• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
می‌ترسیدم عاشقت شده باشم
مثل زمین
که می‌ترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که می‌دانست یک شب، پرنده‌ای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری می‌بَرد
می‌ترسیدم
و عشق در تمامِ خواب‌هایم می‌غلتید
می‌ترسیدم
و ملافه‌ها حالتِ تهوّع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر می‌شود
آنقدر که دست‌هایت را
با تمامِ پنجره‌ها باز می‌کنی
و یادت می‌رود از هر زاویه‌ای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمی‌گردی

خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصه‌های تازه ببافی
از اتفاق‌هایی که هرطور می‌افتند
باید بشکنی



لیلا کر دبچه
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
تا شده سست مهِ سخت دلم پیمانش

می خورم خونِ دل از دست غم هجرانش

او بود غرّه به حُسن خود و سرگرم نشاط

نیست آگه ز دل عاشق سرگردانش

بس که خوبان همه بی پرده خرامند به شهر

کیست آنکس که توان حفظ کند ایمانش؟

گر چه زاهد همه با گریه کند طی شب و روز

خوبرویی به نگاهی بکند خندانش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
میشه پرنده باشی اما رها نباشی

میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی

حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست

اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی

ترسیده باشی از کوچ، اوجو ندیده باشی

واسه یه مشت دونه، اهلی آدما شی

تو سایه ها بمونی، درگیر سایه ها شی

مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی

دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی

از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی !!
 

dobeyti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 دسامبر 2012
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
97
محل سکونت
ایران
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
ز چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:


یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت


خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد


“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”


تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است


“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی


تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”


در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا


ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟


چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم...
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم..

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران..

ساده دل من که قسم های تو باور کردم....

به خدا کافر اگر بود به ره آمده بود..!
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم......

در غمت داغ پدر دیدم چون دُرِ یتیم..
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم........


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران..
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران...


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی...

تو بمان و دگران..
واااای به حال دگران....!


« استاد شهریار »
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
حريمِ نظمِ عالم را چه ها كردند آدم ها !

چه بی رحمانه با احساس تا كردند آدم ها !

به دور خود نمی گردند و می گردند عالم را

چه عمری بی خود و با خود فنا كردند آدم ها !


مريم عسكريان
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

زچشمم می چکد فوّاره ی باران تنهایی

توگفتی وقت دلتنگی ،کمی هم زود می آیی

دلم پوسیده ،یعقوب نگاهم کور شد بر در

بیا یوسف نما رویی،بکش دستی مسیحایی


منيره مقدم زاده
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
امروز جمعه ست::::::::::::::::::::


چه جمعه ها که نشسته، خدا خدا کردیم
برای آمدنت ما،فقط دعا کردیم

همین که هفته ی تازه ز راه دور آمد
چه توبه ها که شکسته تو را رها کردیم!

شکست قلب یتیمی ز جور نامحرم
به جز سکوت و تماشا بگو چه هاکردیم؟

چه ظلم ها که گذشتن ز دید ما افسوس
نه کوششی نه حدیثی ندیده تا کردیم

چه وعده ها که شکسته، دروغ ها گفتیم
نماز واجب خود را بسی قضا کردیم

نه مانده روی سپیدی،نه راه برگشتیست
بمیرد این دل غافل که ما خطا کردیم

رسیده آخرهفته دوباره یک جمعه
نه بد به مهدی موعود بد به ما کردیم
 

dobeyti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 دسامبر 2012
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
97
محل سکونت
ایران
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
آنچنان مهر تو ام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل از جان نرود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
شعری از فروغ فرخزاد
گریز و درد
رفتم ، مرا ببخش و مگو وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم ، که داغ بوسه حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم ، که گم شو چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
می خواستم شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانه‌ای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانه‌ای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانه‌ای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانه‌ای هست
رضی‌الدین آرتیمانی
 
  • Like
Reactions: Cya

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سـیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص مــاهـی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من ست
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن ست
قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نـفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حـضرت نـمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند ، منم
آنقدر داغ به جانم ، که دماوند منم
توله گرگی ، که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی ، جگری سوخته مهمان منی...

