• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم ...

رسول یونان
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
با آن همه بد بياری کوشيده‫ام بد نباشم

مابین ترديد و اميد در رفت و آمد نباشم

کوشيده‫ام اعتمادم همواره محکم بماند

در انتخابی که کردم هرگز مردد نباشم

شايد تو روزی بيايی شاید تو روزی بيايی

شايد تو روزی بيايی روزی که شايد نباشم

بگذار مثل گذشته با هم صميمی بمانيم

جمع است با تو خيالم بگذار مفرد نباشم

در بيت بعد همين شعر بايد دلم را ببينی

بايد به قافيه و وزن ديگر مقيد نباشم

دوستت دارم ...

مرتضي كردي
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
سياره ي زمين
پيوند مي خورد
با ماه
مريخ
با زهره
مشتري
و
دست بلند و محتشم انسان
يك روز
خواهد رسيد
تا كهكشان دور
تا عمق كائنات
تا انفجار نور

دست بلند و محتشم انسان
اما
كوتاه مي شود
هنگام دستگيري دست برادري !

فرخ تميمی
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
احساس قشنگي ست كنار تو نشستن
يا منتظر قول و قرار تو نشستن

در بركهً شفاف غزل پاك شدن ها
روشن تر از آيينه كنار تو نشستن

لب هاي ترك خوردهً آفت زدهً من
بر خندهً شيرين انار تو نشستن

زنبور صفت شيرهً لبهات مكيدن
در دامن گل هاي بهار تو نشستن

باران شدن و همنفس ساز و دهلها
در باغ دل ايل و تبار تو نشستن

زيباست سر و سينهً برفي تو هر فصل
بر كاسهً چوبي سه تار تو نشستن

در گرمترين روز زمينيم و سرابي ست
در سايهً روياي چنار تو نشستن

در گردن من زلف تو پيچيد و ...رهايي است
منصور شدن ، بر سر دار تو نشستن
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
چه کسی درد مرا میفهمد
اشک من تازه تر از شبنم نیست
و چه کس میپنداشت که من اینگونه به زنجیر تو پابند شوم
دورم از دستانت
چون تو سردی از من
دوری از دستانم
چون که تو میدانی
من به تو خو کردم
تن من گم شده در حفره حجم
حجم من سوخته در هویت
کاش میفهمیدی
که تو را باید داشت
تا که من ، من باشم
کاش تو قالب شعری بودی
و در آن قالب ، من
تن خود را به وزن غزلی میبردم
و تو میفهمیدی
که زبانم تنم است
و من صد گونه به تو می گوید
من تو را میخواهم ........
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
يكي بود يكي نبود
فقط خدا بهاري بود
جز خداي عاشقا
دل از همه فراري بود

عاشقي خسته دلي بود و
زپا فتاده بود
كاسه ي صبرش پر و
اشكاي چشمش جاري بود

مي خواست به آدما بگه
طاقت دوري نداره
مي خواست بگه كه ديد هاش
هميشگي بهاري بود

هنوز غمين و خسته بود
كه خواب چشماشو ربود
چون توي خواب سبز بود
گريه براش چه كاري بود ؟

تو دشت خشک خواب او
يه رود تشنه راه ميرفت
او به خودش می گفت شاید
دنبال دريا جاري بود

تا يه قدم اومد جلو
زودی رسيد كنار رود
عكسشو تو آب كه میديد
چو فصل بي قراري بود

هر دو تا دستاشو اورد
كنار هم تا حوض بشن
این ديگه دستاش كه نبود
يه حوض براي ماهي بود

ماهي قرمز دلش
قلب بهش ميگن همه
هي بالا و پايين پريد
صداش مثل قناري بود

باله هاشو برد بالا
تا آسمون
تا كهكشون
چقدر دلش خوب ميدونست
جاش اون بالاها خالي بود

