• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
تنها مرگ است كه مرگ ندارد .

گذرگاه تنها ؛ اسكله ي متروك

و ماي منتظران خانه و زندگي

مانده ميانه ي نسيان رود خشك.

ماي و آوازه ي مبالغه ي مرگ او

كه در تعاقب ما است ؛ گلسنگ ميان شكاف سنگ

كه زندگي را آغشته مي كند.



سؤال از پي ي سؤل ؛ پاره شدن

گسستن

در حجاب شك.



مي گذري.

به سمت بسترت ؛ روياروي رود و گذر .

مي گذري.

مثال همه ي آنها مي گذري .

مثال آنها ، كه انگاره ي گذر ، مي گذرد در آنها.

آنها نمي گذرند.

گذربه سمت آنها مي گذرد.

سفر به سمت تو مي آيد؛ همدستي اي

در از پا فتادگي.

اينگونه مرگ

سيرابمان مي كند.

با تن اش . خودش. آب و علف اش.

مرگي كه بعد مي ميرد.

و ما تمام مي شويم.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بعد ها پدرم تصنيفي را برايم زمزمه كرد

كه مادرش روزي برايش خواند بود.

تصنيفي كه تنها نيمي از آن مفهوم است .

حالا من با همان واژه گان آن را مي خوانم .

با گلويي حزين

دلتنگ يار و ديار

و خانه ام

كه ديگر خانه ام نيست .

با همان واژه گاني آن را مي خوانم

كه كودكان مي خوانند.

تصنيفي كه نيمي از آن فهميده مي شود.

براي كودكان آن را مي خوانم كه برا ي كودكانشان بخوانند.

كوكاني كه در اين خانه كه خانه اي نيست

رشد مي كنند .از اين سينه

خاطره مي گيرند.

و سئوالات بيشمار.

پيش از پژمردن گلهاي سرخ

تمام گلابها را مي نوشيم



گريانم . گريانم. گريانم.

زبان سوگوار درون .

گريانم از اينكه در كاسه ي سرم چروك مي گيري .

جمجمه اي كه ديگر در آن ، به زبا ن درون

نيازي نيست . اما

زبان درون تو را ندارد.

درون تو را كم دارئد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در شب ، با دستهایم که زمزمه ای هستند...

نوازشم، در تو فروغ عمق را

خواهد سوزاند

و دامنت باد خواهد شد

پسر باد

خواهی گفت و لبخند خواهی شد

بعد انعکاس صدا

از درون، از رودخانه ای زیر زمین

بالا خواهد شد، تا روی تپه ها مثل یک ققنوس

و آسمان خسته

چروک خواهد شد از روشنی سنگین ستارگان
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
من موميائي ي آرميده ي تابوت آبي ي جنگل هايم

در وز و وز موتورها و زوزه ي لاستيك و آسفالت

چيزي كه تمام روز اتفاق مي افتد و

ته نشين مي شود

تجاربي سنگين تر از زندگي



فرقوني چرخان و رهسپار

بر تنها چرخ خود

و من بر اين روال دوّار

چرخان و نغمه خوان

كه بال مي زند





سپيده دمان كه انبوه مردمان به جنبش مي آيند

و بر روي اين خاك ساكت شتاب مي گيرند



سپيده دمان كه پارك هاي شهر از آدم ها پر مي شوند

براي آنها هشت نقاب آرزو مي كنم

از ياقوت سبز

براي تمام حالت هايشان

براي بر حذر بودنشان از اشتباه

از اشتباه

كه حالا

صيقل خورده است



صورتكي مي خواهم ، نامرئي

براي آنها

كه انعكاس چيزهاي نگفته اند

چيزي كه در زمانهاي فرسودگي حاصل مي آي

چيزي تلخ

و بد مزه

چونان جرعه اي از

عرق مار زنگي

با مزه ي طويل كوهستان
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
من همينم كه هستم

