• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
یک روز که مرده بودم اندر خود زیست
گفتم به خدا ، که این خدا ، در خود کیست ؟
گفتا که در آن خود ی که سرمایه ی هست
در سنگر عشق ، جوید اندر خود نیست



به به جری عزیز

یه مدت غیبت خوردیا فردا با والدینت آنلاین شو تا تکلیفتو روشن کنیم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نه نه پای خانواده ام رو وسط نکش علی آقا;)
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
قدري بمان كه بي تو چه دلگير ميشوم
دارم ميان حادثه ها پير مي شوم

در بي حضور چشم تو اي طعم عاشقي
از لحظه هاي زندگيم سير ميشوم

انگشت اتهام به سويم نشانه رفت
تنها به جرم عشق تو تحقير ميشوم

سرداب هاي وحشت و سلول هاي درد
بي تو اسير پنجه زنجير مي شوم

چون عكس يادگاري ياران زمان عمر
در زير پاي كوچه زمينگير ميشوم

گنجشك مينياتوري رنگيم ولي
گلخانه كوب خانه تقدير ميشوم

چون نور در ميانه منشور زندگي
در هفت رنگ دلهره تكثير ميشوم

ساحل سكوت بندر و من هم به چشم شهر
ولگرد مرد هر شبه تفسير مي شوم

حالا براي دفعه اخر مرا ببوس
دارم ميان حادثه ها پير ميشوم

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
اي يار ِ من، اي نگار ِ جاني
چون بگذرم از جهان ِ فانــي
زنهار كه نغمه هاي غمــگين
در روز ِ وداع ِ من مــخواني

نه گل به كنــــار ِ من گذاري
نه سرو كنــــــار ِ من نشاني

بگذار كه سبزه هاي مرطوب
از شبنم ِ پاك ِ آســـــــــــماني
اطــــــراف ٍ مزار ِ من برويند
با آن همــه لطف و مهرباني
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
كسان بود از بـــه خاطر آري
يا آنكه ز خاطرم برانـــــــــــي

در خاك ِ سيـــــــه چو آرميــدم
احســــــاس نمي كنم جهان را
نه سايه ي سرو و اشكِ باران
نه ناله ي مرغ ِ بوســـتان را

درعالم ِ ســايه روشن ِ مرگ
بيـنم رؤيــــــــاي جاودان را
آنجــــا كه طلوع يا غروبــي
نبوَد خورشــــــيد ِ آسمان را

شايد كه به خاطر آرمت، يا
از ياد برم همـــــه جهان را
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
صداي آب مي آيد، مگر

در نهر تنهايي چه مي شويند؟

لباس لحظه ها پاك است.

ميان آفتاب هشتم دي ماه

طنين برف، نخ هاي تماشا، چكه هاي وقت.

طراوت روي آجرهاست، روي استخوان روز.

چه مي خواهيم؟

بخار فصل گرد واژه هاي ماست.

دهان گلخانه فكر است.

***

سفرهايي ترا در كوچه هاشان خواب مي بينند.

ترا در قريه هاي دور مرغاني بهم تبريك مي گويند.

***

چرا مردم نمي دانند

كه لادن اتفاقي نيست،

نمي دانند در چشمان دم جنبانك امروز برق آب هاي شط ديروز است؟

چرا مردم نمي دانند

كه در گل هاي ناممكن هوا سرد است؟

*****

((سهراب سپهري))
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پوپكم !
پوپك شيرين سخنم !
اين همه فارغ از اين شاخه به آن شاخه مپر،
اين همه قصه شوم از كس و ناكس مشنو ،
غافل از دام هوس
اين همه در بر هر ناكس و هر كس منشين .
پوپكم پوپك شيرين سخنم !
تويي آن شبنم لغزنده گلبرگ اميد ،
من از آن دارم بيم ،
كاين لجن زار تو را پوپكم آلوده كند ،
اندرين دشت مخوف،
كه تو آزادي اش اي پوپك من مي خواني
زير هر بوته ي گل ،
لب هر جويه ي آب،
پشت آن كهنه فسونگر ديوار،
كه كمين كرده تو را زير درختان كهن ،
پوپكم! دامي هست ،
گرگ خونخواره ي بدكاره ي بدنامي هست.
سال ها پيش دل من كه به عشق ايمان داشت ،
تا كه آن نغمه جان بخش تو از دور شنيد ،
اندر اين مزرع آفت زده شوم حيات ،
شاخ اميدي كاشت.
چشم بر راه تو بودم كه تو كي مي آيي.
بر سر شاخه ي سر سبز اميد دل من ،
كه تو كي مي خواني.
پوپكم يادت هست ؟
در دل آن شب افسانه يي مهتابي ،
كه بر آن شاخه پريدي ،
لحظه اي چند نشستي ،
نغمه اي چند سرودي ،
گفتم اين دشت سيه خوابگه غولان است ،
همه رنگ است و ريا ،
همه افسون و فريب .
صيد هم چون تويي اي پوپك خوش پروازم ،
مرغ خوشخوان و خوش آوازم
به خدا آسان است.
اين همه برق كه روشنگر اين صحرا است ،
پرتو مهري نيست ،
نور اميدي نيست ،
آتشين برق نگاهي ز كمينگاهي هست ،
همه گرگ و همه ديو ،
در كمين تو و زيبايي تو ،
پاكي و سادگي و خوبي و رعنايي تو .
مرو اي مرغك زيبا كه به هر رهگذري ،
همه ديو اند كمين كرده نبينند تو را ،
دور از دست وفا پنهان از ديده ي عشق ،
نفريب اند تو را .