دست و دلش به آسمون
و قطره ها دريا شدن
ماهي قرمز قشنگ
به فكر حوض خالي بود

فكر ميكرد لباش اگر
باز بشه تو این كوير
حوض كوير بود و ديگه
نوبت جانسپاري بود

صدا اومد بلند بلند
قشنگ قشنگ
صداي یک ابر سپيد
آخر چشم براهي بود

قطره ها وصل شدن
آب شدن
موج شدن
باله ها باز شدن
و اوج دلسپاري بود

آسمون گريه ميكرد
رود به آسمون رسيد
حوض دريا شده بود
قصه خواستگاري بود

عكس عاشق توي آب
شبيه ليلي شده بود
عطش از لباش ديگه
جدایی و فراري بود

تو چشاش برق زد و
سپيدي و سياهي رفت
ديگه چشم عاشقش
شبيه قاب خالي بود

عكس ليلي توي چشمش
جاي اون توي دلش
آخر قصه ي عشق و
خواباي بهاري بود
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
آدم شدیم و شاعر شیطان ندیده ایم
انگارسالهاست که انسان ندیده ایم

در ائتلاف خورده به هم چیز دیگرید
مثل شما که توی خیابان ندیده ایم

فیزیک چشمهات تماس من وتو است
پایان بده به عشق که پایان ندیده ایم

تبدیل می شویم به یک مثنوی غزل
مجبور می شوم که بگیرم تو را بغل

معمولی است قصه عاشق شدن عزیز
لطفا بپوش پیرهنت را به تن عزیز

اینجا مرور خاطره هایت مشوش است
شیطان جهنمی ست سزاوارآتش است

ماخوذ می شود به حیایی نگاهمان
و باز می شود همه ی اشتهایمان

ما متهم به جرم نکرده شدیم باز
این اشتباه بوده عزیزم نه یک نیاز

حالت خراب می شود اندازه جهان
و جمع می شود دلت از حرف دیگران

این واژه ها معادل یامفت داردو
این کارها برای شما افت داردو

اصلا خذعبلات همین حرف مردم است
در محتوای شایعه سوءتفاهم است

من از نهایت ۲ غزل می رسم گلم
لعنت به چشم های خودم لعنتی خودم

درگیرودار عاطفه قحطی زده شدیم
ماها نخواستیم محبت ُ زده شدیم

از اول بهار نمازی نخوانده ایم
از اول بهار مسلمان ندیده ایم

آقا برای فصل زمستان لباس باش
ما چند سال هست زمستان ندیده ایم

"عاشق شدن مقوله مرموززندگی ست"
عاشق شدیم وحیف که انسان ندیده ایم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
می خواهی از درون خودم حرف می زنم
ازلخته های خون خودم حرف می زنم
از ضربه ها که تاب مرا طاق کرده اند
سوزن به قلب خسته ام الصاق کرده اند
آنها که بی مقدمه مربوط می شوند
شبها برام تخته ی تابوت می شوند
هرسو به تیر تازه تنم زخم می شود
تامغز استخوان بدنم زخم می شود
من مانده ام که پا به جهنم گذاشتم
یاسرمیان اینهمه آدم گذاشتم
ای بهترین د لیل من ای شور زندگی
آیا برای آمدنت کم گذاشتم
من بی خیال زخم خودم بوده ام ولی
هی روی زخم های تو مرهم گذاشتم
خون درتمام قامت من زخم می شدست
چشمی اگر بدون تو بر هم گذاشتم
اصلا بیا که داغ زمین مختصر شود
اصلا بیا که یک شبه شق القمر شود
بعد از تو هرکجا خبرم بود و هکذا
هی حرف مفت پشت سرم بود و هکذا
لاطائلات مردم این سرزمین سخت
مجبور محض کرده مرا درزمین سخت
می خواهی از درون خودم..آه..بگذریم
از لخته های خون خودم ..آه... بگذریم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

وقتی که در کنار منی در پیاده رو

مجذوب فاصله ست زمین هی جلونرو



لطفا بیا به این طرفم ، فاصله نده

شک می کنند مردم اهل پیاده رو



از ارتفاع دور به من خیره می شوی

زشت است خوب من،نرو هی تو جلوجلو



اینکه درون سینه تان هست،قلب نیست

حتما برات می کشمش روی تابلو



و بعد می روم سر این چار راه تا

پیدا کنم برای تو یک بسته قلب نو



لبخندهای زورکی ات مال شعرهات

من که نگفته ام تو بیا عاشقم بشو



شرمنده ، حرف های مرا درک می کنی؟

اصلا بیا گلی که خریدم برای تو





 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
آماده می شوم که بیایم به دیدنت
بال و پری به هم بزنم از رسیدنت