اين طوري بار اومده ام

وقتي بخوام بخندم

آره درسته قهقهه مي زنم

كسي رو كه دوستم داره دوستش دارم

آيا تقصير از منه

اگه اوني كه دوستش دارم

همون قبلي نباشه

من همينم كه هستم

اين طوري بار اومدم

بيش تر از اين ديگه چي مي خواين

بيش تر از اين از من چي مي خواين



من براي خوش آيند ديگران درست شده ام

و هيچ چيز رو نمي تونم عوض كنم

كفش هايم پاشنه بلنده

قدم خيلي خميده

سينه هام سفت

و چشم هام خيلي گود رفته ست

اما اين حرف ها

به شما چه ربطي داره

من همينم كه هستم

اوني كه بايد خوشش بياد خوشش مي آد

به شما چه ربطي داره

كه چه اتفاقي براي من افتاده

آره به يكي دل بسته بودم

آره يكي هم به من دل بسته بود

مثل بچه ها كه هم ديگه رو دوست دارن

كه فقط دوست داشتن رو مي فهمن

دوست داشتن دوست داشتن ...

چرا از من سؤال مي كنين

من اين جا هستم براي خوش آمد شما

و هيچ چيز رو نمي تونم عوض كنم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
نشسته مي‌نگرم

اندوه جهاني را، ستم‌ها و شرم‌واره‌هايش

مويه پنهان؛ پريشان از خودرنجيده و پشيمان از

خود

گريه جوانان را،

آرميده مادري در بستر فقر، آزرده ستم فرزندان

نه يادي از اوست

نه رقمي در جان، در سپاردن جان،

شوهر آزرده زني يا نابكار مرد زن‌فريبي

مي‌بينم

زخم‌هاي جنگ را، آفت بيداد را، شهيدان و زنجيريان را

قحطي زدگان دريا را

ملاحاني كه قرعه مي‌كشند در رهايي جان يكي، مرگ

ديگري را

نظاره‌گر لهيده شد نهايي‌ام از خودپسندان و خودسران

رنجبران، فقيران، سياهان و هر آنچه شبيه آنان راست

و اينهمه

اـ از پستي و رنج بي‌پايان ـ نشسته مي‌نگرم. ا

مي‌بينم، مي‌شنوم

و همچنان خاموشم:
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
اسبي هستم كه روي گرمافونم دراز مي كشم .

برادري دارم كه طراح است

و لباسي كه تا سردم نشود

گلداني كه تا اتاقم سبز بمانَد

و دوست دختري براي دوست داشتن .

چوب كبريتي دارم كه سيگارم را با آن مي گيرانم

بدني كه با آن زيبايي مي كشم.

علاقه ام به خرابكاري است –

چيزي كه هميشه درد سر مي آفريند.

شبي دارم كه از ميان پنجره به اتاقم مي خيزد.

گرايشم به مسابقات خودروراني است .

من با ماشين ها تحريك مي شوم

و با كمي پول ناني براي خوردن مي خرم .

من بيست و هفت ساله ام

و شعر خوب مي نويسم .

بيست و هفت سالي كه مثل برق و باد گذشت .

شجاعتي براي عليه حماقتم دارم .

هفتم مارس روز نام گذاري ي من است .

از روز هفتم آفتابي خوشم مي آيد.

با دوست دخترم خوشحال مي شوم.

دوستي كه در تخت خواب با سالامون مي خوابد

و با نجواهاي او آهسته به خواب مي رود
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
تنها درخواب چهره هاشان را مي بينم

کودکاني که هم بازي کودکي ام بودند

لوييز برمي گردد با موهاي خرمايي اش

آني با زلفان گلابتوني، خونگرم و پرشور



تنها در خواب زمان از یاد می رود

کسي چه مي داند که آنها چه يادشان مي آيد؟

ديشب باز هم مثل سال ها پيش بازي مي کرديم و

خانه ي عروسکي مان در پاگرد پله ها بود

گذشتِ ساليان چهره هاي گِردشان را بلند و باريک نکرده

چشمانشان را مي بينم و مهربانشان مي يابم

نمی دانم آیا آن ها هم مرا به رویا می بینند؟ ودر رويايشان

من هم کودکي هستم؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
رئیس ِ اداره خم می شود

بر زمین ضربدری می کشد

گوشواره اش چون شمشیر ِ دموکلِس آویزان

خال های پروانه ای به سمت ِ زمین نامرئی

روحی پلید شناور در جلد ِ مجله ای

کلاه خود ِ قدرت بر سر ِ هیچ کس

و لاک پشت که پروازکنان به زیر ِ آب می خزد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
خواب دیدم که دیر به مدرسه رسیدم

در کلاس همه ماسک های سفید بر چهره داشتند

نام ِ معلم از اسرارست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
1_

در آنسوي غروب نشسته بود

بر شاخه بلورين خاموشي

و نگاهش

رازي را پنهان مي داشت

كه ميان توهم مرواريدي در رحم

و حباب اندوهي در سينه

در نوسان بود .