دکتر شریعتی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
سـهم مـن از تمــام ايــن قصـه...يك بغل بـي كسي و تنهايي است
نقش من حال و روز مجنوني است...نقش تو يك نگاه ليلايي است
باز هم بعد گريه هاي دلم...خيره در چشم آينه گشتم
راستي چهره پر از اندوه...گاهي اوقات هم تماشايي است!
گاه با خاطرات سرگرمم...گاهي اوقات نيز با تقويم
آه! امروز مثل ديروز است....در دلم انتظار فردايي است
آسمان مثل من تو غمگيني....پس بگو از چه رو نمي باري؟
نكند باورت چنين باشد: چاره عاشقي شكيبايي است
دل من سر به سينه ام بگذار....بي صدا گريه كن براي خودت
شعله اي در وجود من انداز....قصه عشق ما اهورايي است
مدت اندكي است در اين باغ....غنچه جان من شكفته شده است
به كنارم بيا، ببين به نسيم...ساده پر پر شدن، چه رويايي است!
يك فرشته از آسمان آمد...آخرين صفحه را ورق زد ورفت
به گمانم كه مردن عاشق....آخر قصه، حس زيبايي است...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
صدايت مي كنم امشب

من از عمق دلم بنگر

جوابم ده تو نجوا كن

شود حالم از اين بهتر

صدايت مي كنم بشنو

كه من بي تو نمي مانم

بيا يارم تو خورشيدي

كه بي تو رنگ شب خوانم

صدايت مي كنم برگرد

كه تنها تو شدي يارم

بيا اي عشق نافرجام

به تو مديون بدهكارم
صدايت مي كنم شايد

شوي يك لحظه مهمانم

در آن لحظه تو را گويم

چه اندازه پريشانم

صدايت مي كنم اما

چرا چيزي نمي گويي

از اين قلب پر از حسرت

چرا مهرم نمي جويي

صدايت مي كنم جانا

برس امشب به داد من

تمام خواستن ها را

تو از بر كن به ياد من

صدايت مي كنم از دل

تو هم امشب صدايم كن

تو مغروري غرورت را

فقط امشب فدايم كن
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
جری جان مرسی ترکوندی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود

خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت

از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است

مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم

به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در کلبهء دل،
سکوت دلنشین آزادی
در قصر بندگی،
ضرب و کوب رقصها همچون پُتک
کف دستی خاک،
امّا بارور
فرسخ ها کویر،
لیک تنها خار و مار
لحظه ای رؤیا در روح و ضمیر،
همچون بهشت
سالها روح و دلالت،
همچو دود اَندَر هوا
مُشتی آب از چشمه خوردن،
بَه زلال
تشنه لب،
دریا به دریا،
بی جواب
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آنقدر رشد خواهم کرد
که پرندگان
در آرزوی نشستن بر شاخه هایم
به کلاس پرواز روند

پس از فتح جوّ زمین
به شکار خلاء خواهم رفت
می روم به دنبال سرزمین موهومی فرشتگان
آنجا که هزاران آرزو
در صف طویل نوبت
یکی یکی مردود می شوند
می روم به سرزمین عصیانی شیطان
به اوج هرج و مرج

این دو را چه سخت در رقابت دیدم
جام ایمان را
گاه در دست این
و گاه در دست آن دیدم

من فراتر از ایمان خواهم رفت
من بالاتر از وحدت
به آنجا که هیچکس نداند کجاست، خواهم رفت!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
امروز روز پرواز است
اگر چه نشسته اینجا
دراطاقک نیاز
لیک ذهن را پرواز دهم
اگر چه ندانم آن سرزمین کجاست؟

دل را به تعطیلات برم
به زیر خورشید تابان
بگذارم فریاد زند، بِدَوَد
بدور از قانون و مجازات زمان

روح را رها کنم تا چرخی زند
چه باک
اگر نگاه نامحرمی
هوس بر اندامش زند!