پرواز راه چاره آدم نبود و نیست
من می پرم به خاطر شوق رسیدنت

درتوفروشده ست تمام جهان عزیز
له می شود جهان من از دل بریدنت

خوب غزل/ بفهم که من دوست دارمت
میمیرم از نبودن و یا که ندیدنت

اصلا به حرف من تو توجه نمی کنی
این ازتوگوش دادن واین هم شنیدنت

دارم برای شعرشماگریه می کنم
یادش به خیر/ منظره بوسه چیدنت

یک روز میروم که توعاشق تری وبعد
زل میزنم به ناز کشیدن کشیدنت
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اي دل چه انديشيده اي
در عذر آن تقصيرها؟
زان سوي او چندان وفا
زين سوي تو چندين جفا
زان سوي او چندان كرم
زين سو خلاف و بيش و كم
زان سوي او چندان نعم
زين سوي تو چندين خطا
زين سوي تو چندين حسد
چندين خلاف و ظن بد
زان سوي او چندان كشش
چندان چشش ، چندان عطا
چندين چشش از بهر چه؟
تا جان تلخت خوش شود
چندين كشش از بهر چه؟
تا در رسي در اولياء
از بد پشيمان ميشوي
الله گويان ميشوي
آن دم تو را او ميكشد
تا وا رهاند مر تورا
از جرم ترسان ميشوي
وز چاره پرسان ميشوي
آن لحظه ترساننده را
با خود نمي بيني چرا؟
اين سو كشان سوي خوشان
وان سو كشان با ناخوشان
يا بگذرد يا بشكند
كشتي در اين گردابها !
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در دنیا بی قفس که مانده در این زندان جز نفس چه مانده
درد روزگار کرده ما را اسیر قلب روزگار کرده ما را اسیر
روز سیه در شب مهتابی نمایان شد گاری زمستان در بهاران نمایان شد
ابر ها خاموشند از درد تو آسمان خاموش است از بغض تو
آوایی به جز آوای غربت نگاههایت نیست ناله ای به جز ناله ی سکوت نگاههایت نیست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شب بود و حوض تجلی تهی نمود
شاید گسسته ز هم رشته های آب؛
روز خالی شد از محبت رنگ:
زین گستره ی تار و پود سرخ وجود.

مهربانی، ز خنده ی امواج، روی کشید و سبک پرید
دست های چروکیده ی ابهام، ریشخندی نثار کتمان کرد
اندوه سرد و یخ زده ی یأس، داد جاش را به گرمی امید
اقلیم تنگ و نازک گلبرگ، از هیجان شعله ور بود.

ناگه در این گیر و دار

موجی نا موزون تمامی اوزان را بر هم زد
زیرا
از نظم تفنر داشت از نثر دلی پر خون!
و موج با آهنگ دست به گریبان شد و زور آزمایی کرد
و دست و پنجه نرم نمود...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز


به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است
هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گويد
نيست يك تن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ
قدمي، راه محبت پويد
***
خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست
همه گلچين گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بي فردائيست
***
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ
نقشه يي شيطانيست
در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ
حيله پنهانيست
***
زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ
هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
***
خنده ها ميشكفد بر لبها ـ
تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي
همه بر درد كسان مينگرند ـ
ليك دستي نبرند از پي درمان كسي
***
از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟
ريشه عشق، فسرد
واژه دوست، گريخت
سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟
***
دست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
لب گرمي كه ز عشق ـ
ننشيند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخني كز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
به لبت نيز، مگو
***
چاه هم با من و تو بيگانه است
ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند
درد دل گر بسر چاه كني
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه كني
***
درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو
***
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر
سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است
سكه نيرنگ است
سكه اي بهر فريب من و تست
سكه صد رنگ است
***
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
خويش در راه نفاق ـ
دوست در كار فريب ـ
آشنا بيگانه
***
شاخه عشق، شكست
آهوي مهر، گريخت
تار پيوند، گسست
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟



مهدی سهیلی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
انتظار انتظار و بازهم انتظار
مي شود تا ابد در انتظارت بود
اما اگر فقط بگويي كه تا ابد مي آيي






