• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

drdrhair

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2013
نوشته‌ها
88
لایک‌ها
60
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چو ماه از کام ظلمتها دميدي.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جهاني عشق در من آفريدي.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دريغا با غروب نابهنگام, [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا در کام ظلمت ها کشيدي...[/FONT]​
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
به چشمام زل نزن این بار
بذار که مثل سابق شم
نه اینکه روم نمیشه ، نه!
میترسم باز عاشق شم!!

بذار این رفتن و... پای...
تموم بی محلی هات
تموم دلشکستن ها
همه حرفا و بازی هات

بخند، بغضای این روزات
نمیده دیگه آزارم...
من از بس گریه کردم که
به این اشکا عادت دارم

می مردم وقتی میدیم
که دنبال همه بودی...
فقط من مال تو بودم
ولی مال همه بودی...

نذاز دوباره عاشق شم
برو، دست از سرم بردار
به حرمت خوشی هامون...
به چشمام زل نزن اینبار
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
درد عشقی کشیده ام که مپـرس

زهـر هجری چشیده​ام که مپــرس

گشتــه ام در جهــان و آخــر کـار

دلبـــری بــر گـزیــده ام کـه مپــرس

آن چنــان در هــــوای خـــاک درش

مـی رود آب دیـــده ام کــه مپــرس

من بـه گوش خـود از دهانش دوش

سخنـانــی شنیــده ام کـه مپــرس

سوی من لب چه میگزی که مگوی

لــب لعلـی گـزیــده ام کــه مپــرس

بـی تـــو در کلبــه گدایــی خـویــش

رنــج هایـی کشیــده ام کـه مپــرس

همچـو حافــظ غریــب در ره عشــق

بـه مقـامـی رسیــده ام کـه مپــرس
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
هر چه می خواهی بکن با این دل دیوانه ام

دسـت تــو افتــاده فـعـلا اختیار خانــه ام

باورت کردم ولی آتش نشاندی بر دلــم

زخم کاری می زنی انگار مــن بیگانه ام !

بشکن و آتش بزن اما بمان ای مهربان !

هـر چه می خواهد بیاید بر سر کاشانه ام

خوب می دانی میان باد و باران و غــزل

همچنان حیران و سرگردان شده پروانه ام

تا کجا باید بیایم قاف چشمانت کجاست ؟

کولــه بار درد دارم رحــم کن بر شانه ام

سایــه ها دیگــر برای پنجـــره تکراری انـد

یـک قـدم بـردار مـن با پنجره هـمخانـه ام

من صبوری میکنم شاید به رحــم آید دلت

یک سحــر یادت بیایـد کنـج یک ویـرانــه ام

میسپارم دست تـو مثل همیشه خانـه را

هر چـه می خواهی بکن با این دل دیوانـه ام
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می کند
شیر دور اندیش با آهو مدارا می کند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می کند

جز نوازش شیوه ایی دیگر نمی داند نسیم
دکمه ی پیراهنش را غنچه خود وا می کند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان می کنی
نقطه ضعف برگها را باد پیدا می کند

دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می کند
از دل همچون ذغالم سرمه می سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می کند

نه تبسم ،نه اشاره ،نه سوالی ،هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می کند.
کاظم بهمنی
 

drdrhair

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2013
نوشته‌ها
88
لایک‌ها
60
پيش از اينها فكر ميكردم خدا

خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج وبلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او

هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان

نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش

سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب

برق تيغ و خنجر او ماهتاب

هيچكس از جاي او آگاه نيست

هيچكس را در حضورش راه نيست

پيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا

از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست

پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است

هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند

تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند

كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند

در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود

خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود

مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

مثل تكليف رياضي سخت بود

*****

تا كه يكشب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا

خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست

گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند

گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست ورويي تازه كرد

با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟

گفت آري خانه او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد

سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل ياران قديمي حرف زد

ميتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بي الفبا حرف زد

ميتوان درباره هر چيز گفت

مي شود شعري خيال انگيز گفت....

*****

تازه فهميدم خدايم اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر

از رگ گردن به من نزديك تر….
 

cheshayer

Registered User
تاریخ عضویت
1 جولای 2012
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
293
محل سکونت
Teheran
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
تو هرچه هم که بخوانی غزل نمی فهمد
حکایتِ نرود میخ آهنین در سنگ
نگو به سنگ که ضرب المثل نمی فهمد
کسی که صنعت تشبیه را نمی داند
رکوع ماه و طواف زحل نمی فهمد
میان آینه و آب و شانه و گیسو
لطیفه ایست که آنرا کچل نمی فهمد
حدیث شعر به پایان نمی رسد ،‌اما
هزار حیف که این را اجل نمی فهمد
 
Last edited:

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

انگار سالهاست که در من تنیده ای

انگار جای قلب تو در من تپیده ای

انگار کودکانه ترین خنده مرا

با چشمهای تیله ای ات سر کشیده ای

با بوسه های شیشه ای ات از تمام من

لی لی کنان به خانه قلبم پریده ای

در بازوان گرم تو من زنده می شوم

این قلعه های امن که بر من کشیده ای

در این حریم امن بمان و خدای باش

هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای...!​
 

Pars207

Registered User
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
3,819
لایک‌ها
1,221
محل سکونت
شهر زیبای خدا
با افتخار هزارمین پستم رو اینجا میزنم.

.............................................................

ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت


در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت


گرد قدم زائرت، از غایت رفعت

بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت


در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت

گویند به هم مطلب خود را به اشارت


هر صبح که روح القدس آید به طوافت

در چشمهٔ خورشید کند غسل زیارت


در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف

کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت


 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی

تاچند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

من بی‌تو در غریب ترین شهر عالمم
بی‌من تو در کجای جهانی که نیستی... ؟​
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی



دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی



مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی



جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی.



