• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
قرار بود عشق سیب زندگی نان و ... را قسمت کنیم

تو رانمیدانم اما من خوب به یاد دارم...

فریادی در تو نیست...

می اندیشم به تو که در غزلهایم به خواب رفته ای و می هراسم از عشق لبخند تردید زندگی و سیب

آه این کلمات مرا خواهند کشت...

شاید روزی یادت بیاید من و دفتر غزلهایم را که با تردید آن را ورق میزدی

و به یاد می آوردی روز قرارمان را...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تنها نگاه بود بین ما
نه حرفی نه كلامی
و نه انتظار سلامی...

و نه تب و تابی كه بگوید
محبتی بین ما بود زمانی
و در پس آن نگاه آخر
تمام شد آن عشق لایتناهی
آری تمام شد
بدون هیچ وداعی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
و من هر روز از پشت پنجره ی سکوت به تنهایی ام خیره میشوم

دلم تنگ شده برای دوباره زیر باران ایستادن و برای زمزمه کردن حتی یک ترانه ی کوچک با تو!

ای کاش بودی تا ببینی بی تو محصور یک قاب شیشه ای ام

و منتظر یک ابر دلتنگی تا شاید همین روزها ببارد...

حوصله میکنم حوصله...

اما انگار سالهاست که مثل یک پرنده ی اسیر پشت این پنجره ها بی آواز مانده ام...

یک روز شاید دوباره برایم زمزمه کردی قطعه ی پرواز را...

یک روز شاید برسم به حقیقت سخن یک شاعر که می گفت:

"پشت این ابر ها آفتاب است"
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
پرسید که چرا دیر کرده است ؟
نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آینه و گفت
احساس پاک تورا زنجیر کرده است
گفتم ار عشق من چنین سخن مگوی
گفت : خوابی سالها دیر کرده است
در ایینه به خود نگاه میکنم آه
عشق او عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است

 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
چقدر جای تو خالیست...
کجاست لحظه ی دیدار؟
میان بغض سکوتی ز جنس فریاد است
بیا که دیده تورا آرزوی دیدار است
تو از قبیله ی نوری من از تبار صبوری
تو از سلاله ی عشقی من از دیار نیاز
من از نگاه مانده به در خسته ام عزیز رویایی
تویی نشسته به آدینه ام بگو که می آیی
اگر نگاه منتظرم را گواه می خواهی
اگر شکسته دلی را بهانه میدانی
اگر سکوت غریبانه آیت عشق است
اگر که صبر صبر صبر بهای دیدار است
به جان غنچه ی نرگس تو را خریدارم
نشانده مهر تو بر دل به شوق دیدارم
من عاشقانه تو را در نماز می خوانم
شکوه نام تو را خوانده باز می خوانم
هزار پنجره از این نگاه لبریز است
بگو بگو که وقت طلوع ستاره نزدیک است
نشانده مهر تو بر دل خروش نام تو بر لب
بیا که عشق تو در سینه میکند غوغا
نفس ز یاد تو بوی تو را گرفته است اینجا
نبوده تو غایب طلوع فردایی
تو حاضری و ظهورت حضور زیبایی
امید دیده ی روشن ز دیده پنهانی
مرا به میهمانی چشمان خود نمی خوانی...؟

شاید این جمعه بیاید شاید...

زمان طلوع خورشید
زمان طلوع ستاره
زمان سلام اوست
از بلند ترین نقطه آسمان
صبر انتظار او شیرین
سکوت دیدار او زیباست
..
وای به آن روز که بیاید
و بگوید وای بر تو
که نه صبر کردی و نه سکوت
...

خدمت شما خوش آمد می گم و ممنون از ترانه زیبایتان
پیروز گام باشید
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
یاد آن راه اول
شب ابری اول
کوچه ی تنهایی اول
ماه تنهایی اول
جسد بی جان اول
سکوت بی تاب اول
نگاه بسته اول
دست خسته اول
..
گذشت..
ولی
یاد راه های آخر
شب های مهتابی آخر
قدم در کوچه ها باهم
ماه های مهتابی با هم
روح آزاد با هم
فریاد یک صدای با هم
نگاه آرامش به هم
دست محبت بر هم
..
منتظریم



جاده و پرسه ی وحشت!

من و تب لرز شبونه!

