• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
...
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
...
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
آرشیتکت جان
تو تو این زمونه کسی رو سراغ داری که جواب عشق رو خوب بدونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دوست عزیز
نمیدونم
هیچ کس رو تو این دوره زمونه نمیشه شناخت
تشخیصش مشکله
آدم باید واسه جواب دادن به عشق به آواز دلش گوش کنه
ببینه اون چی میگه.
شایدم بدونم
خدا عالمه.
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
تو را به جاي همه زناني که نمي شناختم دوست مي دارم

تو را به جاي همه روزگاراني که نمي زيسته ام دوست مي دارم

براي خاطر عطر گستره ي بيکران و براي خاطر عطر نان گرم

براي خاطر برفي که آب مي شود، براي نخستين گل

براي خاطر جانوران پاکي که آدمي نمي رماندشان

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه زناني که دوست نمي دارم دوست مي دارم

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خويشتن را بس اندک مي بينيم.

بي تو جز گستره يي بي کرانه نمي بينيم

ميان گذشته و امروز.

از جدار آيينه ي خويش گذشتن نتوانستم

مي بايست تا زندگي را لغت به لغت فراگيرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از يادش مي برند.

تو را دوست مي دارم براي خاطر فرزانه گي ات که از آن من نيست

تو را به خاطر سلامت

به رغم همه آن چيزها که جز وهمي نيست دوست دارم

براي خاطر اين قلب جاوداني که بازش نمي دارم

تو مي پنداري که شکي، به حال آن به جز دليلي نيست

تو همان آفتاب بزرگي که در سر من بالا مي رود

بدان هنگام که از خويشتن در اطمينانم.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
خدا به فکر فرو رفت : اين پری بشود ؟
و يا برای جهانم پيمبری بشود ؟

: کمی شبيه خودم باشد اين ؟ اگر باشد
به شکل خالق خود شاه دلبری بشود

خدا به فکر که : آيا برای من باشد
و يا بيايد و زيبای ديگری بشود ؟

به ذهن داشت که آن را فقط پرنده کند
به آسمان بدهد تا کبوتری بشود

نشست تا که اگر مرد مثل يوسف را . . .
و يا شبيه به مريم ، که دختری بشود

ودست برد که از ماه تکه ای . . . نه ! نَکند
اراده کرد که تا ماه بهتری بشود

نگاه کرد به آهوکه : اين دو چشم؟ اگرــ
قشنگتر بکشم چشم محشری بشود

کشيد ماهیِ نازی و کرد قهوه ای اش
که در دو برکه دو چشم شناوری بشود

نخواست ماهیِ زيبا اسير تُنگ شود
کشيد پلک قشنگی که تا دری بشود

و از عصاره ی انگور ريخت بر لب او
که هی شراب بريزد که ساغری بشود

ولی به آن می خالص لبی اگر برسد
خراب آن شود و بعد کافری بشود
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
صدیقه مراد زاده

نه دنيا به آخر ميرسد
نه حــوا ازسيــب ميگذرد
فقط ما به پايان هم مي رسيــم
وقتي جاده راه خودش راميــرود
وهيچ بيراهــه اي به ما ختم نمي شود
حتمآقرار بوده در دل حادثــه متــولد شويم
که اتفاقها روي سر ما
به گل مي نشيـند
من در دستها ي کسي رقم خورده ام
که دستهايش را دوست ندارم
وبه چشمهاي کسي ميرسم
که تنهايي ام را دور ميزند
اگر دنيا به آخر برسد
من به تو
اگر حوا سيــب را...
نه ! اصلآ ولش کن
خدا دنبال بـهانه مي گشت
تا ما را آواره کنــد .​
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وقتي كه تو هست
، تا لحظه اي كه ياد تو در خاطر من جاريست!
تا زماني كه دستهاي گرمت همراه دستاي خسته اي منه!
تا وقتي كه نگاهت تنها پناهگاه و تكيه گاه نگاه سرگردان منه!
تا زماني كه تو همسفر جاده زندگي من هستي!
تا وقتي كه شونه هاي تو امن ترين جاي دنياست براي من!
من زنده هستم!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
پروانه ي من در دامي افتاده كه عنكبوتش سير است .... نه ميتواند پرواز كند و نه بميرد
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دوستت دارم حتی اگر قرار باشد

شبی بی چراغ در حسرت یافتنت

تمام پس کوچه ها را زیر باران قدم بزنم

تو را آن قدر دوست دارم ، که خودم را نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که خدا را . نه ! نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که تو را .

و تو بی معيار ترين « آفريده » ای .

عشق من بيشتر تو را غريب می آيد ، تا زيبا ؛
من تو را سؤالی می مانم بيشتر ، تا شايد « الهه » ای .
جوابت نگفته می خوانم از خطوط جوان پيشانيت :
«الوهيّت و زيبايی ؟! چه تاريخي ! چه پاک ! »

هر غروب ــ عزيزم ــ ، گاه ِ اتّحاد امتداد شعاع نگاه ِ عاشقان است
سمتِ محور خورشيد .
و در اين وحدت ، چه تنهام من .

