ساتراپي: دوست دارم از تاريخ بگويم
توماس سوتينل
فيلم انيميشن "پرسپوليس" از چهار جلد کتاب مصور به همين نام، طراحي و نوشته شده توسط مرجان ساتراپي بين سال هاي 2000 تا 2003، ساخته شده است. اين چهار جلد کتاب که از سوي انتشارات Association به چاپ رسيده موفقيت بسياري نصيب نويسنده خود کرد. او در جلد اول اين کتاب ها کودکي خود را در ايران و در زمان انقلاب اسلامي سال 1978 به تصوير مي کشد. پس از آن دوري از وطن و سفر به اتريش و سپس بازگشت به تهران را تعريف مي کند. نويسنده براي منتقل کردن اين داستان به روي صحنه سينما تصميم به همکاري با يک کمک کارگردان گرفت. او نيز مانند مرجان ساتراپي نويسنده کتاب هاي مصور است: ونسان پارونو.
آيا شما براي ساخت فيلم "پرسپوليس" مردد بوديد؟
به هيچ وجه. من قبلاً چهار سال براي نوشتن اين کتاب هاي مصور زمان گذاشتم. ولي به واقع نمي توانم دلايلي را که باعث شد تا اين فيلم را بسازم بيان کنم. در زندگي حرفه اي خود هيچ گاه هدف مشخصي نداشته ام. هيچ گاه به خودم نگفته ام که بايد کتاب هاي مصور بنويسم. فقط به طور مبهم مي دانستم که ميل دارم تاريخ را تعريف کنم و نقاشي بکشم. من به کارگاهي که طراحان کتاب هاي مصور در آن کار مي کردند وارد شدم. فکر مي کنم اين مسأله باعث شد تا "آرام" شوم، زيرا هميشه در حال صحبت بودم و به همين دليل دوستانم به من گفتند يک کتاب مصور بنويسم.
فکر مي کنم به ساخت فيلم انيميشن علاقه داشتم، به ويژه از جنبه فکاهي مسأله و نمي خواستم صرفاً آثار مصور خود را بسط دهم. پس از اين تجربه، اکنون باورنکردني به نظر مي رسد که درست پس از نوشتن سناريوي فيلم، اين اثر تبديل به يک قصه شده. در حقيقت بين من و تاريخ يک فاصله ايجاد کرده.
پس درواقع فيلم پرسپوليس بيشتر از کتاب ها به يک قصه شباهت پيدا کرده...
اين ارتباط من با تاريخ است که تغيير کرده. تا زماني که پرسوناژ حرکت نکرده من مي توانم آن را در کالبد خود احساس کنم. اولين باري که 30 ثانيه از اين انيمشن را ديدم، احساس بدي پيدا کردم. ناگهان شخصيت هاي داستان از من جدا شدند. به علاوه، من با 90 نفر ديگر کار مي کردم و وظيفه ام انتخاب صحيح مسير براي هر يک از شخصيت هاي داستان بود. من نقش آنها را در برابر تهيه کنندگان انيميشن بازي مي کردم. در برابر آنها نمي توانستم از واژه هاي "من" يا "مادربزرگم" استفاده کنم. بايد مي گفتم "او اين چنين گفته" يا "مادربزرگم اين کار را کرده". درواقع مي توان گفت که اين مسأله يک جنبه شيزوفرني داشته. پس از بارها تکرار، در نهايت "او" به شخص ديگري تبديل شده بود.
نظر من شخصي است. من سخنگوي ايران يا يک نسل نيستم و مايل هم نيستم که اينگونه باشم. من مسؤوليت اين شخصي نگري و فرديت را تقبل مي کنم، زيرا اين مسأله امکان بازنمايي هويت را به وجود مي آورد. نمي توان هويت خود را با پرداختن به يک ملت احراز کرد، ولي مي توان اين کار را با پرداختن به يک شخص انجام داد. زماني که مسلمانان را به شدت تقبيح مي کنند، انسان ها تا حد يک موضوع انتزاعي کوچک مي شوند. پس خوب است اگر آنها را بمباران کنيم و اشکالي ندارد اگر 300 نفر از آنها هم بميرند، زيرا آنها از ما نيستند.
به نظر مي رسد جنبه طنزآميز فيلم بيشتر از کتاب هاست...
خوشبختي مطلق وجود ندارد، و همچنين بدبختي مطلق. در زمان تراژدي، موضوعات تأثرانگيز و طعنه آميز بسيار وجود دارند. حتي عموي من، انوش، در زماني که اعدام مي شد يک جمله پر آب و تاب را در مورد پيروزي نهايي پرولتاريا بر زبان آورد. ولي به هرحال اينگونه بوده. اين افراد [مارکسيست هاي ايراني] بسيار لجباز و يک دنده بودند. من به شخص خودم نقش يک قهرمان را نمي دهم. من از فرار مردي از دست پاسداران انقلاب پرده برمي دارم و هميشه کم و کاستي ها و نقص ها و کمبودهاي موجود در شخصيت را تمجيد مي کنم.