تو نگاه میکنی و من

از تو می رسم به خونه !

تو نبودی آسمون رواق ظلمت

تو نبودی حادثه با هر نفس بود !

من پرنده ی زمینی شده ی عشق

تو نبودی هر پر من یه قفس بود!

توی لحظه های تنهایی و غربت

یاد تو می کردم و گل باز می شد!

یاد تو می کردم و کوچه ی ساکت

کوچه باغه روشنه آواز می شد!

از تو میرسم به آیینه و دیدار!

از تو می رسم به خود شدن دوباره!

تو هم آغازی و هم پایانه یک کوچ

سفر من از ستاره به ستاره!

من و تا رنگین کمون پشت بارون

ببر و با من خسته آشنا کن !

روزن کلبه بگیر و پرده بنداز!

در ببند و سفره ی ترانه وا کن !!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هنر گام زمان
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
ای تو آوازه من از حنجره روشن عشق !
همه جا خاموش است
و صدایی
ز تمنای دلی نیست که نیست
زندگی میگذرد
یک شب از رهگذر حادثه باید بروم
تا چو رودی
به گرانباری دریا برسم....



زندگی می گذرد!
 

ساحل آرامش

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 اکتبر 2007
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
شاید قبول جهان آنچنان که هست,آغاز زندگیست...
آنجا که واژه ها به هیا هو نشسته اند , شاید که شاخه گلی از سکوت ناب ,آواز زندگیست
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما,تا روز ماندگاری دیوار سرد قهر
یک پنجره برای دیدن هم,هدیه آوریم

بگذارپیکر تبدار روزگار,در برکه ی گذشت, پاشویه ای کند...
آنجا که ناتوان,کلام خسته به فریاد میرسد
دیگر سکوت نقطه ی پایان گفتگوست

گاهی تحمل خاری درون دست,شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست...!

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان,بارانی از لطافت بخشش,سفر کند
بذری به دشت مهربانی هم هدیه آوریم,وآنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم
وقتی که شرم می چکد از چشم خیس دوست
چشمان پرسش خود را تو بسته دار
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک
یعنی بیا,دوباره تورا دوست دارمت
شاید که یک سلام, آغاز گفتگوست
شاید برای رسیدن به شهر عشق
این اولین قدم,ازخود گذشتن است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شاید قبول جهان آنچنان که هست
آغاز زندگیست...

آنجا که واژه ها به هیا هو نشسته اند
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب
آواز زندگیست
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما
تا روز ماندگاری دیوار سرد قهر
یک پنجره برای دیدن هم,هدیه آوریم

بگذارپیکر تبدار روزگار
در برکه ی گذشت
پاشویه ای کند...
آنجا که ناتوان
کلام خسته به فریاد میرسد
دیگر سکوت نقطه ی پایان گفتگوست

گاهی تحمل خاری درون دست
شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست...!


بگذار تا به دشت جدایی در این زمان
بارانی از لطافت بخشش
سفر کند
بذری به دشت مهربانی هم هدیه آوریم
وآنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم
وقتی که شرم می چکد از چشم خیس دوست
چشمان پرسش خود را تو بسته دار
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک
یعنی بیا
دوباره تورا دوست دارمت
شاید که یک سلام
آغاز گفتگوست
شاید برای رسیدن به شهر عشق
این اولین قدم
ازخود گذشتن است
سلام دوست عزیز عرض خیر مقدم شعر بسیار زیبایی بود.می خواستم در دنبالش شعری از خودم بنویسم ولی دیدم:
اینقدر هیاهوی واژه های مهرت زیباست
که قلم احساسم در این دریای پر هیاهو
گم خواهد شد
پس رهپویه نوشتار را وانهادم و لب از گفتار بر بستم
و در آرامش دریای احساست گم شدم
و چشمها را تا به نهایت
لبریز از لطافت نگاه رویایی و دریایی کلماتت نمودم
گم شدم
و آرزو کردم و خواستم
گم شدن در ناب ترین واژهء زندگی را........

