• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ترا می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
توئی آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغی اسيرم

ز پشت ميله های سرد و تيره
نگاه حسرتم حيران برويت
در اين فكرم كه دستی پيش آيد
و من ناگه گشايم پر بسويت

در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
از اين زندان خامش پر بگيرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگی از سر بگيرم

در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا يارای رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست

ز پشت ميله ها، هر صبح روشن
نگاه كودكی خندد برويم
چو من سر می كنم آواز شادی
لبش با بوسه می آيد بسويم

اگر ای آسمان خواهم كه يكروز
از اين زندان خامش پر بگيرم
به چشم كودك گريان چه گويم
ز من بگذر، كه من مرغی اسيرم

من آن شمعم كه با سوز دل خويش
فروزان می كنم ويرانه ای را
اگر خواهم كه خاموشی گزينم
پريشان می كنم كاشانه ای را
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
در ميان گريه هايم ، همچو يك شمع مذابم
در ميان آرزو ها ، چون كويري در سرابم
چشمه اي خشكيده ، از امواج آبم
من سرودي در گلو ، بگرفته از غم
تار رنجم ، من ، ربابم
من چو قانوسي ....
به تاق بي كسي
ما’وا گرفتم
شمع بي نورم، كه در فانوس جانم
جا گرفتم!
قوي تنهايم ، كه در تنهائي خود
رفته ام از ياد ياران ، دير سالي
مرغ غم در جان من
خوش كرده منزل
واي بر من ، واي بر دل!
من چو فانوسي به تاق بي كسي ما’وا گرفتم
شمع بي نورم كه در فانوس جانم ، جا گرفتم
قوي تنهايم ، كه در تنهائي خود
رفته ام از ياد ياران .... دير سالي
مرغ غم در جان من خوش كرده منزل
واي بر من ....... واي بر دل
شعر از تورج نگهبان
 

saeid.z

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2005
نوشته‌ها
2,073
لایک‌ها
3
محل سکونت
آمستردام
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
لا اله اندر پی الا الله است
همچو لا ما هم به الا می رویم
قل تعالوا آیتی است از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم
کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی دست و بی پا می رویم
همچو موج از خود براوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می رویم
هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می رویم
خوانده ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم
اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم
همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلی میرویم
رو ز خرمنگاه ما ای کور موش
گر نه کوری بین که بینا می رویم
ای سخن خاموش کن با ما بیا
بین که ما از رشک بی ما می رویم
ای که هستی خار ره ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وای اقا سعید این شعر رو که میشنوم گریه ام میگیره اخه این یکی از تست ها بود درس معارف !!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونم چرا این قدر شعر داره این معارف ما!اما بیت اولش سوال ملا بود منم اشتباه زدم هر وقت می خونم دلم میسوزه!این جا که دیدمش خنده ام گرفت!!!!!!!!
crazy.gif
 

ساحل آرامش

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 اکتبر 2007
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
لا اله اندر پی الا الله است
همچو لا ما هم به الا می رویم
قل تعالوا آیتی است از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم
کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی دست و بی پا می رویم
همچو موج از خود براوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می رویم
هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می رویم
خوانده ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم
اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم
همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلی میرویم
رو ز خرمنگاه ما ای کور موش
گر نه کوری بین که بینا می رویم
ای سخن خاموش کن با ما بیا
بین که ما از رشک بی ما می رویم
ای که هستی خار ره ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم

بسیار ممنون از اینکه انقدر شعرهای پر مفهوم و زیبا مینویسید. واقعا استفاده کردم از شعراتون.
 

saeid.z

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2005
نوشته‌ها
2,073
لایک‌ها
3
محل سکونت
آمستردام
خواهش میکنم ایون جان قابلی نداره ساحل آرامش عزیز
خیلی خوشحالم کردید
241.gif

ممنون
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
[SIZE="[B]3"]بسترم

صدف خالی یك تنهایی است

و تو چون مروارید

گردن آویز كسان دیگری
[/SIZE]
[/B]
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به دلیل ........... و به دلیل ...............
.
.
.
.
نه !!!!!!!!!
.
.
.
.

