• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
رميده


نمی دانم چه می خواهم خدايا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من

چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم

به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگی ها

به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من

بظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پيرايه بستند

از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند

برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند

مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من، ای دل ديوانه من

كه می سوزی ازين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد

خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
encore.gif




توی بهت چشم من درد ناباوریه
فصل سرد عشق ما رنگ خکستریه
دردی که من می کشم اگه کوه هم می کشید
ذره ذره می تکید قطره قطره می چکید
می تونست با دست تو بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه یقین عشق توی دفترم بودی
توی ایینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوریهام به ویرونی رسیدم
تو را یک لحظه نزدیک یه لحظه دور می دیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
دروغ آخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو به ویرونی رسیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه
چکه چکه آب شدن
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
شدیم از یاد یکدیگر فراموش دو راهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که در ما شعله می زد به جا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خموش این دوراهی نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار ایندیوار کهنه به نام عشق ما در هم بریزد
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
به نظرت کدومش قشنگتره ؟
یکیو بگو



این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه
یک اسمه طلسمه
یاد تو یاد تو روزهای رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه
سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه یاد یک عمره و ی ه اسمه
طلمسه ، یک اسمه
اسم تو اسم دریا ، کبوتر
بوی تو بوی گل گل های سرخ پرپر
اسم تو ،‌ رو تن هرسنگ و هر درخته
گفتنش ، خواستنش مثل عشق تو سخته
کی گفته این یک اسمه ... طلسمه ... طلسمه
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دخترك خنده كنان گفت: كه چيست راز اين حلقه زر؟
راز اين حلقه كه انگشت مرا ، اين چنين تنگ گرفته است به بر؟
راز اين حلقه كه در چهره او ، اين همه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت: حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد،
دخترك گفت: دريغا كه مرا باز در معني آن شك باشد
سالها رفت و شبي زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او ، روزهايي كه به اميد وفاي شوهر به هدر رفته ، هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي ، واي اين حلقه كه در چهره او
باز هم تابش و رخشندگي است، حلقه بردگي و بندگي است
فروغ فرخزاد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
بی تو خودمو
تک و تنها می بینم
هر جا که پا می ذارم
تو رو اونجا می بینم
یادمه چشمای تو
پر درد و غصه بود
قصه ی غربت تو
قد صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
تو برام خورشید بودی
توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو
دستای تو پک می کرد
حالا اون دستا کجاست
اون دو تا دستای خوب
چرا بی صدا شده
لب قصه های خوب
من که یاور ندارم
اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا
پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده
خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها
گریه ها مو ندیده
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به نظرت کدومش قشنگتره ؟
یکیو بگو



این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه
یک اسمه طلسمه
یاد تو یاد تو روزهای رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه
سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه یاد یک عمره و ی ه اسمه
طلمسه ، یک اسمه
اسم تو اسم دریا ، کبوتر
بوی تو بوی گل گل های سرخ پرپر
اسم تو ،‌ رو تن هرسنگ و هر درخته
گفتنش ، خواستنش مثل عشق تو سخته
کی گفته این یک اسمه ... طلسمه ... طلسمه
وای این ماله کیه؟؟؟؟؟؟چ
قدر اشناست یادم نمی اد؟؟:blink:
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد ، کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می شه کرد
کاری از ما نمی آد ، زاری بکن
اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
هر چی دریا و زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا
کاشکی می داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت ،‌ دل من گریه می خواد
قصه ی گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیچ کی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم می آره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته ،‌ دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
سرنوشت چشاش کوره نمی بینه
زخم خنجرش می مونه تو سینه
لب بسته سینه ی غرق به خون
قصه ی موندن آدم ها اینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت ، دل من گریه می خواد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
واسه خودمم اشناست گلم
ولی هر چی فک کردم یادم نیومد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
بی تو خودمو
تک و تنها می بینم
هر جا که پا می ذارم
تو رو اونجا می بینم
یادمه چشمای تو
پر درد و غصه بود
قصه ی غربت تو
قد صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
تو برام خورشید بودی
توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو
دستای تو پک می کرد
حالا اون دستا کجاست
اون دو تا دستای خوب
چرا بی صدا شده
لب قصه های خوب
من که یاور ندارم
اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا
پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده
خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها
گریه ها مو ندیده
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش می زنه

واووووووووو
چه می کنی با دل من ارام:)
من قلبم ضعیفه...من عاشق گوگوشم
اینا رو همه بزار تو همون تاپیک
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
در غروبي سرد و غمگين ، ديده بر راه تو بستم
انتظاري سخت بود، اما بر اين سودا نشستم
وعده كردي تا بيايي ، غم زدايي از دل ما
گفتمت با وعده شادم، بر سر پيمان نشستم
بي وفا با من چه كردي ، قلبم آزردي و رفتي
عاقبت مجبورم كردي تا سكوتم را شكستم
در سكوت خلوت خود با دلم نجوا نمودم
كه اي دل غافل چه كار مي دهي آخر به دستم
دل بگفتا: ديده را گو، كين همه تقصير اوست
گر نبيند روي زيبا، من كه هستم ، من چه هستم
بر در ميخانه رفتم تا كنم غم را فراموش
چون زدم جامي به يادت، كاسه مي را شكستم
دل به من گفتا: ندانستم مرامت بي وفايي است
ورنه هرگز دل به مهرت نمي بستم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
اون که هر چی ابر دنیاس ، خونه داره تو چشاش
اون که ناچاره بخنده ، اما گریه س خنده هاش
اون که تو شهرش غریبه ،‌ با یه عالم آشنا
هیچ کدوم باور نکردن ، غربت تلخ صداش
اون منم ،‌ اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم می شکنم
دیروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،‌سرد و تنهاس
دیروز ، امروز ، فردا
خیلی سخته ،‌ این تنهایی ، بی فردایی
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ،‌ تنها ، تنها
اون که خیلی قصه داره ، رو لبای بی صداش
مونده فریادش تو سینه ،‌در نمی آد از لباش
قد یه دنیا کتابه ، با یه عالم گفتنی
هر کدوم از غصه هاشون ، هر کدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم می شکنم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
وقتی خورشید میره تا چشماشو رو هم بذاره
رنگ خورشید غروب چشماتو یادم میاره
همیشه غروب برام عزیز و دوست داشتنیه
واسه اینکه رنگ خوب چشمای تو رو داره
غروبا قشنگن ،‌ با چشات یه رنگن
قشنگ ترین غروبو تو چشای تو می بینم
تموم عالمو پر از صدای تو می بینم
تو چه پکی ، تو چه خوبی
تو شکوه یه غروبی
مث دریای پر آواز جنوبی
تو برام دیدنی هستی مث دریای جنوب
که پر از رازی و آوازی و قصه های خوب
دیدنت برای من همیشه تازگی داره
مث جنگل مث ساحل ، مث دریا تو غروب
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
غریب و گنگ و بی فریاد ، اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته ، زمستون تو آغوشم
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
اجاقی خالی و خاموش مث یه قلب بی خونه
یک با دست آفتابیش تو رگ هام خون می جوشونه
می دونم شعله ور می شم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
می دونم شعله ور میشم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
اواااااااااااا
ارام جون می گم اینا رو بزار تو اون تاپیکی که صفحه قبل ادرسش رو دادم:(
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیاید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد سکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان

فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهای
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبای
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و نکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز

فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

فروغ فرخزاد
 
بالا