خیلی زیبا بود .
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
(زنده یاد سیاوش کسرایی)
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت

نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست ، تاب وسوسه هایت

تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت

تو ، سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست سهل و زود رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست های عقده گشایت

به کبر شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

دلم گرفته برایت – زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت *

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را
با بغض می خورم
.
.
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
.
.
آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
.
.
اما کسی چه می داند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
.
.
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
.
.
هر روز ِ بی تو روز مباداست
آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه! دیوارهای تو همه آینه اند
آینه های من همه دیوارند
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
این شعر تقدیم به دوستان گل

من اگه کسی رو داشتم
دیگه دربه در نبودم
با غمو غربتو اندوه دیگه همسفر نبودم
اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمیکردم
توی این حصار پر درد با غمت سر نمیکردم.... نمیکردم

کولیه شبزده بودم پشت گریه صدات کردم
از پس اینه اشک تا همیشه نگات کردم

اگه عشق معنای مرگه مسلخ پاییزو برگه
قصه عشو حقیقت قصه گلو تگرگه


از تو باید می گذشتم ولی افسوس نتونستم
تو عروسک بودی و من آخر قصه دونستم
تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم
کاش می شد به این حقیقت پیش از اینها می رسیدم

سوختمو سوختم و ساختم
هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق یعنی شکستن
عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه
که از سکوت خویش مردن

یه روزی یه روزگاری حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم
نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم
جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم
معنی زندگی این بود
معنی زندگی این بود.........

سوختمو سوختم و ساختم
هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق یعنی شکستن
عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه بی شعله
که از سکوت خویش مردن................
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
اي که مي پرسي نشــان عــشـق چيــست؟
عـــشق چيزي جــز ظــــهور مـهر نيست!
عـــشق يـــعني مهــر بـي چــــون و چـرا
عـــشق يـــعني کــــوشــش بـــي ادعــا
عـــشق يـــعني مهــر بـي امـــا ، اگــــر
عـــشق يـــعني رفـــتـنِ بــا پـــاي ســر
عـــشق يـــعني دل تـپـيدن بـهـر دوسـت
عـــشق يـــعني جـــان مـن قربــان اوست
عـــشق يـــعني خـــواندن از چشمـــان او
حـــرف هـــاي دل ، بــــدون گـفــتــگـو
عـــشق يـــعني عــــاشق بـــي زحــمـتي
عـــشق يـــعني بـــوســه ي بـي شهــوتي
عـــشق، يـــــارِ مــهــــربــــان زنـدگي
بــــادبـــــان و نــردبــــان زنــــدگــي
عـــشق يـــعني دشــت گلکـــاري شـــده
در کـــــويـــري چشمه اي جـــاري شـده
يـــک شقايــق در ميـــــان دشتِ خــــار
بـــاور امــکان بــــا يـک گــــل بهــــار
در خــــــزاني بـــرگــريز و زرد و سخـت
عـــشق، تــــابِ آخـــرين بـرگ درخــت
عـــشــق يــــعني روح را آراســـتـــــن
بـــي شـمـــار افــتــادن و بــرخــاسـتـن
عـــشق يــعني زشــتي زيــبــــا شــــده
عـــشق يـــعني گـــنگي گـــويــا شـــده
عـــشق يـــعني مهـــربـــاني در عـــمـل
خــلــق کــيـفـيــت بـــه کـنـدوي عسل
عـــشق يـــعني گُـل بـه جــاي خـار بـاش
پـــــل بــــه جـاي ايـن هـمه ديـوار باش
عـــشق يـــعني يـــک نــگـاه آشــنـــــا
ديــــدن افــتـــادگــان زيــــر پـــــــا
زيــــر لــب بــــا خــــود تــرنـم داشتن
بــــر لــب غـمگــين تــبــســم کـاشـتن
عـــشق ، آزادي ، رهــــــــايي ، ايـــمـني
عـــشق ، زيـبــايـــي ، زلا لـــي ، روشــني
عـــشق يـــعـني تُـنـگ بـي مـــاهـي شده
عـــشق يـــعني مــــاهــي راهـي شـــده
عـــشق يـــعني آهـــــــويــي آرام و رام
عـــشق صـــيـــادي بـدون تــيـــر و دام
هــــر کجــا عشــق آيـــد و ساکــن شود
هـــر چـــه نــا ممکن بــود ممکن شـــود
در جــــهان هــر کـارِ خوب و ماندني است
رد پــــاي عـــشق در او ديــدنــي اســت
شعــــرهــــاي خـــوبِ ديــوان جهــــان
شرح عـــشق است و ســرود عــــاشقــان
((سالــک)) آري ، عشق رمزي در دل است
شرح و وصف عشق، کاري مشـــکل اســـت
عشـــق يعنــــي شـور هسـتي در کــــلام
عـــشق يــعني شــعــر ، مستي ، والســلا
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
شاید قبول جهان آنچنان که هست,آغاز زندگیست...
آنجا که واژه ها به هیا هو نشسته اند , شاید که شاخه گلی از سکوت ناب ,آواز زندگیست
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما,تا روز ماندگاری دیوار سرد قهر
یک پنجره برای دیدن هم,هدیه آوریم

