• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
پرنده



ای آرزوی مـن

تو آن همـای بخت منـی

گـز دیــار دور

پر پر زنـان به کلبـه من پر کشیدی

بر بـامـم ای پرنده عرشـی خـوش آمـدی

در کلبـه ام بمـان ای آنکه همـچـو من

یک آشیان گـرم محبـت ندیـده ای

نوشین لبی که جان به لبم میدمد تویی

عمـر منـی که تاب و تـوان داده ای به مـن

با من بمان که روشنـی بخت من ز تـوسـت

آری تویـی که بخت جـوان داده ای به مـن
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
خیال


ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود
تو در كنار من بشيني محال بود
هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود
چشمان مهربان تو پاك و زلال بود
پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري
با تو چه قدر كوچه ما بي مثال بود
نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم هاي تو محتاج بال بود
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مانده بود ولي كال كال بود
گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست و ليكن مجال بود
يك عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلا د : همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلا د برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

عاشقی ساده که یک روز کبوتر شد و رفت



 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دستانم به وسعت فاصله ها خالیست
و به غریبی یک پرنده بر شاخه
در اوج تنهایی ، شب همنشین من می آید
و با وزش بی رحمانه اش
شانه های امیدم را می لرزاند
وقتی تو نیستی
حصار دوری ها محکم تر می شود
و این چنین من بی تو میمانم
وقتی تو نیستی
باغبان پیر خاطره هم دیکر
شاخه ی تبسمی بی مهر به چهره ی غمگینم نمی فروشد
همه گاه بی تو ماندن سخت آزارم میدهد
و من با ظرفی کهنه
یاد و خاطرات با تو بودن را آب می دهم
باور تلخ نبودنت تاوان کدامین گناه بود که من باید پس بدهم؟
آخر به من هم بگو ...!!!
طاقتم زرد شد ، پس چرا گیاه آمدنت نمی روید؟
دلم می خواهد بدانم خیال تلخ جاده های آفتابی دلم را بی رهگذر گذاشت
و مرا در انتظار بهار و پاییز نشانده...!!!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بیگانه با دل
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟




اين روزا كه ميگذرد احساس مي كنم

يكي از جاده هاي پر و پيچ و خم و مه آلود

زندگي منو به سوي خود مي خواند.....

براي پيدا كردنش همه جا را مي گردم

از هر پنجره بازي به اميد اينكه اورا ببينم

سرك مي كشم ولي نيست......

روزها منتظر يه قاصدك تا خبري برايم بياورد

ولي قاصدكها هم نشاني من را گم كرده اند......

شبها آسمان را نگاه مي كنم تا شايد بتوانم نشونيشو

از ستاره ها بگيرم ولي ستاره ها هم يادشون

رفته نيم نگاهي به زمين بندازن تا نگاه يه منتظر

را ببينند.....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تنهايي رو بيشتر از هميشه احساس مي كنم .

خسته تر و دلتنگ تر از هميشه به دنبال پناهگاه امن و

مطمئن خود مي گردم تا با رسيدن بهش كمي

آرامش بگيرم ولي مثل اينكه مهربوني كه اون بالاست

به تنهايي محكومم كرده.....

مهربون عالم اگر تو اينطور ميخواي باشه

من كه حرفي ندارم همه ي دلتنگيها و بي كسي ها

براي من ولي ازت ميخوام اوني كه دوست ندارم

هيچ وقت غمشو ببينم بخنده و شاد باشه.

اونو تنهاش نذار و هميشه باهاش باش .

فقط اي كاش بهم مي گفتي تا كي چشمهاي

منتظرم بايد به جاده ي زندگي باشه....؟؟؟
 

faranak-ie

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ای است
و قلب برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هرلب ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم....
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که
دیگر
نباشم....
 

faranak-ie

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
اين پياده مي‌شود، آن وزير مي‌شود
صفحه چيده مي‌شود، دار و گير مي‌شود

اين يكي فداي شاه‌، آن يكي فداي رُخ‌
در پيادگان چه زود مرگ و مير مي‌شود

فيل كج‌روي كند، اين سرشت فيلهاست‌
كج‌روي در اين مقام دلپذير مي‌شود

اسپ خيز مي‌زند، جست‌وخيز كار اوست‌
جست‌وخيز اگر نكرد، دستگير مي‌شود

آن پيادة ضعيف راست راست مي‌رود
كج اگر كه مي‌خورَد، ناگزير مي‌شود

هركه ناگزير شد، نان كج بر او حلال‌
اين پياده قانع است‌، زود سير مي‌شود

آن وزير مي‌كُشد، آن وزير مي‌خورد
خورد و برد او چه زود چشمگير مي‌شود

ناگهان كنار شاه خانه‌بند مي‌شود
زير پاي فيل‌، پهن‌، چون خمير مي‌شود

آن پيادة ضعيف عاقبت رسيده است‌
هرچه خواست مي‌شود، گرچه دير مي‌شود

اين پياده‌، آن وزير... انتهاي بازي است‌
اين وزير مي‌شود، آن به‌زير مي‌شود
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است .
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
چون، اوج كمال بشري مي بينم