به فرموده ی نگاهت ، افسانه يا غزلی ام من .
که چه چشمان عجيب و بی رحمت ، چه سخت در اشتباهند .

ناز ! دنيا انباشت ِ معانی درست ، و نتيجه گيری های غلط است .
راستی چه غم که عشق در هر دو وجه ، غلط است ؟! .

چه باک که نفهمی که تو را آن قدَر دوست دارم ، که تو را ؟ .

و عزيزم !
چه باک ؟
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
شاید من و تو به هم نباید برسیم

تا نوبت ما هم به سر آید

برسیم

روزی من و تو به هم

خدا می داند

شاید

شاید

شاید

شاید

برسیم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
وقتی غريب می شوی انگار مرده ای

سهمی از آسمان و خدايش نبرده ای

حتما تو هم برای نمونه فقط دو روز

کش ضربه های نحس زمان را شمرده ای

وقتی شبانه غم به دلت خانه می کند

مثل من از زمين و زمان زخم خورده ای

کوچه صدا نمی کندت خانه خالی است

رويای خود به بستر بی جان سپرده ای

فکرت سياه می شود و خسته از همه

در مشت خود چه نرگس زردی فشرده ای

غربت به جاده های خدا هم نمی رسد

سهمی از آسمان و خدايش نبرده ای
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست
گردش باغ نخواهم، نروم طرف چمن
روی گلزار نجویم که گل اندامم نیست
من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم
در پی طلعت این حوروش انجامم نیست
خاک کویش شوم وکام طلبکار شوم
گر چه دانم که از آن کام طلب کامم نیست
...
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


مهدی زارعی ـ کرج

ای چهره ی جهنمیِ سايه های شر!

ای صورت گريخته از هيأت بشر
!
امشب بيا و مژده ی مرگ مرا بيار

بعدش بگير و روح مرا با خودت ببر

مغز مرا به خون خودم حل کن و بنوش

چشم مرا درآور قلب مرا بدر

شاخه به شاخه قطع کن و خرد کن مرا

ای من درختِ خشکِ تو ! ای تو مرا تبر!

کبريت را بده به من و بعد پس بگير

شعله به شعله از بدنم دست و پا و سر

درمن بِدم كه بيشترم شعله ور . . . ، وخود

پاشو برقص دورِ منِ گُر گرفته تر

ۀۀۀ
ای چهره ی جهنمیِ من ! پرنده ای

با چشم های سوخته ، آتش گرفته پرــ

هر شب به شکل تو به اتاقم مي آيد و

خاکسترِ اتاق و من و هر چه خشک و تر ــ

را هِی به باد مي دهد و بين خنده هاش

آتش زبانه مي کشد از چار چوبِ در

ۀۀۀ

اين هم دليل سوختنِ هست و نيستم

باور اگر نداری و شک داری ام اگر:

توفانِ شعله حجم سرم را وزيده که

جا مانده روی گردنت اين گوی شعله ور.
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
ين مرد خود پرست

اين ديو، اين رها شده از بند

مست مست

استاده روبه روي من و

خيره در منست

***

گفتم به خويشتن

آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟

مشتي زدم به سينه او،

ناگهان دريغ

آئينه تمام قد روبه رو شكست .
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
در پيش چشم دنيا

دوران عمر ما

يك قطره دربرابر اقيانوس



در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان

عمر جهانيان

كم سوتراز حقارت يك فانوس

افسوس !
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
زان لحظه كه ديده بررخت واكردم

دل دادم و شعر عشق انشاء كردم



ني، ني غلطم، كجا سرودم شعري

تو شعر سرودي و من امضاء كردم
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
آسمان سربي رنگ.

من درون قفس سرد اتاقم

دلتنگ.

مي پرد مرغ نگاهم

تا دور.

آه باران باران

پر مرغان نگاهم را شست.

از دل من اما

چه كسي

نقش او را خواهد شست؟
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
كسي با سكوتش،

مرا تا بيابان بي انتهاي جنون برد

كسي با نگاهش،

مرا تا درندشت درياي خون برد



مرا باز گردان

مرا اي به پايان رسانيده

- آغاز گردان !
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
تو اي شكوهمند من

شكوه دلپسند من

تو آن ستاره بوده اي

كه مهر آسمان شدي

ز مهر برتر آمدي

فراز كهكشان شدي



به دره ها نگاه كن

به ژرف دره ها نگر

به تكه سنگهاي سرد

به ذره ها نگاه كن



به من بتاب

كه سنگ سرد دره ام

كه كوچكم

كه ذره ام



به من بتاب

مرا ز شرم مهر خويش آب كن

مرا به خويش جذب كن

مرا هم آفتاب كن .
 
بالا