بگذارپیکر تبدار روزگار,در برکه ی گذشت, پاشویه ای کند...
آنجا که ناتوان,کلام خسته به فریاد میرسد
دیگر سکوت نقطه ی پایان گفتگوست

گاهی تحمل خاری درون دست,شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست...!

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان,بارانی از لطافت بخشش,سفر کند
بذری به دشت مهربانی هم هدیه آوریم,وآنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم
وقتی که شرم می چکد از چشم خیس دوست
چشمان پرسش خود را تو بسته دار
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک
یعنی بیا,دوباره تورا دوست دارمت
شاید که یک سلام, آغاز گفتگوست
شاید برای رسیدن به شهر عشق
این اولین قدم,ازخود گذشتن است




شعرتون بسیار زیبا بود ، ورودتون رو خوش آمد میگم...
موفق و پیروز باشید!
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
و من هر روز از پشت پنجره ی سکوت به تنهایی ام خیره میشوم

دلم تنگ شده برای دوباره زیر باران ایستادن و برای زمزمه کردن حتی یک ترانه ی کوچک با تو!

ای کاش بودی تا ببینی بی تو محصور یک قاب شیشه ای ام

و منتظر یک ابر دلتنگی تا شاید همین روزها ببارد...

حوصله میکنم حوصله...

اما انگار سالهاست که مثل یک پرنده ی اسیر پشت این پنجره ها بی آواز مانده ام...

یک روز شاید دوباره برایم زمزمه کردی قطعه ی پرواز را...

یک روز شاید برسم به حقیقت سخن یک شاعر که می گفت:

"پشت این ابر ها آفتاب است"


از این احساس می ترسم
از این تنهایی مسموم
گذر از روی دلتنگی
میون خاطرات شوم

از این خونه که تن پوشش
همیشه ظلمت و درده
از این دیوار پوسیده
که از غصه ورم کرده

من از آیینه می ترسم
پر از تردید و کابوسه
من و یک مرده می بینه
که جسمش داره می پوسه

از این آوار نابودی
از این تکرار نا معلوم
از این احساس می ترسم
همین تنهایی مسموم...
 

ساحل آرامش

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 اکتبر 2007
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
از همه ی دوستان به خاطر خوش آمد گویی و نظراتشون بینهایت ممنونم و بهترین ها رو برای همگی آرزو می کنم و به امید روزی که همه ی شعرامون سرشار از امید و طراوت باشه.
می توان اندوه شب را از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک,شادی بگذشته را دید
می توان بر گریه ی ابر با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در هر بهاری دیدو آسود...
 

saeid.z

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2005
نوشته‌ها
2,073
لایک‌ها
3
محل سکونت
آمستردام
چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی
فرو رفتی به خود غمخواره گشتی
تو را من پاره پاره جمع کردم
چرا از وسوسه صدپاره گشتی
ز دارالملک عشقم رخت بردی
در این غربت چنین آواره گشتی
زمین را بهر تو گهواره کردم
فسره تخته گهواره گشتی
روان کردم ز سنگت آب حیوان
به سوی خشک رفتی خاره گشتی
تویی فرزند جان کار تو عشق است
چرا رفتی تو و هر کاره گشتی
از آن خانه که تو صد زخم خوردی
به گرد آن در و درساره گشتی
در آن خانه که صد حلوا چشیدی
نگشتی مطمپن اماره گشتی
خمش کن گفت هشیاریت آرد
نه مست غمزه خماره گشتی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به به اقا سعید ....از این ور ها خوش اومدی !
ممنون از شعرتون!
 
بالا