• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
Asheghane398.jpg


شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند

نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند

پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند

اين غم دوريت جانم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند

زینب امیری
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
قسم خوردم كه پا به پاي تو مسير جاده عشق را بپويم
اما جاده عشق همراهي نمي كند
قسم خوردم كه همراه تو آرامش درياي عشق را حس كنم
اما درياي عشق سرابي بيش نبود
قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقي جز تو در قلبم نباشد
اما حس مي كنم تو عشقم را فراموش كرده اي
قسم خوردم تنها اميد قلب بيقرارم ، نگاه چشمهاي مهربانت باشد
اما تو نگاه زيبايت را از من ديوانه پنهان مي كني
قسم خوردم تا آخرين نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم
اما مي دانم كه تو ديگر دوستم نداري
قسم خوردم جز عشق تو ، هيچ عشقي را به سراچه قلبم راه ندهم
اما فهميدم كه تو معناي عشق مرا از ياد برده اي
قسم خوردم از غم عشق تو ديوانه شوم و بميرم
اما فهميدم كه حتي براي مردن هم خيلي دير شده خيلي !
شايد هيچ وقت احساس مرا درك نكني و عشق مرا ناديده بگيري
اما سوگند يك عاشق ، هرگز شكستني نيست
پس باز هم قسم مي خورم كه هرگز و هرگز سوگندهايم را نشكنم
و تا پاي جان عاشق بمانم و عاشق بميرم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من به اندوه درون می اندیشم
و به آن لحظه که تو می آیی
و به آن دم که مرا می خواهی
و به آن کولی مژگان بلند
که ندانسته دلم را سد کرد
و نفهمید که با من بد کرد
من به آن لحظه فرا خوانده شدم
که سکوت است و سکوت است و سکوت
و در آن شمعی ست در حال سقوط
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نگاهم کن نگاهم کن
ببین این منم
که مثل سایه ای بی جان بدنبال تو می آیم
نگاهم کن نگاهم کن
بجز چشمان زیبایت نگاه مهربانی من نمی خواهم
نگاهم کن نگاهم کن
مرا چون زورقی خسته در این گرداب تنهایی
کسی جز تو نمی خواند
مرا کس این چنین رنجور و دل خسته نمی خواهد
برای شادی روح شکسته
همان روحی که با عشقت گسسته
به آن عهدی که با قلب تو بسته....
ولی قلبت ....ولی قلبت
نه قلبت نه... آن دل سنگت
رهایم کن نمی خواهم نه قلبت را نه چشمانت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor


اگه دست خود من بود
پا تو دنیا نمی ذاشتم
گل عشق و آرزو رو
توی قلبم نمی کاشتم
اگه چشمامو می خوندی
همیشه پیشم می موندی
رفتی اما ندونستی
منو از ریشه سوزوندی
اگه دست خود من بود
راه رفتنو می بستم
واسه خاطرت عزیزم
هر دلی رو می شکستم
هر کسی قسمتی داره
توی آلبوم زمونه
یکی دل میکنه میره
یکی تا ابد می مونه
حالا قسمت من این شد
تو گذشته جا بمونم
تو که پر کشیدی رفتی
من دیگه از کی بخونم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
بيهوده مرا چشم براه کردی و رفتی
آن کاخ اميدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزيز
گو که خواب است که اينگونه جفا کردی و رفتی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دستم را دراز می کنم و
تکه ای از ابر بی باران امید را
بزیر می آورم و
در آسمان خیال رها می کنم
تا شاید دوباره بر کویر خشکیده احساس ببارد
و گلهای عشق دوباره شکوفا شوند
هرروز با این رویا دلخوشم اما...!!!
اما می ترسم تند باد سرنوشت
ابرهای رویای مرا با خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
هی!
گوش کنید الفبای آغاز را
و به خاطر بسپارید
هجای لبخند را.

اینجا نسیان بر افکار بوسه زده است...

آه،
هجرت لحظه ها چگونه ما را به ما برد
و بر ما نشاند ما را

و مکافات خود بودن را از داری آویخت
که گره گره اش را خود از گیسوان یار بافتیم.

کمکم کن تا به آغاز برسم
در پناه نگاهت.

کمکم کن تا فراموش کنم:
صدای کلاغ هایی را که در رویای مسکوتم خواندند
و بانگ خروس بی محلی که رویایم را برید.