چون، جمع صفان آدمي مي بينم

در دورنماي عالم انساني

كوتاه سخن، فقط علي مي بينم
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
سلام
من با شما زیاد اشنایی ندارم
اکما بازگشتتون رو به جمع نسبتا صمیمیمون خوش امد میگم:happy:


سلام دوست عزیز
خیلی ممنونم
منم زیاد شما رو نمیشناسم
اما شعراتون بسیار جذابه
منم ورود شما را اگر چه خیلی دیر تبریک میگم.
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
با سلام
خدمت همه دوستان شاعر و شاعر پیشه
من چندی پیش با جمع شما آشنا شدم
اینجا هم چند تا از شاعرای خوش قریحه این مملکت جمع شده اند
و دارن واسه دلشون شعر میزارن
واقعا شعرای بعضی از دوستان به دلم نشسته
دوست دارم بیشتر استفاده کنم.
این حقیر رو به جمعتون راه میدین دوستان؟؟؟


راستی بهم کمک کنین که چطوری عکس بزارم مثل شما
امضا بزارم
وچطوری نوشته هامو رنگی کنم؟؟؟
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
...تو چه داني که پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني٬چه نيازي٬چه غميست..
يا نگاه تو٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمي ست
دردم اين نيست ولي
دردم اين است که من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا که منم...!

نگاه زاده علاقست
گاهی دو چشم عاشق
قبل از این که
زبان حرفی بزند
نغمه دل میگویند
و دو چشم عاشق دیگر
نغمه دل میشنوند
مجنون یا عاقل
هوشیار یا مست
حرف دل شنویم
و با نغمه دل مست شویم.
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
با سلام
خدمت همه دوستان شاعر و شاعر پیشه
من چندی پیش با جمع شما آشنا شدم
اینجا هم چند تا از شاعرای خوش قریحه این مملکت جمع شده اند
و دارن واسه دلشون شعر میزارن
واقعا شعرای بعضی از دوستان به دلم نشسته
دوست دارم بیشتر استفاده کنم.
این حقیر رو به جمعتون راه میدین دوستان؟؟؟


راستی بهم کمک کنین که چطوری عکس بزارم مثل شما
امضا بزارم
وچطوری نوشته هامو رنگی کنم؟؟؟


سلام
خوش آمدین

شما نسبت به همه لطف دارین
البته من که خودم رو جزء این اساتید نمیکنم
ولی خوب
بر حسب وظیفه خوش آمد گفتم
شما که مشخصه خودتون استادین

در مورد کمک هم من در خدمتتون هستم
بقیه بچه ها هم اگه بتونن کمکتون میکنن.
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
وقتی نمانده است..........

این روزهاباید فقط روی خاک قدم زد
در حوالی خورشید
باید هجوم فکر را
به ژرفی نگاه برد
وعمق عاطفه را وسعت داد
گوش کن
تیک تاک تند ساعت های زمان را
که چگونه لحظه ای از حرکت باز نخواهند ایستاد
وفکر کن که حرف سکوت سنگینی است
میان دو سرگردانی
پشت دو سرگردانی این زندگی است
که دارد می لرزد
در تداوم لحظه های تلخ ملال آور
گوش کن
وقتی نمانده است
باید بزرگ شد
حرف زد
گل کرد
و قد کشید.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است.
و گر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه اورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سینه می اید بیرون ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاینست پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من!ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس نا جوانمردانه سرد است...آی
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم.
منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم دشنام پست افرینش نغمه ی ناجور.
بیا بگشای در بگشای دلتنگم.
حریفا ! میزبانا !میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست مر گی نیست.
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.
من امشب امدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد سحر گه نیست.
حریفا!گوش سرما برده است این¸یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ می دان .مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.
حریفا!رو چراغ باد را بفروز شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر دره ها بسته سرها در گریبان دست ها پنهان
نفسها ابر دلها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
هنوز در سفرم
خيال ميكنم در آبهاي جهان قايقي‌ست
و من – مسافر قايق – هزارها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را به گوش روزنه‌هاي فصول مي‌خوانم
و پيش مي‌رانم
مرا سفر به كجا ميبرد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود
و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی
دمادم تق و تق منقار می زد باز
و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
و تنها می خورد هر کس که دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد
که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیریرن است غم
شیرین تر از شهد و شکر می کرد
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم
و نرم
و بسیاری که بی شرم
در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
دد است
درنده است
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
بغارت با شنتابی اشنا می برد و می رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست
 
بالا