• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دوستم داشته باش بادها دل تنگ اند دستها بیهوده چشمها بی رنگ اند

دوستم داشته باش شهرها می لرزند برگها می سوزند یادها می گندند

بازشو تا پرواز سبز شو تا آواز آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش سیبها خشکیده یاس ها پوسیده شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرم تر از لبخند داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد

دوستم داشته باش برگ را باور کن آفتابی تر شو باغ را از بر کن

دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاهند

خواب دیدم در خواب آب آبی تر بود روز پرسوز نبود زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت نور گیسو می بافت باغچه گل می دوخت

دوستم داشته باش عطر ها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاهند.....
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
Asheghane003.jpg


از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي، نه ميل سخن داريم

آوار پريشاني‌ست، رو سوي چه بگريزيم؟
هنگامۀ حيراني‌ست، خود را به که بسپاريم؟

تشويش هزار «آيا»، وسواس هزار «اما»،
کوريم و نمي‌بينيم، ورنه همه بيماريم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف خشکيده و بي‌باريم

دردا که هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نمي‌بريم، ابريم و نمي‌باريم

ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم

حسین منزوی
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
عاطفه رنجبر


امشب براي درد من درمان بياور

برگرد خوب من به من ايمان بياور

چندي ست در خود يک نفر گم کرده دارم

راهي به سمت غربت انسان بياور

وقتي که بغض پنجره پايان ندارد

سهم سکوت گريه را طوفان بياور

بگذار يک شب پر ز احساس تو باشم

خشکيده ايمانم ، نمي باران بياور

بنويس، تنهائي ما قانون دنياست

بانو،به تنها ئيمان ايمان بياور



سلام خانم پری ، وقت شما بخیر ..

به عنوان کوچکترین و تازه واردترین عضو این مجموعه ، حضور مجددتون رو خوش آمد می گم ...



بسکه پیدا بودی
هیچکس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود ...

عمران صلاحی
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
خواب ديدم كه شبي رهگذري مي آيد
"شب دلتنگ مرا سر زده مي آرايد"

مي رسد تا كه پس از اين همه دلتنگي ها
گره ازبغض غزل هاي ترم بگشايد

اين همه شور كه در ذهن غزل هاي من است
بوي ياسي ست كه از هرم تنش مي آيد

غزلم نذر نگاهت مددي كن؛ چنديست
"مرگ دارد تن خود را به تنم مي سايد"

حمزه ياسمي
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آری ای دوست تو این را دانی

که صدای خوش تو بهترین زمزمه عشق

به رگ های من است

آن صدایی که در این تنهایی

ناجی قلب مقوایی من

ناجی عشق دروغین است

هیچ دانی که تو چشمان پر از وهم مرا

عاشق پرتو نورانی چشمان سیاهت کردی

هیچ دانی به نگاهی گذرا

زنده ام با دم عیسی مسیحا کردی

هیچ دانی که در این غربتگاه

که پر از وسوسه های دوزخی شیطان است

تو رهایم کردی

از غم بود و نبود

و من این را خواهم

که شبی همره تو رخت از این شهر پر از غم بکشیم

و به سقفی برویمکه پر از لاله و نسرین باشد

و دوباره انجا

دور از همهمه ی مردم شهر

باز عاشق بشویم

و لبانت آنگاه بوسه بردارد

از این دشت پر از بوی بهار...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سپهر را من نيلگون شناختم.
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود.

خدا کران بيکران شکوه پرستش من بود،

و شيطان، اسطوره تنهايی انديشه های هولناک من.

اولين دستی که خوشه اين انگور را چيد دست من بود.
کفش ابتکار پرسه های من بود
و چتر ابداع بی سامانيهايم...

هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ تعبير دلتنگيهايم

من اولين کسی هستم که
در دايره صدای پرنده
بر سرگردانی خود خنديده است

هر چرخی که ميبينيد بر محور شراره شور عشق من ميچرخد

آه را من به دريا آموختم



مرحوم حسین پناهی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
باز باران بي ترانه
گريه هايم عاشقانه
مي خورد بر سقف قلبم
ياد ايام تو داشتن
مي زند سيلي به صورت
باورت شايد نباشد
مرده است قلبم ز دستت
فكر آنكه با تو بودم
با تو بودم شاد بودم
توي دشت آن نگاهت
گم شدن در خاطراتت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
برایم همیشگی باش
اگر به خاطر زیبایی دوستم می داری دوستم مدار
خورشید را دوست بدار به خاطره گیسوان زرینش
اگر به خاطرجوانی دوستم می داری دوستم مدار
به بهار عشق بورز که هر ساله جوان است
اگر به خاطردارای دوستم می داری دوستم مدار
پری دریایی را دوست بدار که موروارید و یاقوت بسیار دارد
اگر دوستم می داری بخاطر عشق پس هر آینه دوستم بدار

دوستم بدار همواره
چون من همواره عاشقت خواهم بود
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
عشقم را نثار تو کردم...ا
ما نپذيرفتي.
عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختي،
زندگيم را وقف تو کردم
اما در کنارم نماندي،
کاش روزي آن را برگرداني!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دوستت دارم حتی اگر قرار باشد

شبی بی چراغ در حسرت یافتنت

تمام پس کوچه ها را زیر باران قدم بزنم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
سلام خانم پری ، وقت شما بخیر ..

به عنوان کوچکترین و تازه واردترین عضو این مجموعه ، حضور مجددتون رو خوش آمد می گم ...