بدون دلیل میرم

کسی هم نیست که ازش بخوام خداحافظی کنم
 

saeid.z

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2005
نوشته‌ها
2,073
لایک‌ها
3
محل سکونت
آمستردام
کجا میری نرو

=====
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
تن برود به پیش دل که این همه را چه می کنی
گوید دل که از مهی که از نظرت نهان بود
جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن
زآنک به نور دل همه شعله آن جهان بود
شیخ شیوخ عالم است آنکه توراست نو مرید
آنکه گرفت دست تو خاصبک زمان بود
دل به میان چو پیر دین حلقه تن به گرد او
شاد تنی که پیر دل شسته در آن میان بود
راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود
دور ز گوش و جان او که از سخنت گران بود
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
با من بودید؟من نرم!!!!!!!!!!!!!!!!!
crazy.gif
laugh.gif
 

ساحل آرامش

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 اکتبر 2007
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
به دلیل ........... و به دلیل ...............
.
.
.
.
نه !!!!!!!!!
.
.
.
.

بدون دلیل میرم

کسی هم نیست که ازش بخوام خداحافظی کنم

ساده و دل نشین ... ممنون
می روم اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا؟
منزل کجا؟
مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست...؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

شكایت نمی كنم، اما
آیا واقعاً نشد كه در گذر ِ همین همیشه ی بی شكیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تكرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زندگی...
واقعاً نشد؟
شکایتت نمیکنم، اما
نشد امشب که شب نخستین پیمانمان بود
کنار من باشی و برای لحظه ای
تنها لحظه ای بودنت را نوید دهی؟
نگو كه ناغافل از فضای فكرهایت فرار كردم!
من كه هنوز همینجا ایستاده ام!
من که هنوز در خانه انتظارت را میکشم...
کنار اقاقی ها، شب بو ها،
من که هنوز در خانه ای که دستهای پر مهر تو برایم بنا کردند
در میان تنهایی ها و دلتنگی هایی که یادگار تو ان
به انتظار نشسته ام!
هنوز هم فاصله ی ما
همان چهارده شماره ی پیشین است!
نگو كه در گذر خنده ها و گریه هایت گُمش كردی!
نگو كه باز هم یادت رفت و در خاطرت نماند!
نمیخوام باز هم با شرمندگی بگویی : ببخش!
نگو که در میعاد نورها و رنگها و روشنی های شهرت
باز فراموش کردی که با هم قراری داشتیم!
شکایت نمیکنم، اما
آیا واقعا نشد که به یاریم بشتابی
تا من امشب به جای گرفتن جشن تولد انتظار و تنهایی
جشن میلاد عشقمان را بگیرم؟
میدانم فردا خواهی گفت: ببخش
فراموش کردم! جبران خواهم کرد!
وای به حال دلم...!
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
به یاد دوستان عزیزی که خیلی وقته دیگه یادی از این فروم نمی کنن.عزیزانی که نغمه های دلشون را خیلی وقته نشنیدم.کاش دوباره اون جمع صمیمی گذشته تشکیل میشد.دوستانی چون: پری عزیز و xing ying و دیگر دوستانی که خیلی وقته بهمون سر نمی زنن:
پنجرهء رويايي
شـايد اين صفحه همان پنجرهء رويايي است
كه من از شيشهء شفاف لغات
روي زيباي تو را مي بينم!!

گاه تابيدن مهتاب حضور و نسيمي كه معطر به تو و شادابي است
مي خورد بر تن اين پنجره ي رويايي

واژه ها مي خوانند غزل مستي تو
شعر بيتابي من
و گل هر كلمه رنگ عشقي دارد!
كه در انديشه من
رنگ چشمان تو است!

اي صدايت پر از آرامش روح
و دلت آينهء پاك وجود
باورت هست كه من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟
و به ياد نامت همه شــب تا به سحر بيدارم؟؟؟؟



من که همیشه هستم استاد !:cool::happy:





به دیدارت نمی آیم

که هر دیدار

بهانه ای می شود برای دلتنگی

وقتی من آن قدر عاشقم

که در تلاقی با چشم های تو

تمام سلول هایم به حرف می آیند

وتو آن قدر خسته ای از شنیدن

که من از چشم های پر ستاره ات احساس شرم می کنم

مگر حرارت کوره انتظار

چند هزار درجه است ؟

که من وقتی به دست های تو می رسم

بریان بریانم

وتو همیشه فکر می کنی

شاعری با دل تب زده

هذیان می گوید
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
آن قدر خوابت را دیده ام

که دیگر برایم واقعی نیستی

ذهنم پر می شود از موسیقی خیال تو .

سر بر آستان رویاهایم می کوبم

و آرزوی دیدار تو را زمزمه می کنم .

دستی از ورای خیال

دستانم را مسخ می کند

و سریرم را مسح می کشد .