كاش مـي شـد در كنـارت
عاشـق و ديوانـه بـودن
بـا دل مســت و خرابـت
همدل وهـم خانـه بـودن
كاش مـي شـد در خيالـم
خـواب ورويـاي توديـدن
در دل شـب مسـت بــودن
چشـم زيبـاي تـو ديـدن
كاش مـي شـد از نگاهـت
پل بـه دنيـاي دلـت زد
مست چشمـان تـو بـود و
بوسـه نـا غافلــت زد!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
آی آدما٬ آی غنچه ها٬ آی کوچه ها٬ تو رو خدا بگین نره

پیاده ها ٬سواره ها ٬مسافرای جاده ها٬ تو رو خدا بگین نره

تو رو خدا بگین نره٬ اگه بره٬ من حرفامو به کی بگم؟

آخه من هم عاشق شدم٬ داره میره ٬من چی بگم؟

آهای شبا ٬ستاره ها٬ ترانه ها٬ اگه بره٬ قشنگی ها رو میبره

آی آدما٬ مسافرا ٬پنجره های کوچه ها٬ تو رو خدا بگین نره

عاشق شدم ٬اون می دونه٬ واسه همین داره میره

اگه بره٬ کی تو شبام٬ شعرام رو از من می گیره؟

نرو ٬بمون٬ اگه کمم ٬عاشق شدم خیلی زیاد

یادش به خیر٬ چه زود گذشت ٬اون اولا یادت میاد؟

مترسکی غریب بودم ٬تنها بودم٬ ساکت و بی صدا بودم

قشنگ بودی٬ بچه بودم٬ از آدما جدا بودم

یه حرفی موند٬ توی دلم ٬بهت بگم ٬از روزی که گفتی میرم

خواستم بگم ٬دوستت دارم ٬دوستت دارم ٬دوستت دارم

نه خنده ها٬ نه گریه ها٬ نه اونهمه ترانه و گلایه ها

هیچی به یادت نمیاد٬ نه بوسه و نه کوچه و نه سایه ها

داره میره ٬تا دوباره٬ ساکن اون شبها بشم

تو باغ سرد لحظه هام٬ مترسکی تنها بشم

عمر منم با رفتنت ٬انگاری رو به آخره

منم می خوام عاشق بشم٬ تو رو خدا بگین نره

می خواد بره ٬تنها بره٬ تو فکر راه سفره

آی آدما ٬ستاره ها ٬مسافرا٬ تو رو خدا بگین نره
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
کودکی بودم شاد
با دو دستی خالی از هر چه گناه
هر دو چشم صاف و زلال
سینه چون
یک سینه سرخ
شانه هایم کم مو

من نمی دانستم
رنگ عشق
من نمی فهمیدم
رنگ گناه

روز ها از پی هم می رفتند
و کمی روز به روز
من به بزرگی خودم می رفتم

عشق رنگش شد
سرخ
و گناه شد
طوسی
من نگاهی کردم
رنگ خود برداشتم
مشکی تند و بدون ایمان
رنگم بود

همه تعجب کردند
این چه رنگی است
آخر
این که تیرگی و تاریکی است
فقط
این که با
روحیه ی یک کودک مخلوط نیست

هیچ کس خوب ندید
کودکی در کار نیست
این که اینجاست دگر
کودک نیست
آدمی است در پی این آدمیان
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
تنهــــــــا در میـــان تن ها
چه عـــاشقانه مانده ام
در بیهودگی
انتظار
پیوستن به تو
چه بی صبرانه مانده ام
چه خوانا دوریت را
بر سر در خانه نوشته اند
و من در نخواندن آن چه پافشارانه مانده ام
چه بسیارست دورویی ها
فراموش کردن ها
و گسستن ها
و من در این همهمـــه
چه صــادقــانه مــــانده ام
رفیقان همه با نارفیقی خود رفیقــند
من هنوز با آنان
چه دوستانه مانده ام
خاستگــــاه من
کجاست
که من آنجا قنودن خواهم
من در پیمودن راه
چه عاجـــــــــــزانه مانده ام
تنهــــــا در میان تن ها
چه عاشقانه مانده ام...
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
آنقدر مقاومت کردم ... تا از رو رفت




آنوقت من از زیر آمدم




مادر بزرگ می گفت : فلسفه ی بافتن همین است ؛




یکی از زیر




یکی از رو




یکی از زیر




یکی از رو




یکی از زیر




یکی از رو

......
 
بالا