سلام ! خوبین
ممنونم به خاطر خوشامد گویی :happy:گرچه من نرفته بودم و هر روز سر میزدم:) فقط حوصله ی:eek: پست زدن نداشتم :(
به هر حال براتون ارزوی موفقیت دارم :blush:
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
هیچکی از رفتن من غصه نخورد


هیچکی با موندن من شاد نشد


وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت


بغض هیچ آدمی فریاد نشد

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت


وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد


دل من میخواست تلافی بکنه


پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد


پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت


هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود


اگه شب میرفتم و خورشید نبود


آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر


که واسم غریب و نا شناخته بود


اما اون وقتی رسید که قلب من


همه آرزوهاشو باخته بود

چهره هیچ کسی پژمرده نبود


گلا اما همه پژمرده بودن


کسائیکه واسشون مهم بودم


همه شاید یه جوری مرده بودن

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت


وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد


دل من میخواست تلافی بکنه


پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت


هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود


اگه شب میرفتم و خورشید نبود


آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر


که واسم غریب و نا شناخته بود


اما اون وقتی رسید که قلب من


همه آرزوهاشو باخته بود


اما اون وقتی رسید که قلب من


همه آرزوهاشو باخته بود
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
شوق پر كشيدن است در سرم ، قبول كن



دل شكسته ام اگر نمي پرم ، قبول كن



اينكه دور دور باشم از تو و نبينمت



جا نمي شود به حجم باورم ، قبول كن



گاه ، پر زدن در آسمان شعرهات را



از من از مني كه يك كبوترم قبول كن



در اتاق رازهاي تو سرك نمي كشم



بيش از آنچه خواستي نمي پرم قبول كن



قدر يك قفس ! كه خلوتت بهم نمي خورد



گاه ، نامه مي برم مي آورم قبول كن



هي نگو كه عشقمان جداست ، شعرمان جدا



بي تو من نه عاشقم ، نه شاعرم قبول كن



آب ...



وقتي آب اينقدر گذشته از سرم



من نمي توانم از تو بگذرم قبول كن
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقديم به...
ديشب با تو تا كجا رفتم؟
با تو ديشب تا كجا رفتم
با تو تا خدا و آنسوي مرز خدا رفتم
من نمي گويم ملك بودم
من نمي گويم خدا بودم
با تو تا مرز بي انتهاي فردا و انتها رفتم
ملائك بال در بالم شنا كردند
از كجا به ناكجا رفتم!
ديشب آنچنان رها رفتم
كه در بند تو تا خدايگان جان رفتم
آه قلبم را براي تو تا بلندا ي بيمكان
به ناكجا بردم
سر به پاي عشق جاويدت
پابه پاي قرباني و قربانگاه رفتم
ديشب با تو تا كجا رفتم؟
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با حسرتي سينه سوز تقديم به رويايي از وراي خاطرات خونين دلم
به خاطر تو
به خاطر تو از صبح و آسمان زجر مي کشم
به خاطرت نگاه آسمان را از ياد برده ام
چون ابر دلم را نمي براي بارش نيست.
نگاهت را از من و دنيایم پس بگير
که دنيايي نمانده
جز همه از تو و با تو
به خاطر تو
نغمه هاي بلبلان در بهار عيش و طرب
در گوشهايم
جز زجر سلاخي
بهر دل نيست
و باران
جز قطره اي بر اين دشت خشک
نشاني ندارد
به خاطر تو از شب و ستاره ها ميگريزم
و در اولين خانه خاموش مينشينم
تا
چراغها جاي ماه چهره ات را برايم بگيرند
به خاطر خودم نيست
به خاطر خودم!
نه خاطري نيست
در اين ويرانه
بعد از غروب روياهايم
خاطري را طلبي نيست
جز تنهايي من
به خاطر تو...
به خاطر خودم....
به خاطر ما....!
 
Last edited:

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
محمد آشور


در اين كه تاب مي‌آورم حرفي نيست
و اين كتاب را كه تا آخرين ورق
ورق زده‌ام.
حرف تازه‌اي نيست
اين كه چرا كهنه نمي‌شود?! . . .

بد نيست بهتر است بگويم كه تا به حال
جرأت نكرده‌ام
تو را از متن اين كتاب
يا شعرهايي كه تو را زنده كرده‌اند
بيرون بياورم
دوباره ببينم!
مي‌شد كه باز از اوّل ورق ورق
دنبال حرف‌هاي تازه بگردم
دنبال تو
كه گُمَم كردي.
دوستم داري . . . مي‌دانم
فقط فراموش كرده‌اي!
آن شب تمام روز را چه عجب حرف هم زديم!
و اين خشاب كدئين هم
سردرد زيادي را دوا نمي‌كند
در اين كه تاب . . . مي‌بيني كه آورده‌ام
كمي بخوريم؟
و براي بوسيدن‌ات نبود كه مي‌خواستم
از دوست داشتن
آنقدر مي‌خواستم كه نمي‌شد.
دل و دست برداشتي از رؤيا
دست برداشتي
و دلت را كه كنده‌اي
بارها دويده‌ام
تا آخرين ورق
ديگر بريده‌ام
پاهايم را به من بدويد
مي‌دويد؟
سرگيجه را چه طور از سر من باز مي‌كنيد؟
دارم مي‌آورم تو را به ياد خود امّا
تو مثل معمّا
از متن « شعر نيست »
از شعرِ « اتفاق تو در شعرِ »
از دفتر گذشته‌ي شعرم
بيرون بيا
از « فال تا به حال »
دنبالِ « ردّ پاي تو . . . » مي‌گردم.
 
بالا