در آنسوي غروب نشسته بود

و همچون سايه اي غريب

به آفتا ب بيگانه نگاه مي كرد .

رازهاي ساده ي كهكشانها تا آستان حادثه

در روياي رنگين كمان

به رقصي بر خواسته بودند

كه قرار ياس را از او مي گرفت

و خاطره ي دور ترديد را بر مي انگيخت .



در آنسوي غروب نشسته بود

وترديد در پيكره ي او

كه از خاك سرخ بود

خوني سبز روان مي كرد

و اكنون همسايه ي غريب

در تبسم ساكت آن آفتاب بيگانه

گرم مي شد

و جوانه هاي از ياد رفته را

به جشن كودكي باز مي خواند



2_

در ساحل حادثه، شب بود

و موج و تاريكي همنوا

ترانه ي سفري ديگر مي خواندند .

قايق خاك بادبان بر افراشت

و لنگر از پناه تامل باز گرفت .



بر پهنه ي فراموشي آرام شناور بوديم

و همسايه ي غريب

آفتاب بيگانه را

همچون طفلي كه تازه از رحم گرفته باشد

بر دامن نهاده بود .

دستي به درون سينه ام شتافت

و قلب م را كه اكنون

سيب سرخ رسيده اي بود

از شاخه ي آشنايي چيد

و در هوا پرتاب كرد



نگاهم در پي سيب به بالا رفت

ومن بي انتظار افتادنش

مجذوب چرخش او ماندم

كه هاله اي آتشين داشت

نا گاه فرياد زدم: « خدا !»

ودر اين هنگام

سيب سرخ در سرم نشست

و من به او نگاه كردم، كه مي پرسيد :

«ستاره اي بود ؟»



3_

ستاره اي بود

در سيبي سرخ

يا سيبي سرخ در ني ني چشمان او

و من گفتم :

«شب دراز است !»

و او گفت :

«به تماشا مي نشينيم !»

كودكي سياه و بر هنه

از پشت ساقه هاي سرخس
به ما مي نگريست

و لبخندي مهربان مي زد

همسايه غريب دستش را تكان داد

و كودك نيزه اش را بالا گرفت

_نيزه اي را كه تا آن لحظه

شايد در بازويش پنهان بود _ .

هياهو در جنگل شكفت

و دختران باكره

با آراستگي بلوغ

در آيينه ي برهنگي ايستادند

و شير تازه ي نارگيل از پستانهاشان

تا ميانه ي قايق جست .



از آشيانه رانهاشان كه مي لرزيد

مردان بيرون آمدند ،

به يك دست نيزه اي

و به ديگر دست جامي تهي

تراشيده در جمجه ي عاجگونه شير ،

و رقص آغاز شد :

تند و موزون و قاهر

همچون گردش سيبي سرخ در هوا
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در رگان من مي كوبد اين شهر

اين ميدان وُ اين خيابان
كه مسمومم مي كنند


احشاء من
در ترمزخودروها

به خيابانهاي متقاطع

منفجر از زوزه است

منفجر از جيغي كه هوا را

و ششها را آكنده ازسمّ مي كند

مثل پاره هاي سرطان متحرك درتن

در خون من مي تپد

اين شهر



مدفوع و زباله و فاضلاب هاي زير زميني

كه مايع حيات مرا ترشح مي كنند



در پيچاپيچ درون ، مثل خرچنگ كه لاك خودش را پرمي كند

پرم مي كند از خودش ، شهر



دَوَران رقصي ، كه علائم هلاك خودش را دارد

در سمت دفن تن

در سم



اينجا ، همانجايي است كه بار تنهائي و پريشانيم را

بر سنگفرش خيابان هاي مشجرجا مي گذارم

و بر سواحلي كه تيغه ي آفتاب را مي لرزانَد



من نمك سواحل جنوبي را

وقتي كه شهر ، در اندوه ديوانگي ي خودش مي بندد

مي مزمزم



من اين شهر را در جيب هاي خودم مي برم

خودي با گوشهاي پر خراش ، پر از انفجار

و در بخار نفس هايم ، پس مي دهم

اين هرم داغ را



من در اين آفتاب مي سوزم

مي سوزاندم

آفتاب

تا هر كجا كه دلش بخواهد بسوزاندم

مي سوزم

در گند ريو

رود تتمه

كه از غسل تعميد من
پاك مي شود
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
روز به خیر،

