرای محبت کجاست
من آوره ام شهر الفت کجاست
کسانی که از عشق دم می زنند
چرا بین ما را بهم می زنند
خدایا نسیم نوازش کجاست
کویرم سرآغاز بارش کجاست
بیا تا به لبخند عادت کنیم
به این راز پیوند عادت کنیم
کسانی که از عشق دم می زند
چرا بین ما را بهم می زنند
بیا ساده مثل چکاوک شویم
بیا باز گردیم و کودک شویم
خدایا سرای محبت کجاست
من آوره ام شهر الفت کجاست
کسانی که از عشق دم می زنند
چرا بین ما را بهم می زنند.؟؟
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
بگو با من خداوندا
بگو بامن
در این شب های دورادور و بی پایان
که تنهایم
به دنبال کسی هستم
که شمع کوچک تنهائیم را نور بخشاید
و دستم را بگیرد
تا از این گرداب پر اندوه
بیرونم کشاند.
نه پای رفتنی دارم
نه روی ماندنی اینجا
به امید صدائی مانده ام
از سینه ای خاموش
که می دانم زمانی قصه شیرین عشقم را
به گوش این جهان
فریاد خواهد کرد.
نفهمیدی که اخر عشق ورزیدن
درون حجم یک واژه نمی گنجد.
و عاشق بودن و عاشق از این دنیا برون رفتن
دلی دریائی و آزاده می خواهد
شبی آخر
چراغ گرد سوز خانه من هم
به سردی می گراید
اه اخر ای خداوند محبتها
بگو با من...
کدامین شب کسی از راه می آید
که چشمانش پناهی بر
نگاه بی سرو سامان من باشد
بگو با من خداوندا
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سلام:
سلام ای بهترین
زیبا ترین
ای شعر بی پایان
سلام ای خوب من
محبوب من
سلامم ساحت سبز امید و آرزو مندی است
سلامم پرز احساس و پر از شوق خداوندی ا ست
.....................
سلام به همه دوستداران شعرو ادب
من تازه عضو شدم
اینم اولین پستم هست که به تاپیک زیبای هر روز یک شعر تازه زدم
امیدوارم منود ر جمع صمیمی و گرم خودتون قبول کنید

سلام
ورودتون رو به سایت خوش آمد می گم
موفق باشید:happy:
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
گویند غروب جاییست که آسمان زمین را می بوسد،
من امشب برای تو غروب می کنم،کجایی آسمان من؟




کاش پروانه های قلب تو حال مرا می فهمیدند

کاش باران نقره ای احساس تو بر تن من می بارید

و من می روئیدم در چمنزار دستان تو

کاش در جشن عروسی دستهایمان می رقصیدم

امروز روز تولد من نیست

من اما امروز متولد می شوم

امروز و هر روز تا آخرین روز با تو بودن

من مهربانیهای تو را ستایش می کنم

و حس تب آلود صدایت را

من از شوق گم شدن در تو

هر روز اقاقیهای پاک چشمانم را

به تو تقدیم می کنم

به تو که شکوه بودنی ....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دوست داشتن


تقصير از ما نيست ؛
تماميِ قصه هايِ عاشقانه
اينگونه به گوشِ‌مان خوانده شده‌اند .
تصويرِ مجنونِ بيدل و فرهادِ کوه کن
نقش‌هايِ آشنايِ ذهنِ ماست .
و داستانِ حسرتِ به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز ،
آويزهء گوشِ‌مان شده‌است .





سخن از ماندن نیست
من و تو رهگذریم
راه طولانی و پرپیچ و خم است
همه باید برویم تا افق های وسیع
تا آنجا که محبت پیداست .
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه میكنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم كمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من رو پیشت برسون
فدای تو!
نمی دونی بی تو چه دردی كشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات، نوازشات، بوسیدنت
به خاطرت مونده یكی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و كبود، هلاك یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا كه داره دوستت میمیره
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نكنه
غم غریبی عزیزم زرد و شكستت نكنه
چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشكنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت،بخوبی تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیایی حال منم این جوریه
سرفه های مكررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه كه بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو، چشام فقط شده كاسه خون
همش یه چشمم به دره ،چشم دیگم به آسمون
یادت می یاد گریه هامو ریختم كنار پنجره
داد كشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا كنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می كنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میكنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این كه من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عكسای نازنین تو با چند تا گل كنارمه
یه بغض كهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت رو وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه كنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی كه تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل رو بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فكر نكنی از راه دور دارم سفارش میكنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میكنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا كتاب
كه هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات كنن
نورشونو بدرقه پاكی خنده هات كنن
یه شب تو پاییز كه غمت سر به سر دل می ذاره
.......... همون كسی است كه بیشتر از همه دوست داره .
 
بالا