من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم............ که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
"حافظ"
"حافظ"
-
پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است
پایگاه پویای شعر کلاسیک
- شروع کننده موضوع Golzarion
- تاریخ شروع
اين که خاک سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
پروین اعتصامی
اختر چرخ ادب پروين است
پروین اعتصامی
ته که هرگز نسوته دیلت از غم .............کجا از سوته دیلانت خبر بی
"بابا طاهر"
"بابا طاهر"
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
می‌گردد این روی جهان رنگ به رنگ ...............وز پرده همی بیند معشوقه‌ی شنگ
این لرزه‌ی دلها همه از معشوقیست ............. کز عشق ویست نه فلک چون مادنگ
"مولوی"
این لرزه‌ی دلها همه از معشوقیست ............. کز عشق ویست نه فلک چون مادنگ
"مولوی"
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من
مولانا
ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من
مولانا
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود .........حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان..........خاطر به زار غم پراگنده شود
"رودکی"
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان..........خاطر به زار غم پراگنده شود
"رودکی"
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
حافظ
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
حافظ
رخساره‌ی او پرده عشاق درید.............. با آن که نهفته دارد اندر پرده
"رودکی"
"رودکی"
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم
که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد
حافظ
که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد
حافظ
مرد دینی رفت و آوردش کنند ...............چون همی مهمان در من خواست کند
رودکی
رودکی
دل می‌رود ز دســتم صاحب دلان خـــدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشـــد که باز بینیم دیدار آشــــنا را
«حافظ»
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشـــد که باز بینیم دیدار آشــــنا را
«حافظ»
از لطف عام کردی در بزم خاص باهم................ در نیم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
محتشم
محتشم
الا یا ایـــها الســـــاقی ادر کاســـا و ناولـــــها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
«حافظ»
«حافظ»
ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست.............. وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست
ای دیده چه مردمیست شرمت بادا...................... نادیده به حال دوست بینایی چیست
ابوسعید ابوالخیر
ای دیده چه مردمیست شرمت بادا...................... نادیده به حال دوست بینایی چیست
ابوسعید ابوالخیر
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست نان حلال شـــیخ ز آب حـــــــرام ما
حافظ ز دیده دانه اشـکی همی‌فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
«حافظ»
حافظ ز دیده دانه اشـکی همی‌فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
«حافظ»
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است............ چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
حافظ
حافظ