دختران سده‌ی اینده!

روز به‌خیر،

نوجوانان سده‌ی اتی:

چشم به‌راه من باشید!

مپندارید كه بس دورم...

بر تعهدی كه كردم

امروزهم به ان پایبندم

منتظرم باشید!

نارواست ندیدنتان

از من نپرسید كی؟

مپرسید چگونه؟

تردید نكنید در بازگشتم:

شاید

به گاه نوروز

چون بوته‌‌ی گیاه

فراز تپه‌ی'' ملا مروان'' خیزشگه‌ من باشد

شاید شبی

همراه درخشش برق

برگردم، فرود ایم

دمی بسان سایه‌ پرچم

در برابر دیدگان به اهتزاز درایم



شاید

بعد از بارش بارانی درشت قطره

در پای سپیداری

چون قارچی چتر بر افرازم

یا در دشت'' كاوله قه‌را‌ج''

همچون خوشه‌‌ی جوی برویم

یا در گرماگرم رقص جوانان

خزیده بین تجمعی از مردم

بگیرم دست دختری رقصان

***

روز بخیر !

دختران سده‌ی اینده

روز بخیر !

نوجوانان سده‌ی اتی!



مرا كه ببینید

بخوانیدم

بر سفره‌ی خود ز نعمت ها پر

من مطمئنم

نانتان مزه‌ی اشك و خون نخواهد داد

بگذارید در رختخوابتان بیاسایم

در زندگی و گذرم در جهان

خوابجای من

قایق گردان بر روی شط بود،

یا یكی شاخه از تك درختی

بر سر راه باد ویرانگر



بگذارید یكبار، دمی بگردم

در روز روشن بر راستای راه

بی فتوای شێخ، اذن عشیره‌

از ترس رها، از كنایه دور

ببوسم روی دختركی كورد

بۆی دهانش چون بوی نرگس

كف دست وی طعم و بوی خاك

***

روزبخیر،

دختران سده‌ی اتی:

روز بخیر،

نوجوانان سدسال اتی:

خواهش میكنم،

برای ان روز

روزبازگشت ،فرود امدن

سبزشدنم یابر دمیدن-

پاسپۆرتی از ان من كنار بگذارید.

مهم نیست!

ضخیم یا ظریف...

مستطیلی شكل یا چهارخانه...

مهم نیست!

هرطور كه باشدمن موافقم:

زرد،

قرمز،

ابی،

خاكستری،

ویاقیرگون...

من در زندگیم در حسرت بودم،

تنها یك روزم

جواز سفر از میهن خویش من با خود داشتم!



روز به‌خیر!

دختران سده‌ی اتی،

روز به خیر،نوجوانان سده‌ی اینده!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
سرورم:

یاقوتت را نمیخواهم طلایت نیز

نمیخواهم بپوشاند تن عریان من

دیباج و جامه‌ی زربفتت

مرابشنو میكنم خواهش

كه من خود بانگ اعراب و

نفرین ان قومم.

