قرار بود عشق سیب زندگی نان و ... را قسمت کنیم
تو رانمیدانم اما من خوب به یاد دارم...
فریادی در تو نیست...
می اندیشم به تو که در غزلهایم به خواب رفته ای و می هراسم از عشق لبخند تردید زندگی و سیب
آه این کلمات مرا خواهند کشت...
شاید روزی یادت بیاید من و دفتر غزلهایم را که با تردید آن را ورق میزدی
و به یاد می آوردی روز قرارمان را...
تو رانمیدانم اما من خوب به یاد دارم...
فریادی در تو نیست...
می اندیشم به تو که در غزلهایم به خواب رفته ای و می هراسم از عشق لبخند تردید زندگی و سیب
آه این کلمات مرا خواهند کشت...
شاید روزی یادت بیاید من و دفتر غزلهایم را که با تردید آن را ورق میزدی
و به یاد می آوردی روز قرارمان را...