• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
امروز کسی دلش گرفت
غمش گرفت
بلور اشک او شکست
تنهایی کنار او نشست
دختری گریست
از فراغ او
از جفای او
از نگاه بی وفای او
از بهانه های او
امروز کسی دلش گرفت
دختری گریست
اشک او نهایتی نداشت
رودخانه ای روان شد از اشک او
دگر تبسمی به لب نداشت
گوش می کنم به او
حتی گلایه ای به لب نداشت
تنم از حرارت چشمهای عاشقش بسوخت
اما او از این سوختن شکایتی نداشت
امروز من دلم گرفت و آن دخترک که گفتم گریست منم
آن عاشقی که پیکرش بسوخت منم
آن جفا کشیده از نگاه بی وفا ی او منم
آن کسی که غرق شد در رودخانه اشک خود منم
آن کسی که هیچ وقت هیچ گلایه ای به لب نداشت منم
آری عشق من، آن که امروز برای رفتنش از این خاک سرد شک نداشت منم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به سلا استاد ابادانی حال شما؟!کم به ما سر میزنید؟!
بابت شعر های همیشه زیباتون ممنونم!
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
خواهش میکنم Even Star عزیز

ای بابا در مقایسه با شما ما که شاگرد مکتبخانه هم نیستیم چه برسه به استاد

شما لطف دارین
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
من زياد شعر هاي با مفهوم ندارم كه بخوام بزارم توي اين تاپيك
فقط ميخواستم از علي آقا و even star جون و همه ي كسايي كه به اين تاپيك اهميت ميدن تشكر كنم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خیلی ممنون شبگرد جان_(اقا /خانم)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دم لا تله نمی دی که!!!!!!!!!!!!!!!!!1
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست

ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست

می بینمت اما غبارِ ترسِ چشمت
با اشک از چشمم زدودن کار من نیست

کار نگا هت بود، کار چشمهایت
با عشق بودن یا نبودن کار من نیست

با چشمهای خود مرا آواره کردی!
عاشق شدن عاشق نمودن کار من نیست

هرگز فراموشت نخواهم کرد زیبا
حالا که دیگر بی تو سودن کار من نیست

با واژه هایم راحتم بگذار و بُگذر
شاعر شدن از تو سرودن کار من نیست
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
نه می مونده نه مستی
شبامو غم گرفته
مثل اینه که ساقی
برام ماتم گرفته

یه سرگردون صحرا
یه مجنونم یه شب گرد
نمی دونی چه تنها
نمی دونی چه پر درد

نه می مونده نه مستی
واسه دلهای خسته
مثل اینه که ساقی
سبو ها شو شکسته

مثل اینه که صد سال
گذشته از جوونی
چه دردی داری ای دل
از این بی آشیونی

غم اومد مثل سیلاب
دل دیوونمو برد
نه تنها اب و دونه
تموم لونمو برد

یه سرگردون صحرا
یه مجنونم یه شب گرد
نمی دونی چه تنها
نمی دونی چه پر درد

دل من شور عشقو نمی شناسه عزیزم
ولی تو هر نگاهت یه الماسه عزیزم

مثل اینه که صد سال
گذشته از جوونی
چه دردی داری ای دل
از این بی آشیونی
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
من به درماندگي صخره و سنگ

من به آوارگي ابر و نسيم

من به سرگشتگي آهوي دشت

من به تنهايي خود مي ميرم

من در اين شب كه بلندست

به اندازه حسرت زدگي

گيسوان تو به يادم مي آيند

من در اين شب كه بلندست

به اندازه حسرت زدگي

شعر چشمان تو را مي خوانم

عشق يعني سخن از زخم شقايق گفتن حرفي از جنس زمان با دل عاشق گفتن
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادرک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادرکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خزد لرزان ، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار
چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار

به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
ز خون این لبان بوسه گیرم .
ببین از گونه سرخم بریزد ،
شرار خواهش آرای ضمیرم .

درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین

چنان گنجد در آغوشم که هر دم
بیندیشم که او غرقست در من
و یا در حلقه ی بازو ، اثیریست
به جای پیکر عریان یک زن .

اتاقی هست و ما و خلوت و می
صدای بوسه ها ، آهنگ دل ها.
نمی رقصد بدین آهنگ تبدار
به جز رقاصه ی مست تمنا ....

چو بشکوفد گل زرین خورشید
مرا خواند بدان چشم فسونگر
گشاید بازوان گوید که - : باز آ
گنه شیرین بود ... یک بار دیگر !
 

Datis0

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2007
نوشته‌ها
497
لایک‌ها
42
محل سکونت
Esfahan
خزد لرزان ، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار
چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار

......

چو بشکوفد گل زرین خورشید
مرا خواند بدان چشم فسونگر
گشاید بازوان گوید که - : باز آ
گنه شیرین بود ... یک بار دیگر !