*

مولای من ، اگر

نه دوستدار شعری و اوازی ازبلبل

به جلادت بگو بخشد مرا

ازادی بزی كوهی
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
زمين پذيراي ما نيست

پس مي زند ما را از آخرين گذرگاه

تا مگر سهل شود عبور

تكه تكه مي كنيم تن را

گويي چنين است واپسين راه



زمين سخت مي گيرد برما

اي كاش دانه هاي گندم بوديم

مي توانستيم بميريم و زاده شويم از نو

اي كاش زمين مادرمان بود

و توانا بود بر مهرباني اش با ما



اي كاش رؤياهامان را

عكسهايي بوديم بر تخته سنگها

تا شبيه آينه ها

به دوش مي كشيديم آنها را



ديديم چهرۀ آنان را

كه كشته شدند در آخرين دفاع جانانه ي ما

گريستيم در جشن كودكان

چراكه ديديم چهرۀ آنان را نيز

كه پرت خواهند كرد كودكانمان را

از پنجره هاي واپسين پناهگاه

ديديم و گريستيم توﺃمان



ستارۀ ما امّا

آونگ خواهد كرد آبگينه ها را



به كجا بايدمان گريخت پس از مرزهاي اين روزها؟

كجا بايدشان پرندگان كه بگسترانند بالها

پس از آسمان اين روزها ؟

كجا بايدشان گياهان كه بياسايند اندكي

پس از نسيمكي كه مي وزد اين روزها؟



به غبار سرخ فام

خواهيم نوشت آنچه را كه برما نهاده اند نام



بريده باد دست آوازي

كه پايان پذيردش به آوازۀ ما



سرانجام خواهيم مرد همين جا

اينجا در آخرين گذرگاه

و خواهد رست از خونمان

انبوه سبز زيتون زاران
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
زیتون زاران سبز

زیتون زاران چونان همیشه سبز

پنجاه شهید

-- غروب هنگام --

به گرد سبزی اش نشستند

چونان برکه ای از خون

مردگان را میازار عشق من !

شهیدمان کردند

ما را کشتند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دوست دارم خموش تو باشم

در غيبتي كه دور مي شنوي

صدايم را

اما به لمس ات در نمي آيم.



چشمانت در پرواز,

و مهربوسه اي بر لبانت

اشباح از روح مني

درتكاملش صعود مي كني

شكلي ديگر مي گيري

مثل يك پروانه ي رويايي,

يك كلمه سودايي.



دوست دارم خموش تو باشم

هرچند

سوگواريت, آن دور, به پروانه

ناله ي كبوتري بخشد.

مرا مي شنوي

صدايم نزديك ات نيست.



بگذار! بيايم و خموش سكوت ات بمانم

ودرخموشي بگويم

كه نور چراغ

وسادگي حلقه دارد.

تو چون شب

خموش و برج مانند ي

و ستاره سكوتت را مي پذيرد

بي تزوير , دور .



دوست دارم خموش تو باشم

درغيبت ات , چو مرگ ات

دوربمانم , پراز اندوه.



شادم , شادم كه حقيقت ندارد

اما

يك كلمه

يك لبخند

ميتواند كافي باشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
برهنه,

بسادگي يكي از دستانت

نرم- زميني , كوچك - شفاف و گرد ي:

رگه هايي از ماه, جاده هاي سيبي.

برهنه,

به نازكي دانه ي لخت گندم

برنگ آبي , شبهاي كوبا.



تاك وستاره در موهايت خفته .



برهنه,

وسيع , زردي مثل يك تابستان

درون كليساي طلائين.



برهنه,

كوچكي مثل ناخنهايت

خميده, ظريف و سرخگونه تا روز به تولد برسد

وتو بيرون بنشيني از زير زمين دنيا.





درون تونلي از لباس ومشغلهِ روزانه

نورروشنت تار مي شود

در پوشش

برگهايش را مي ريزد

وتبديل به دستي برهنه مي شود

دوباره
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
جوان ها

آنچه دلتان می خواهد بنویسید

به هر سبکی که می خواهید –

بنویسید

زیر پل ها آنقدر خون ریخته که بتوان باور کرد:

تنها یک راه برای رفتن باقی ست:

در شعر همه چیز مجاز ست –

به باور ِ من
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

وقت تنگ است کسی گفت :بيا تا برويم
بوی مردار گرفتيم از اينجا برويم
چشم چرخاند و زمين دور سرم می چرخيد
ناگهان باز کسی گفت خدا را برويم
عشق در معرکه امروز غريب است غريب
کاش فرصت بدهد مرگ که فردا برويم
کم بگوييد که اين چشم به راهی تا کی ؟
ترسم آخر همه از خاطر دنیا برويم
ما از اين -ماندن بی عشق - دگر خسته شديم
گر دلت پا به رکاب است بيا تا برويم
 
بالا