دست ِ رسیده از خیال ِ تو را

دیوانه وار لمس می کنم

با لبان تکیده از نگاه ِ تو

افسوس ، که باز خواب دیده ام تو را !
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
درود بر شما جناب roje-aria ، وقتی یاد کردید از پری و xing ying ، انگار دوباره دلم هوای صمیمیت گذشته ی اینجا رو کرد...
برای xing ying عزیز :

باران می بارد
عطر خاک در فضا پیچیده است
گمان می کنم
از همین نزدیکی عبور کرده ای...
لونای عزیز با این شعر زیباتون یاد کردین از استاد عزیزمون بانو xing ying .منم یکدفعه یاد شعر زیبایی از بانو xing ying (بانوی ماه) افتادم که یک زمانی اینجا گفته بودن .شعر زیبایی بود منم این شعر کوچیک را در ادامه همون شعرشون بهشون تقدیم میکنم:
شب است
خیال میکنم میهمان توام
میهمان نگاه مهتابیه واژه هایت
چشم در چشم و نگاه در نگاه
یک فنجان چایی
و جایی کنار پنجره ماه
یک جای خالی برای من
و یک نگاه گرم میهمان تو
ولی سالهاست
تو رفته ای
و من هنوز نگاهم به فنجان خالی توست.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
من که همیشه هستم استاد !:cool::happy:

به دیدارت نمی آیم
که هر دیدار
بهانه ای می شود برای دلتنگی
وقتی من آن قدر عاشقم
که در تلاقی با چشم های تو
تمام سلول هایم به حرف می آیند
وتو آن قدر خسته ای از شنیدن
که من از چشم های پر ستاره ات احساس شرم می کنم
مگر حرارت کوره انتظار
چند هزار درجه است ؟
که من وقتی به دست های تو می رسم
بریان بریانم
وتو همیشه فکر می کنی
شاعری با دل تب زده
هذیان می گوید
پری جان ما که متاسفانه سعادت دیدار شما را نداشتیم.ولی به هر صورت خوشحالم که بازم میبینمتون.شما از کسانی هستین که بیشتر از همه ما حق آب و گل دارین. شما بزرگ بانوی کوچک فروم بودین(همون پری کوچک غمگینی که توی شعر فروغه)
من نیز سالهاست
از کوچه های زندگی دوان دویده ام
نمی دانم چندین بار از در خانه ابری و بارانی ات گذشته ام
ولی رد پاهایم را گرد و خاک زمان خواهد برد
هیچ می دانی قیمت واژه های ناب چه شد؟
هیچ می دانی جای ما کجاست؟
هیچ از خود پرسیدی دیوانگی چه شد؟
آری
واژه هامان از فرط ارزانی
از لیست واژه های عاشقی خارج شدند
و
خود نیز از کهنگی نگاه دلهامان
در موزه ها جای گرفتیم
و دیوانگی هامان در این زمانه
دستمایه تمسخر نو اندیشان شد
خسته تر از همیشه
از هم جدا- مسخ شدیم
دردهامان از واژه واژه زندگی دور شد
یخ کردیم و بر جای ماندیم
از درد نالیدم و هیچکس باور نکرد
ماندیم هیچکس
ماندنمان را قابل ندانست

کاش .................
 

الهه مرگ

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2007
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
0
وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایسته‌ی رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars

شكایت نمی كنم، اما
آیا واقعاً نشد كه در گذر ِ همین همیشه ی بی شكیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تكرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زندگی...
واقعاً نشد؟
شکایتت نمیکنم، اما
نشد امشب که شب نخستین پیمانمان بود
کنار من باشی و برای لحظه ای
تنها لحظه ای بودنت را نوید دهی؟
نگو كه ناغافل از فضای فكرهایت فرار كردم!
من كه هنوز همینجا ایستاده ام!
من که هنوز در خانه انتظارت را میکشم...
کنار اقاقی ها، شب بو ها،
من که هنوز در خانه ای که دستهای پر مهر تو برایم بنا کردند
در میان تنهایی ها و دلتنگی هایی که یادگار تو اند
به انتظار نشسته ام!
هنوز هم فاصله ی ما
همان چهارده شماره ی پیشین است!
نگو كه در گذر خنده ها و گریه هایت گُمش كردی!
نگو كه باز هم یادت رفت و در خاطرت نماند!
نمیخوام باز هم با شرمندگی بگویی : ببخش!
نگو که در میعاد نورها و رنگها و روشنی های شهرت
باز فراموش کردی که با هم قراری داشتیم!
شکایت نمیکنم، اما
آیا واقعا نشد که به یاریم بشتابی
تا من امشب به جای گرفتن جشن تولد انتظار و تنهایی
جشن میلاد عشقمان را بگیرم؟
میدانم فردا خواهی گفت: ببخش
فراموش کردم! جبران خواهم کرد!
وای به حال دلم...!
من از بی تو بودن می ترسم
من از بغض واژه ها می ترسم
از گریه هایی که مرا بی تاب می کنند
و دستانی که مرا می خوانند .