خیلی زیبا بود
منم الان یه شعر به ذهنم رسید گفتم بزنم دیگران هم بخونن امید وارم خوشتون بیاد :(

خوش خبر باشي اي نسيم شمال
که به ما مي‌رسد زمان وصال

قصه العشق لا انفصام لها
فصمت‌ها هنا لسان القال

مالسلمي و من بذي سلم
اين جيراننا و کيف الحال

عفت الدار بعد عافيه
فاسالوا حالها عن الاطلال

في جمال الکمال نلت مني
صرف الله عنک عين کمال

يا بريد الحمي حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال

عرصه بزمگاه خالي ماند
از حريفان و جام مالامال

سايه افکند حاليا شب هجر
تا چه بازند شب روان خيال

ترک ما سوي کس نمي‌نگرد
آه از اين کبريا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابري تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال


:p حافظ :p
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خواهش می کنم داتیس جان !
مال شما هم بسیار زیبا بود!
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
دیگه از خستگی هام خسته شدم
دیگه از وابستگی هام خسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگر آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهائی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هرکی دلم من تنگ میشه
تا می فهمه دلش از سنگ میشه
دوستی از رو زمین پاک شده
عشقها و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودش توی قفس
حتی اگه شد بی هم نفس
دیگه بسه دیگه بسه انتظار
ابر رحمت به سر منم ببار
شب تاره شب تاره شب تار
آسمون خورشید رو بردار و بیار
باید حرف دلم رو گوش کنم
غصه دل رو فراموش کنم
دستم رو بلند کنم به آسمون
خودم رو رها کنم از این و اون
دلم رو جدا کنم از آدما
سینه ام رو پر کنم از عطر خدا
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
كاش مي دانستي
چشم هايم زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند
كاش مي دانستي
عشق من معجزه نيست
عشق من رنگ حقيقت دارد
اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي
دختري هست كه احساس تو را مي فهمد
دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد
دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي
تو فقط مال مني
تو فقط مال همين قلب پر از احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمي داني من
چه قدر عشق تو را مي خواهم
تو صدا كن من را
تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي
شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم كه حقيقت داري
تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق
اين همه عشق براي دل تو ناچيز است
آسمان را به زمين وصل كنم؟
يا كه زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم
به خدا تو نباشي
بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بوی شن سوخته می آمد
از تن جاده ی گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کرده ی تابستان
جوی دم کرده تهی از آب
طاول قارچ به لب بسته
شاخه ها سوخته و بی برگ
آسمان خسته ، زمین خسته
برکه ای خشک و ترک خورده
گربه ای مرده و وز کرده
در برسایه یک تابوت
عابری تشنه و کز کرده
گورها گرسنه و خالی
قاریان منتظر و خاموش
نه سرشکی به لب پلکی
نه نوایی که خلد در گوش
گورکن ها همه آواره
همه جا خلوت و کور و سوت
من به صد دلهره می گفتم
ای خدا گر نرسد تابوت ؟
بوی شن سوخته می آمد
از تن جاده ی گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کرده تابستان
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
زخمی نهاد بر دلم و آشنا شدیم
با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم ! سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
یخ بسته است ، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و مردی گریخته
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
این شعر نیست آتش خاموش معبدیست
این شعر نیست قصه احساس سنگهاست
این شعر نیست نقش سرابیست در کویر
این شعر نیست زندگی گنگ رنگ هاست
گر شعر بود بر لب خشکم نمی نشست
گر شعر بود از دل سردم نمی رمید
گر شعر بود درد مرا فاش می نمود
گر شعر بود تیغ به زخمم نمی کشید
این شعر نیست لاشه مردیست پای دار
این شعر نیست خون شهیدیست روی راه
این شعر نیست رنگ سیاهی است در سپید
این شعر نیست رنگ سپیدیست در سیاه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود می زدودمش
گر شعر بود بر لب یاران سرود بود
گر شعر بود نیمه شبی می سرودمش
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
خواننده : گلپا


برو كه شور عشقي ز جونم نمونده «» نشونه اي ز نام و نشونم نمونده
چرا گل دلم رو ز شاخه ي جووني تو چيدي ام نخونده يه درس مهربوني
خدايا گواهي كه چيد و پرپرم كرد
به خاك تباهي كشيد و پرپرم كرد

تموم هستي ام بود تو دست تو چه آسون
برو گذشتم از تو ديگه شدم پشيمون
چو آسمون پاييز كه ابريه هميشه
دلم ز تيرگي ها ديگه جدا نميشه
خدايا گواهي كه چيد و پرپرم كرد
به خاك تباهي كشيد و پرپرم كرد

تو هم اينو ميدوني گذشته ها گذشته
تو قصه هاي هستي اينم يه سرگذشته
تو كه نخونده بودي يه درس مهربوني
گل دلم رو چيدي ز شاخه ي جووني
خدايا گواهي كه چيد و پرپرم كرد
به خاك تباهي كشيد و پرپرم كرد

 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
تصورهای باطل ، نقش زد آینده ی ما را
به تصویری مجازی ، خط کشید آیینه ی ما را


رفاقت ها ، محبّت ها ، چرا زیبا سرابی بود
گذشت لحظه های عشق ما ، آشفته خوابی بود

غرورم را لباست می کنم ، باز التماست می کنم ، تا وقت دیدار
دو چشمم فرش پایت می کنم ، جانم فدایت می کنم ، من را میازار
من را میازار


‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ › ‹ ›

برای خنده هایت بر من و ، بر اشک خونینم دلم تنگه
برای سرنهادن های تو ، بر دوش و بالینم دلم تنگه
برای با تو بودن ها دلم تنگه
نفس با تو کشیدن ها دلم تنگه

شکستن های قلب پرغرورم ، تحمل کردن روح صبورم
شمردن های تکرار شب و روز ، غم شب تلخی و تنهایی روز


برای آن دو چشم کهربایی ، که آتش زد مرا با بی وفایی
برای بوسه ی هنگام دیدار ، وداع تلخ آن با چشم غمدار

شکستی قلب من بشکستی و از من بپرسیدی
دم سوزنده آهم دیدی و هرگز نترسیدی
هنوزم آسمانم را تنها تو خورشیدی
کشانیدی به ویرانی ، مرا از هم تو پاشیدی


غرورم را لباست می کنم ، باز التماست می کنم ، تا وقت دیدار
دو چشمم فرش پایت می کنم ، جانم فدایت می کنم ، من را میازار
من را میازار
 
بالا