به غریزه فرصتی دهم
که رود در پی ارضاء خویش
مست و خمار بازگردد
برود آرام در بستر خواب خویش

نمیخواهم بدانم مسیر کجاست، مقصد کجاست؟
می خواهم بیهوش شوم همینجا
در زمان حال
آنجا که همه بی خبرِی است
بدور از هر چه قیل و قال
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
گاهی اوقات
قطره های شک
می بارند بر زمین باورم
و گیاهان امیدم آفت می زنند
فکر می کنم
چه فایده داشت
اینهمه وجین کردن دل؟
چه فایده داشت
آبیاری احساس
و ریشه دواندن به اعماق وجود؟

تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟

نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟

که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!

و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب
جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب


هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام
تا بیابم شاید از تو، رد پایی روز و شب

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها
بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب



پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من
روز و شب با یاد تو، دارم صفایی روز شب

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
وقتي تو رو يادم مياد ميميرم و زنده مي شم
خوب مي دوني كه بعد تو عاشق هيچكس نمي شم
بعضي شبها يادم مياد يه روز بودي كنار من
حالا تو رفتي و شكست اين دل بي قرار من
حالا تو رفتي منم چشم انتظارت مي مونم
تو عمر دارم براي تو شعرهاي غمگين مي خونم
بعضي شبها ستاره بهم مي گن مياد يه روز
دل سياه و بي كسم تا اون بياد به پاش بسوز
بعضي روزا دلم مي گه هنوز منو دوستم داري
چشمهاي خيسم تا ابد بايد از دوريش بباري
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
...
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك ، اما آيا
باز برمي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
...
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
...
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
كه مرازندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
...
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟
هيچ
...
آرزو می کردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا،هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
...
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
...
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنايي با شور ؟
و جدايي با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشي يا غرق غرور ؟
سينه ام آينه اي ست با غباري از غم
...
من چه مي گويم ، آه
با تو اكنون چه فراموشيهاست
...

"حمید مصدق"
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
احساس قشنگي ست كنار تو نشستن
يا منتظر قول و قرار تو نشستن

در بركهً شفاف غزل پاك شدن ها
روشن تر از آيينه كنار تو نشستن

لب هاي ترك خوردهً آفت زدهً من
بر خندهً شيرين انار تو نشستن

زنبور صفت شيرهً لبهات مكيدن
در دامن گل هاي بهار تو نشستن

باران شدن و همنفس ساز و دهلها
در باغ دل ايل و تبار تو نشستن

زيباست سر و سينهً برفي تو هر فصل
بر كاسهً چوبي سه تار تو نشستن

در گرمترين روز زمينيم و سرابي ست
در سايهً روياي چنار تو نشستن

در گردن من زلف تو پيچيد و ...رهايي است
منصور شدن ، بر سر دار تو نشستن
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نه شعر است این بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه می پنداری ای دوست
بسوزان این دل خوش باورم را
سخن تلخ است اما گوش می دار که در گفتار من رازی نهفته است
نه تنها بعد از این شعری نگویند کسی هم پیش از این شعری نگفته است !
مرا دیوانه می خوانی ؟دریغا ولی من برسر گفتار خویشم
فریب است این سخن سازی فریب است! که من خود شرمسار کار خویشم

مگر احساس گنجد در کلامی؟ مگر الحام جوشد در کلامی ؟
مگر در یا نشیند در سبویی ؟ مگر پندار گیرد تار وپودی ؟
چه شوق است این ٬ چه عشق است این ٬ چه شعر است ؟
که جان احساس کرد ٬ اما زبان گفت !
چه حال است این ٬ که در شعری توان خواند؟
چه درد است این که در بیتی توان گفت ؟
اگر احساس می گنجید در شعر٬ بجز خاکستر از دفتر نمی ماند !
وگر الهام می جوشید با حرف ٬ زبان از ناتوانی در نمی ماند !
شبی٬ همراه این اندوه جانکاه مرا با شوخ چشمی گفتگو بود
نه چون من ٬های هوی شاعری داشت ولی٬ شعر مجسم: چشم او بود !
به هرلبخند٬ یک حافظ غزل داشت به هر گفتار٬ یک سعدی سخن بود
من از آن شب خموشی پیدا کردم که شعر او خدای شعر من بود !
زتحسینم خدارا لب فروبند
نه شعر است این بسوزان دفترم را
مرا شاعری چه می پنداری ای دوست
بسوزان این دل خوش باورم را
" فریدون مشیری "
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم

هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يکجا بی قرارم

سفر يعنی من و گستاخی من
هميشه رفتن و هرگز نماندن

هزاران ساحل و ناديده ديدن
به پرسش های بی پاسخ رسيدن

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست

همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم

به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست

اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
 
بالا