و بگسستند ریسمان بی نهایت سخن را...

هی!
گوش کنید مرثیه زیستن را
و بخاطر بسپارید
سیل اشک ها را که بر ریشه ی هستی خشکید؛

اینجا نسیان بر افکار تیغ می زند...

آه،
خرامیدن زمان چگونه ما را پوساند از ما
و از ما ستاند ما را،

و کلام مبهوت ما را بر گوش ها نجوا کرد
و از خاطره ی فریاد های منزوی محو ساخت.


هی!
بخاطر بسپارید ما را از ما
همانطور که آمدیم
و خواهیم رفت:

از میلاد به سحر گاهان برای بانگ فوت سر دادن
از افق به ظلمت ، برای افق تاریک شدن
از صبح به شب،برای صبح شدن
و از من به تو،برای ما شدن... .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
یک صندلی،یک گیلاس و یک سیگار
یک قاب که می خندد در کودکی ام
یک صندلی رو به دری نیمه باز
یک بانگ از هم آوایی
یک سیگار خاموش
یک گیلاس پر ازیأس
نوشیدن فاصله ی من تا در... .
 

anita_1982

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 جولای 2007
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
1
غم ناگفته
قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد...
سلام این شعر ها مال کی بود؟
 

richy_girl_3000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
tehran
من ديگه خسته شدم بس كه چشمام بارونيه
پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من ديگه بسه برام تحمل اين همه غم
بسه جنگ بي ثمر براي هر زياد و كم

وقتي فايده اي نداره . غصه خوردن واسه چي
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نميخوام چوب حراجي رو به قلبم بزنم
نميخوام گناه بي عشقي بيفته گردنم

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

همه حرف خوب ميزنند اما كي خوبه اين وسط
بد و خوبش به شما ما كه رسيديم ته خط
قربونت برم خدااا چقدر غريبي رو زمين
آره دنيا ما نخواستيم دل با خودت ندییيم

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

اين همه چرخيدي و چرخوندي آخرش چي شد
اون بلیت شانس داره بگو قسمت كي شد
همه درويش همه عارف جاي عاشق پس كجاست
این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم
 

richy_girl_3000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
tehran
زندگی زیباست*** اما بدون غم;)

مرگ زیباست*** اما بدون گناه:(

دوستی زیباست*** اما بدون کلک:wacko:

عشق زیباست*** اما بدون دروغ:blink:

دنیا زیباست***اما بدون درگیری:rolleyes:

گل زیباست***اما بدون ریشه:happy:

سکوت زیباست***اما بدون یار:hmm:

شیشه زیباست***اما بدون تیرگی:rolleyes:

برف زیباست***اما بدون رهگزر:wacko:

خانواده زیباست***اما بدون دوری:(

ما هم زیباییم ***اما بدون ماسک:f34r:
 

richy_girl_3000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
tehran
آن زمان که آرزو . چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل . سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای . به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی . چو نقشه ای بر آّب شد
چه سینه سوز آه ها . که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب . اسیر پیچ و تاب شد
نه شور عارفانه ای . نه شوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه هم . شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی . نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان . چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در . نشست و عمر شد به سر
نیامده به خود دگر . که دوره شباب شد




عشق يعني زندگي

عشق يعني بندگي

عشق يعني سادگي

عشق يعني پاكي و دلدادگي

عشق يعني شمع روشن در شب و

جستجويي سخت در بيگانگي

عشق يعني مرهمي بر درد و غم

عشق يعني قامتي بي تاب و خم

عشق يعني غرشي در ترس و لرز

روي روح و روي تن روي نفس

عشق يعني درد شيريني به دل

درد بي درمان رهايي از قفس

عشق يعني ما شدن

دوري از من در عوض با تو شدن

عشق يعني از سراي قلب مال تو شدن

عشق يعني با محبت خو گرفتن

با تو با بوي تو خالصانه خو گرفتن

عشق يعني با نگاهت زنده ماندن

عشق يعني سربلندي افتخار

استقامت توي طوفان خيال نه فرار!

نه غريب كوچه هاي تنگ توي شهر غم

نه اميد از دست دادن بي خيال!:(
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
دست هامان نرسیدست به هم...

