:blink::blink:
سلام به همه. باور میکنید دلم براتون تنگ شده بود؟
من تازه برگشتم و بر خلاف فکری که میکردم همه ی این صفحات رو خوندم :blink:
چه خبره این جا.از اون طرف پسرا رو ناکار میکنید
از اون طرف مورچه ها رو
بعدش هم که حتما" خودتون رو :دی
هورسا در مورد اون صفری که میگی من یادم نمیاد تا به حال به کسی صفر داده باشم.اون سری که شرکت کردی من بهت 5 دادم.باور کن حق بقیه ضایع میشد اگر نه 10 دادن کار سختی نیست.
حامد و فرزاد و بقیه ی پسر ها هم آماده باشید که جنگ روانی رو شروع کنیم.دوره ی قمه و چوب و چماغ گذشته :دی
کافیه دست بگذارید روی چیز های حساس اونوقته که :دی
--------------------------
خوب حالا بریم سراغ مسافرت:
راستش زیاد بهم حال نداد.هر چند اگر یکی از عکس های کمی هم که گرفتم خوب در بیاد باعث میشه دیدم نسبت به این سفر عوض بشه.ماجراهای عجیب و غریبی هم اون جا داشتیم.که سر فرصت برای خنده ی حضار تعریف میکنم.
و شاید یک سازی زده باشم که صداش چند روز دیگه در بیاد.نمیدونم
هر روز که میگذره احساس میکنم دارم آدم تر میشم.دیدم نسبت به همه چیز داره تغییر میکنه.راستش خودم هم دوست دارم این جوری باشم منتها.نمیدونم با بقیه چی کار کنم.امسال به جنگل و دریا یه دید دیگه داشتم.شاید برای شما تازه نباشه ولی من تازه بهش رسیدم.وقتی به یه موج نگاه میکنم یا به یک شاخه که رفته از یک درخت کلفت بالا حس میکنم دلم میلرزه.نمیدونم چه مرگم شده.نمیدونم چرا این ها رو گفتم