بخشی از شعر تومور 2 - علیرضا آذر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
باز هجوم کلمات در هم و برهم...
جمله هایی نا تمام و حرفایی مبهم...
و من حیران و سرگردان از این آشفتگی بی پایان!...
بی قرار...
اندوهی بزرگ...
کل پستوی دلم را پر کرده...
و ماه از گوشه طاق پنجره خاک خورده نگاه مبهوتم پیداست...
شب بی رمق راه می رود...
خیلی وقت است برای رسیدن به صبح می رود...
می رود...
ولی هرگز نمی رسد...
تا نزدیکی سحر که می شود وقت برگشتنش است...
و باز هم قصه جدایی...
فرجامی سوخته...
شب بی رمق است...
و من محتاج سحر...
آه خسته ام از بی رمق گام برداشتنت!!...
ثانیه ها به طرز جان کاهی کند و آهسته و یخ بسته حرکت می کنند...
بس کنید!!...
کلماتم همه یک صدا جمله می شوند...
و از قله هنجره ام به پایین می پرند:

بی تابم...من...محتاج سحرم!!...



shiny
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
فراق - منير طه
اي که صورت تو سيرت مزدايي بود
اي که در سيرت تو صورت يکتائي بود
اي که در آينۀ آينه داران رخت
جلوۀ ايزدي و فرٌ اهورايي بود
آن خرامنده نگاهت که نظر با ما داشت
در نظر گاه دلم آهوي صحرايي بود
تا به کار تو همه فتنه و جادو افتاد
کار من عاشقي و مستي و شيدايي بود
من در آتشکدۀ چشم تو جان سوخته ام
اي که داغ نگهت آتش هر جايي بود
بي تو اي يوسف مصري دل بيمار مرا
صبر يعقوبي و سوداي زليخاني بود
خندۀ شوخ تو و گريۀ مستانۀ من
به وداعت تو نديدي چه تماشايي بود
گفته بودم که زهجران تو جان خواهم داد
به فراق تو مرا وه چه شکيبايي بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
درست است که من هميشه
از نگاه نادرست و طعنهی تاريک ترسيدهام
درست است که زيرِ بوتهی باد
سر بر خشتِ خالی نهادهام
درست است که
طاقت تشنهگی در من نيست
اما با اين همه
گمان مبر که در برودت اين بادها
خواهم بُريد!


........
سيد علي صالحي
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

-حسین پناهی-
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
می دانی ؟
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت به ایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها
- او -
دیدنی شود
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بی ایستی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمامِ ظرافت هایِ زنانه اش
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمامِ سر سختی هایش
وقتی - ما - می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد
.
حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ
تو
ایستاده ام
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
گزیده اشعار فصل بهارخانم (ایران‌الدوله)

ای خداوند، یکی یار جفاکارش ده
دلبر سنگدلی، سرکش وخونخوارش ده
چند روزی ز پی تجربه بیمارش کن
با طبیبان جفاکار، سروکارش ده
تا بداند که شب یار، چسان می‌گذرد
دولت وصل، تو در مجلس اغیارش ده
از پی چیدن یک گل ز گلستان وصال
همچو آن بلبل شوریده دوصد خارش ده
تا بداند، که جفا شرط وفاداری نیست
یاربد خوی جفا جوی ستمکارش ده
چونکه پروای منش نیست، چو پروانه مدام
ز آتش روی بتی، شعله شرربارش ده
صبح امید مرا، چونکه شب تار نمود
بستان روشنی روز و شب تارش ده
دل پاکیزۀ او، گر به مثل آیینه است
ز آه عشاق بر آن آیینه زنگارش ده
مه عقرب صفت ودلبراژدرخطراست
همدم افعی ویاربترازمارش ده
تا که از درد دل خسته، خبردار شود
همچو "جنت" دل افسردۀ افکارش ده

فصل بهارخانم
 

strawberrym

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 ژوئن 2014
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
13
محل سکونت
تهران
از نجمه زارع

باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا…

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتــاد روی میـــز ورق‌هــــای سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هــم می‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همـــه جـــا تــــار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم کـه این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
بازدرخلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد

 
بالا