از دل و دیده گرامی تر هم آیا هست؟

- دست آری از دل و دیده گرامی تر: دست!

*****************
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان
بی گمان دست گرانقدرترست

هر چه حاصل کنی از دنیا
دستاوردست!
هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیدست چنین؟!

*****************
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه دلبستگی من با اوست.

*****************
در فروبسته ترین دشواری
درگران بارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
_ هیچت ار نیست مخور خون جگر
دست که هست!
بیستون را به یاد آر
دست هایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار!

****************
وه چه نیروی شگفت انگیزی ست
دست هایی که به هم پیوسته ست!
به یقین هر که به هر جای درآید از پای
دست هایش بسته ست!

***************
دست در دست کسی
یعنی پیوند دو جان!
دست در دست کسی
یعنی پیمان دو عشق!

دست در دست کسی داری اگر دانی دست
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست!

لحظه ای چند که از دست طبیب
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!

***************
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!

**************
دست گنجینه مهر و هنر است:
خواه بر پرده ساز
خواه در گردن دوست
خواه بر چهره نقش
خواه بر دنده چرخ
خواه بر دسته داس

خواه در یاری بینایی
خواه در ساختن فردایی!

**************
آن چه آتش به دلم می زند اینک هر دم
سرنوشت بشرست
داده با تلخی غم های دگر دست به هم!

بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده ست ولی
دست هامان نرسیده ست به هم!
فریدون مشیری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
مغز چوبی ام را
موریانه می جود
و برق تیغ تبرها
تنم را می آزارد،

و روباه پیری که در بیشه ی افکارتان رژه می رفت،
افکاری که با خود می اندیشند:
قنداق تفنگ
دسته ی تبر
یا تختخواب؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آنقدر هراسان بودم
که سایه ام را خنج بدست یافتم،
دندان هایش را بر هم می فشرد
و خنجر را می دیدم که با روزنی از آفتاب
و خاطره ای از مهتاب
از سایه می گذشت
و چون قطار افسار گسیخته ای به دنبالم می خزید
زیر چشمی که نگریستمش:

آرام آرام و سربزیر
تنش را از زیر پاهایم کنار کشید
و رفت.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
غرق در بغضم
غرقه در بغض های ناشکسته
ماتمی که از تلالوء شب لبریزاست
ماتمی که پیوندی آن را گسسته

ناله ای نیست و سر انجامی زاین پیکار
چون پنیری ماندم در حصار یک منقار

آه،عجب سرد است این پوستین چرکین
سرد تر از انجماد روزهای تیر
می جنگم با زمانه و ناجح تر از همه
اما غربت صحن ایشان چه زود کرده مرا پیر!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دلم را برده آن چشم سیاهت
چه راهت می فتد بر من نگاهت
نشینم آنقدر من در کنارت
که آخر سر رود این انتظارت
سفر کردم که باز ایم به سویت
تا نمانم بیش از این در آرزویت
اگر حالا کسی دیگر نمرده است
فقط از درد دلهای تو بوده است
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
روي دلاي آدما هرگز حسابي وا نكن
از در نشد از پنجره ، زوري خودت رو جا نكن
آدمكاي شهر ما بازيگرايي قابلن
وقتش بشه يواشكي رو قلب هم پا مي زارن
تو قتلگاه آرزو عاشق كشي زرنگيه
شيطونك مغزاي ما دلداده دو رنگيه
دلخوشي هاي الكي ، وعده هاي دروغكي
عشقاشونم خلاصه شد تو يك نگاه دزدكي
آدمكاي شب زده قلبا رو ويرون مي كنن
دل ستاره ي منو ، از زندگي خون مي كنن
ستاره ها لحظه ها رو با تنهايي رنگ مي زنن
به بخت هر ستاره اي ، آدمكا چنگ مي زنن
عمري به عشق پر زدن قفس رو آسون مي كنن
پشت سكوت پنجره چه بغضي بارون مي كنن !
مردم سر تا پا كلك ، رفيق جيب هم مي شن
دروغه كه تا آخرش ، همدل و هم قسم مي شن
رو دنده حسادتا زندگي رو مي گذرونن
عادت دارن به بد دلي نمي تونن خوب بمونن
قصه روزگار اينه ، به هيچ كسي وفا نكن
روي دلاي آدما هرگز حسابي
 
بالا