نه!
من از خود می ترسم
از خویشتن خویش
از بی قراری های دلم
از تو می ترسم!
از باور پرواز در بر پروانه می ترسم

تاب و توانی نیست!
باور کن
ثانیه ثانیه های با تو بودن
تمام فضای خاطرات مرا رنگ زده
بی تو رنگی نیست
آه ...
این چه زجری است!
نبودن به ز بودن
من از پایان ناخوش شاهنامه می ترسم
سیاوش بودن را می پرستم
و
لیلی کش بودن را پروا می دارم


من
از بغض واژه های خونین دلم می ترسم

از تو می گریزم
چونان که از خویشتن خویش
من از منی که بی پروا تو را دوست دارد می گریزم
من از اشک رسوا کن دل
از دستهای لرزان و عاشق خویش
و خوابی که بد تعبیر شود می گریزم
تو رویای منی
چگونه در صبح بیداری
تو را قربانی کنم

من از بغض واژه های بی تو بودن می ترسم
من از آزار گل می ترسم...
آخر کلام

من از بی تو بودن می ترسم
!!!
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
با دست خودش سر خودش را که برید

وقتی که بجز خون خودش هیچ ندید

بالای سر خودش،خودش فاتحه خواند

یک پارچه بر صورتش از رنگ سفید

انداخت...و خرمای خودش را هم خورد

از غصه ی خود شکست،فریاد کشید

آنگاه خودش را به سر شانه گرفت

و رفت برای پیکرش قبر خرید

یک لحظه در آن نگاه کرد اما زود

با پای خودش داخل آن قبر خزید

حتی به خودش تسلیتی گفت،سپس

خوابید و بروی تن خود سنگ کشید

یک سنگ سیاه روی آن حک شده بود:

یک مرغ که از بام خودش زود پرید
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
چون کهنسال درختی تنها

ریشه در خاکی خشک

در گذرگاه زمان

ایستادم شاید

برسد از هـَر سو

رهگذر خسته ای از طایفۀ انسانها

..............

شاخ و برگم به سوی چرخ کبود

همچو دستی که دعا می خواند

و بلا را ز سر اهل زمین می راند

لانۀ امن و پُر از مِهر کبوترها بود

و نسیم

وقت بُگذشتن از این شاخه و برگ

زلف پُر پیچ و خم خویش مُرتب می کرد

تن من باز در این حس غریب

بی امان تب می کرد

............

روزگار بی رحم

تیغ تیزی در دست

جنس تیغش همه از عشق و جنون

نقش یک قلب بزرگ خونین

را تراشید بر این پیکر ویرانۀ من

و ازآن پس می سوخت

این تن منتظر و چشم به راه

در غم این دل دیوانۀ دیوانۀ من

ومن ِ خسته تن از حادثه ها

متنفر زهمه وسوسه ها

سایه بر پیکره ی رهگذران افکندم

بهر آسودن آنها ز غم تنهایی

بی هراس از خطر رسوایی

بهرشان جان کندم

.............

سایه ام بیشتر از حَدّ ِ همه رهگذران وسعت داشت

لیک هر رهگذری

وسعت سایۀ بی حَدّ ِ مرا

فقط از بهر خودش می پنداشت

............

هر زمان خسته دلی می آمد

و دمی تکیه بر این پیکر بی جان می کرد

خویش را در بغلم آسوده ،

لیک با درد دلی حُزن انگیز

دل دریایی و آرام مرا

آنچنان موج پریشان می کرد

............

آن دل خونینم ،

که فلک نقش زده بر تن پا برجایم

شده لبریز ز یاد یاران

که علی رغم ریاکاری و بی مهری ها

بازهم چشم به راه گذر آنهایم

............

عدّه ای میوه ز شاخم چیدند

دور من چرخیدند

چشمها را بستند

و براین بخشش من خندیدند

عدّه ای تیغ به دست

تیغی از جنس دروغ

گاهی از جنس ریا

گاهی از جنس تظاهر

گاه از هر سه جدا

نقش تیری خونین

بر دلم حَک کردند

و تن خسته و رنجور مرا

بهر خنداندن خویش

فرض ، دلقک کردند

............

سالها می گذرد

بازهم در گذر حادثه ها تنهایم

گرچه هر رهگذری زخم زده بر تنه ام

لیک چون کوهی سخت

بهر آسودن آن رهگذران

بازپا برجایم...
 
بالا