"هوشنگ ابتهاج"
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!

یک نــــــــــخ ارامــــــــش

دود مــــــــــــیکنم

به یـــــــــاد نا ارامـــــــــــــی هایـــــــــم

که از ســــــــــرو کـــــــــــولــــــــم

بـــــــــالارفتــــــــه اند.....

یــــــــکــــــــ نخ تنـــــهایــــــــــی

...بـــــــــه یاد تمـــــــــام دل مشــــــــــغولی هـــــایم .....

یک نـــــــــخ ســــــــــکوت

به یــــــــــاد حرفــــــــــایـــــــــی

...که همیشــــــــــــه قـــــــــورت داده ام....
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!



نَیــا بــارآن

زمین جای قشنگی نیست

مَـــــن از اهــل زمینــم خــوب مــی دانــم

که اینجـا جُمعــه بازاریسـت

و دیــدم عـشـق را در کیســه های زرد کــوچک نِسیــه مــی دادنــد

در اینجـــا شـعـر حــافظ را ، بــه فـال کولیــان اندازه مـی گیـرنــد

در اینجــا قَدر نَشـنـاسنـد

چِــــرا بیــهــوده مــی باری ؟

نَیــا بــارآن

مَـــــن از اهــل زمینــم خــوب مــی دانــم

که گــــل در عقد زنبــور است ،

ولــی ســودای بـلـبـل دارد و پــروانـه را هـم دوسـت دارد...
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
سخت است نباشد کسی

تا حک نمایی اسمش را

بر روی قلبت

تنها به خودت امید داری

و حک میکنی

اسمت را روی

دفتر امیدواری

تکرار و تکرار و بازم هم

تکرار میکنی

تا دگر قلبت سوراخ

شود ونباشد قلبی که

حک کنی روی ان اسم

دیگری این بار میسازی

قلبت را

اما به گونه ای دیگر

و طوری که باشد سخت

و انگاه است که

معنای احساس،نا مفهوم است

و

تو پیوستی به

قلب سنگیان

پس خوش امدی..
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی....
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست! ...
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!! محمدرضا عبدالملکیان
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانه‌ای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانه‌ای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانه‌ای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانه‌ای هست رضی‌الدین آرتیمانی
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
پشت درای بسته
عاشقی دل شکسته
داره هوای خوندن
با تو عزیز خسته
با تو عزیز خسته
دوست دارم عزیزم
عاشقتم هنوزم
نزار تا بیشتر از این
به پای تو بسوزم
به پای تو بسوزم
آره خودم فداتم
فدای اون چشاتم
به قربون نگاتم
همیشه خاک پاتم
بیا که زندگی رو
تو چشم تو ببینم
تو این دیار غربت
کنار تو بشینم



کیه از تو نخونه
کیه با تو نمونه
میخونم عاشقونه
واست خونه به خونه
بیا بازم با من باش
امید آخرم باش
تو این دیار غربت
تو تنها یاورم باش
اره خودم فداتم
فدای اون چشاتم
به قربون نگاتم
همیشه خاک پاتم
بیا که زندگی رو
تو چشم تو ببینم
تو این دیار غربت
همش تو رو ببینم



پشت درای بسته
عاشقی دل شکسته
داره هوای خوندن
با تو عزیز خسته
با تو عزیز خسته
دوست دارم عزیزم
عاشقتم هنوزم
نزار تا بیشتر از این
به پای تو بسوزم
به پای تو بسوزم
آره خودم فداتم
فدای اون چشاتم
به قربون نگاتم
همیشه خاک پاتم
بیا که زندگی رو
تو چشم تو ببینم
تو این دیار غربت
کنار تو بشینم



کیه از تو نخونه
کیه با تو نمونه
میخونم عاشقونه
واست خونه به خونه
بیا بازم با من باش
امید آخرم باش
تو این دیار غربت
تو تنها یاورم باش
اره خودم فداتم
فدای اون چشاتم
به قربون نگاتم
همیشه خاک پاتم
بیا که زندگی رو
تو چشم تو ببینم
تو این دیار غربت
همش تو رو ببینم
اره خودم فداتم
فدای اون چشاتم
به قربون نگاتم
همیشه خاک پاتم
بیا که زندگی رو
تو چشم تو ببینم
تو این دیار غربت
کنار تو بشینم

 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم
از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب
چون شمع ز هجر او می‌گریم و می‌سوزم
در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی
بی‌روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم
در عشق که مردم را از پوست برون آرد
از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم سیف فرغانی
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
من آن موجم که آرامش ندارم


به آسانی سر سازش ندارم


همیشه در گریز و در گزارم


نمیمانم به یکجا . بی قرارم


سفر یعنی من و گستاخی من


همیشه رفتن و هرگز نماندن


هزاران ساحل و نادیده دیدن


به پرسشهای بی پاسخ رسیدن


من از تبار دریا . از نسل چشمه سارم


رها تر از رهایی . حصار بی حصارم


ساحل حصار من نیست . پایان کار من نیست


همدرد و یار من نیست


کسی که یار من نیست . در انتظار من نیست


صدای زنده بودن در خروشم


به ساحل چون میآیم . خموشم


به هنگامی که دنیا فکر ما نیست


برای مرگ هم در خانه جا نیست


اگر خاموش بشینم روا نیست


دل از دریا بریدن کار ما نیست


من از تبار دریا . از نسل چشمه سارم


رها تر از رهایی . حصار بی حصارم


ساحل حصار من نیست . پایان کار من نیست


همدرد و یار من نیست


کسی که یار من نیست . در انتظار من نیست


من آن موجم که آرامش ندارم


به آسانی سر سازش ندارم


همیشه در گریز و در گزارم


نمیمانم به یکجا . بی قرارم
 
بالا