لبخند همهمان کمی مشکوک است مونالیزا!
همهمان بار داریم
و نمیدانیم
در دلمان چیست
همه آویزانیم
و چشم به راه خریدارانیم
لبخند همهمان کمی مشکوک است
چه کنیم، خالقمان
داوینچی نبود.
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود
همگان به جستجوی خانه میگردند،
من کوچهی خلوتی را میخواهم
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن ...
و یادهای سالی غریب
که از درخت گفتن
هزار بوسهی پاسخ میطلبید!
بگذریم ... ریرا!
از گوشهی چشم نگاهی کن:
دو قناریِ خسته بر سیمِ تلگراف
دوردستِ بیرویایِ مرا مینگرند،
درست مثل منند
تبعید ترانهای ناخوانا
که زمزمهاش ...
سرآغاز رفتن به شیراز است!
اگر فکر میکنی دروغ میگویم
همین امشب از فال سربستهی چراغ
یا آهسته از خود حضرت حافظ ... بپرس
نازنين يگانه من
نگاهت را از من بر مگير كه بي آن
تنهاترينم
و كلامت را از من دريغ مدار كه
سكوت تو ، لحظه هايم را از هم مي درد
و لبخندت را از من پنهان نكن
كه خنده ات شكوفه هاي عشقم را به ثمر مي رساند
گامهايت را استوار ساز و شانه هايت را تكيه گاهم كن
كه بي تو پر مي شوم از تمام خزانهاي نيامده .
با هم قرارِ ملاقات داشتیم!
روزهاست نیامده،
شاید بیمار شده یا زیر قطار رفته؟
شاید کسی نظرش را عوض کرده است
شاید ساعـت مچیاش را فرامـوش کرده،
و یا ساعت مچیاش، فراموش کرده وقت درست را به او بگوید!
شاید ماشیناش روشن نشده
و یا وسط راه خراب شده،
شاید درست وقتی که میخواسته بیاید کسی به او زنگ زده با پیغامی که او به مراسم تدفینی باید برود.
یا مادرش مُرده است!
شاید آشنای قدیمی را سر راه دیده،
شاید سر کارش دعوا کرده،
اخراج شده و سرش را زیر بالش پنهان کرده.
شاید در ترافیک مانده.
شاید چراغ راهنمایی روی قرمز مانده است!
شاید عابر بانک، کارتش را خورده،
یا در راه فهمیده که کیف پولش را فراموش کرده.
شاید عینکش را گم کرده
شاید نتوانسته از خواندن دست بکشد،
و یا تلویزیون برنامهای داشته که میخواسته تا آخرش را ببیند!
شاید حیوان خانگیاش را نتوانسته پیدا کند
و یا دسته کلیدش را هیچ جا پیدا نکرده،
شاید تلفن در دسترساش نبوده و رستوران را نتوانسته پیدا کند،
و یا اشتباهی جایی دیگر منتظر است!
- آخرین امکان غیر قابلِ درک و پیش بینی نشده -
شاید
او،
دیگر مرا دوست ندارد...!
عاشقبت آه ِ تو دامان ِ مرا میگیرد خون ِ این عشق ، گریبان مرا میگیرد
فکر کردم که فراموش شدی اما نه فکـــرهایم سر و سامان ِ مرا میگیردای که دم میزنی از رسم مسلمان بودن چشم و ابروی تو ایمان ِ مرا میگیرد
کاش یک لحظه تو را خوب ببینم ، حتی ... دست ِ تقدیر همین " آن " ِ مرا میگیرد
راستش را که بخواهی یکی از فرداهــا غصه ی دوری تو جان ِ مرا میگیرد
خواب دیـــدم که پس از مرگ کنارم هستـی دست تو زلف ِ پریشان مرا میگیرد