آيا شما به اين فکر افتاده ايد که اين شخصيت ها به زبان فارسي صحبت کنند؟
من اين کتاب ها را براي فرانسوي ها نوشته ام. اين مسايل براي ايراني ها بسيار تکراري است، زيرا آنها هر آنچه را که در اين کتاب ها توضيح مي دهم مي دانند. و به علاوه اين کتاب ها به زبان اشخاصي نوشته شده که مورد نظر من بوده. درخصوص فيلم، نمي توانستم اين کار را به زبان فارسي انجام دهم، زيرا صداها قبل از ترسيم تصاوير ضبط مي شوند.
چگونه مي توان تصور کرد که سازندگان انيميشن فرانسوي پرسوناژهايي خلق کنند که زبانشان را متوجه نمي شوند؟
من معتقدم اين سؤال که آيا فيلم فرانسوي است، کمي اهانت آميز بود. زماني که کارگردانان آلماني از دست نازيسم فرار کردند و در هاليوود به ساخت فيلم مشغول شدند، هيچ کس سؤال نکرد که آيا فيلم هاي آنها امريکايي است يا خير. اکنون 13 سال است که من در اين کشور زندگي مي کنم و به دعوت سفارت فرانسه به همه جاي دنيا نيز سفر کرده ام تا از زبان عزيزمان دفاع کنم. من يک فرانسوي ايراني يا يک ايراني فرانسوي هستم.
براي صداگذاري روي فيلم، هنرپيشه ها را چگونه انتخاب کرديد؟
در ايران دو ستاره سينماي فرانسه بسيار مشهور هستند: آلن دلون و کاترين دونو. کاترين دونو گفت پرسپوليس را دوست دارد و مايل است به جاي مادر صحبت کند. براي صداي مادربزرگ نمي توانستيم به شخص ديگري غير از دانيل داريو فکر کنيم. چيارا ماستروياني [مرجان] نزد مادرش رفت و سناريو را ديد و خواست تا براي صداگذاري امتحان کند. او يک دختر باورنکردني است، هميشه به او نقش دخترهاي جدي را داده اند و البته کمي افسرده، درحالي که او بسيار شوخ طبع و بذله گوست. پس از آن سيمون آبکاريان را پيدا کرديم که دقيقاً سبيل و صدايي شبيه به سبيل و صداي پدرم داشت.
به نظر شما، اين آخر داستان "پرسپوليس" است؟
زماني که جلد 4 "پرسپوليس" را چاپ کردم، از من سؤال شد چرا جلدهاي 5 و 6 را نمي نويسم. براي کسب درآمد ايده بسيار خوبي بود: "مرجان در پاريس". ولي هدف من اين نبود. من مزخرفات بسياري را که در مورد کشورم گفته مي شد مي شنيدم و اين داستان را طي سال ها تعريف کردم که به طور ناگهاني به صورت کتاب درآمد.
زماني که جلد اول پرسپوليس در سال 2000 به چاپ رسيد، فکر مي کردم براي چاپ جلد چهارم در سال 2003، مطمئناً ديگر پرسپوليس دلايل خود را براي ادامه پيدا کردن از دست داده، ولي تاريخ به من نشان داد که کاملاً اشتباه مي کردم.
زماني احساس کردم که اين وزنه سنگيني است و شروع به طراحي براي مجلات مد ايتاليايي و اسپانيايي کردم. به خودم مي گفتم من هنر را بخاطر هنر انجام مي دهم. پس از پنج يا شش طراحي، اين مسأله يک شکل سياسي به خود گرفت. درواقع من به سياست علاقه ندارم، اين سياست است که به من علاقه دارد.
فکر مي کنيد مردم در ايران فيلم شما را ببينند؟
صد در صد، همان طور که کتاب هايم را خوانده اند. شان پن [که صداي پدر را در نسخه امريکايي فيلم پرسپوليس دوبله کرده] به من گفت زماني که به عنوان گزارشگر "سان فرانسيسکو کرونيکل" به تهران اعزام شده بود، روزي در خياباني درحال گردش بود. پس از چند دقيقه مردي او را نگه داشته و از او پرسيده: "شما بوديد که در فيلم 21 گرم بازي کرده ايد؟" شان پن به من گفت: "وقتي فکر مي کنم فيلمي که تا اين حد به سکس و مواد مخدر مي پردازد در ايران ديده مي شود..." و من فکر کردم که اين يعني ايران. دليل ديگر من براي ساخت اين فيلم نشان دادن اين اختلافات بود.
منبع: لوموند، 26 ژوئن 2007
مترجم: علي جواهري
[email protected]
نقل از
روز آنلاين