چیزی که زیاده دختر خداروشکربزرگوار منم به نوبه خودم تسلیت میگم
پدر منم 11 بهمن ماه 93 فوت کرد در حالی که صبح ـــش با هم رفته بودیم بیرون و تو ماشین مثل همیشه داشت برام جک و لطیفه تعریف میکرد ! مثل همیشه پر انرژی بود . تو راه خیلی با هم صحبت کردیم و از آرزوهاش برام گفت از برنامه های آینده ـــش و قرار بود وقتی اومدم خونه ادامه ـــش رو با هم حرف بزنیم ولی دیگه همدیگه رو ندیدیم !
اون روز برای یه پروژه ای مجبور بودم برم بیرون شهر جایی که موبایل اصلا آنتن نمیداد . عصر که برگشتم خونه دیدم کسی خونه نیست ! زنگ زدم و با خبر شدم حال پدرم تو خیابون به هم خورده و بردنش بیمارستان ! همون شب فوت کرد ! بعد از فوت پدرم کل زندگی ـــم به هم ریخت ! یه هفته بعد دقیقا هفت پدرم به خاطر نامردی یکی کم مونده بود برم زندان ! هفت پدرم رو تو بازداشتگاه کلانتری گذروندم ! ( واسه کار ، ضامن یکی شده بودم اونم نامردی رو تموم کرده بود و از انبار جنس خارج میکرد و تو بازار میفروخت صاحب شرکت و انبار هم اومده بود سراغ من )
چند ماه بعد حوالی اردیبهشت ماه هم قرار عقد و عروسی با دختر خانمی رو داشتیم که اونم به خاطر همین مسائل ترک ـــم کرد !
از روزی که پدرم فوت کرد فهمیدم که پدرم ستون خانواده بود ! بعد از فوت پدرم دیگه هیچی مثل سابق نشد ! هیچی
قدر پدر مادرتون رو بدونید
چیزی که زیاده دختر خداروشکر
داداش او شخصی که به این خاطر ترکت کرده اصلا ارزش زندگی نداره.از این لحاظ شانس آوردی
تسلیت میگم و امیدوارم مادر همیشه بالا سرت باشه
داداش خیلی ناراحت کننده بود.خدا پدرتو بیامرزهبزرگوار منم به نوبه خودم تسلیت میگم
پدر منم 11 بهمن ماه 93 فوت کرد در حالی که صبح ـــش با هم رفته بودیم بیرون و تو ماشین مثل همیشه داشت برام جک و لطیفه تعریف میکرد ! مثل همیشه پر انرژی بود . تو راه خیلی با هم صحبت کردیم و از آرزوهاش برام گفت از برنامه های آینده ـــش و قرار بود وقتی اومدم خونه ادامه ـــش رو با هم حرف بزنیم ولی دیگه همدیگه رو ندیدیم !
اون روز برای یه پروژه ای مجبور بودم برم بیرون شهر جایی که موبایل اصلا آنتن نمیداد . عصر که برگشتم خونه دیدم کسی خونه نیست ! زنگ زدم و با خبر شدم حال پدرم تو خیابون به هم خورده و بردنش بیمارستان ! همون شب فوت کرد ! بعد از فوت پدرم کل زندگی ـــم به هم ریخت ! یه هفته بعد دقیقا هفت پدرم به خاطر نامردی یکی کم مونده بود برم زندان ! هفت پدرم رو تو بازداشتگاه کلانتری گذروندم ! ( واسه کار ، ضامن یکی شده بودم اونم نامردی رو تموم کرده بود و از انبار جنس خارج میکرد و تو بازار میفروخت صاحب شرکت و انبار هم اومده بود سراغ من )
چند ماه بعد حوالی اردیبهشت ماه هم قرار عقد و عروسی با دختر خانمی رو داشتیم که اونم به خاطر همین مسائل ترک ـــم کرد !
از روزی که پدرم فوت کرد فهمیدم که پدرم ستون خانواده بود ! بعد از فوت پدرم دیگه هیچی مثل سابق نشد ! هیچی
قدر پدر مادرتون رو بدونید