• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
تقدیم به روژه به خاطر تموم شعر های زیبا ش:blush:




اگر غرور نبود چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند و ما کلام دوستت دارم را در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم
اگر ساعتها نبودند آزاد تر بودیم، با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم
اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن من را آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟
 

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
[



شب سرد و بی انتهای زمستان قدمها مردد ولی ناگزیرند دو خط موازی رسیدن ندارند دو خط موازی فقط هم مسیرند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقدیم به روژه جان و شعر های نازش....

آرزويم اينست: نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز. و به اندازه هر روز تو عاشق باشي عاشق آنکه تو را ميخواهد و به لبخند تو از خويش رها ميگردد و تو را دوست ميدارد به همان اندازه که دلت ميخواهد
ممنونم بانو
شعرهاي من كجاش نازه.اگر درد و رنج ناز و قشنگه شايد گفته شما درست باشه.
موكه افسرده حالم چون ننالم
شكسته پر و بالم و چون ننالم
همه گويند فلاني ناله كم كن ناله كم كن
تو آيي در خيالم چون ننالم چون ننالم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقدیم به روژه به خاطر تموم شعر های زیبا ش:blush:

اگر غرور نبود چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند و ما کلام دوستت دارم را در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم
اگر ساعتها نبودند آزاد تر بودیم، با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم
اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن من را آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟
سری دارم که سامانش نمی بو
غمی دارم که پایانش نمی بو
اگر باور نداری سوی مو آی
بوی دردی که درمانش نمی بو
 

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
ممنونم بانو
شعرهاي من كجاش نازه.اگر درد و رنج ناز و قشنگه شايد گفته شما درست باشه.
موكه افسرده حالم چون ننالم
شكسته پر و بالم و چون ننالم
همه گويند فلاني ناله كم كن ناله كم كن
تو آيي در خيالم چون ننالم چون ننالم




ميان کساني که براي دعاي باران به تپه ها مي روند ، تنها آنان که با خود چتري به همراه مي آورند به کار خود ايمان دارند
 

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
سری دارم که سامانش نمی بو
غمی دارم که پایانش نمی بو
اگر باور نداری سوی مو آی
بوی دردی که درمانش نمی بو



کو هم نفسي که بوي درد آيد از او ؟ صد پاره دلي ، که آه سرد آيد از او ؟ مي سوزم و لب نمي گشايم که مباد آهي کشم و دلي به درد آيد از او
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars

کو هم نفسي که بوي درد آيد از او ؟
صد پاره دلي ، که آه سرد آيد از او ؟
مي سوزم و لب نمي گشايم که مبادا
آهي کشم و دلي به درد آيد از او
در همه دير مغان نيست چون من شيدايي
خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي
دل كه آينه صافي است غباري دارد
از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
شرح اين قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروايي
كشتي اي باده بياور كه مرا بي رخ دوست
گشته هر گوشه چشم از غم دل دريايي
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده
تا حل كنم اين مشگل در ساغر مينايي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ميان کساني که براي دعاي باران به تپه ها مي روند ، تنها آنان که با خود چتري به همراه مي آورند به کار خود ايمان دارند
بي نشان ترين نشانه ها
ميان كوچه باغ زندگي
پي تو من دويده ام
و اين ميان
رسيده نا رسيده مانده ام
نگاه ميكنم به پشت سر
به خاطرات سبز زندگي
تمام زندگانيم
ركاب در ركاب
نفس در نفس
مرا رها-رها نمي كند
و از پيم دوان دوان جدا نمي شود
جدا نمي رود
تمام زندگانيم خلاصه در نگاه توست
نگاه آسمانيت مرا چسان به اوج مي برد
و از پيش تمام آن بهشت باورت
مرا چگونه ميهمان مي شود
سلام مي دهم به تو
به عشق جاودانيم
به آن غريب آشنا
و تو جواب ميدهي
به دشت سبز خاطرات من
نشانه ها فقط از آن توست
و من كنون چه بي نشان بمانده ام
كجايي اي سراب خاطرات زندگانيم
كجايي آخرين بهشت سبز باورم
سلام مي دهم
و بي سبب به انتظار تو
به انتظار پاسخت
نشانه اي دگر طلب ميكنم
نشانه اي ز خاطرات
نشانه اي ز تو بهشت آخرين
نشانه اي ز بي نشان ترين نشانه ها
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
به یاد شعری از دوست قدیمی و عزیز Xing ying
ميهماني پروانه ها
در ميمهاني دلهايمان
دو فنچان چايي برايم گذاشتي
و به انتظار پنجره را به رويم گشادي
و به بزم پروانه هاي سبز عشق خواندي
ولي صد افسوس
سالهاست من در كنار همان پنجره
چايي به دست منتظر پروانه ها مانده ام
 

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
بي نشان ترين نشانه ها
ميان كوچه باغ زندگي
پي تو من دويده ام
و اين ميان
رسيده نا رسيده مانده ام
نگاه ميكنم به پشت سر
به خاطرات سبز زندگي
تمام زندگانيم
ركاب در ركاب
نفس در نفس
مرا رها-رها نمي كند
و از پيم دوان دوان جدا نمي شود
جدا نمي رود
تمام زندگانيم خلاصه در نگاه توست
نگاه آسمانيت مرا چسان به اوج مي برد
و از پيش تمام آن بهشت باورت
مرا چگونه ميهمان مي شود
سلام مي دهم به تو
به عشق جاودانيم
به آن غريب آشنا
و تو جواب ميدهي
به دشت سبز خاطرات من
نشانه ها فقط از آن توست
و من كنون چه بي نشان بمانده ام
كجايي اي سراب خاطرات زندگانيم
كجايي آخرين بهشت سبز باورم
سلام مي دهم
و بي سبب به انتظار تو
به انتظار پاسخت
نشانه اي دگر طلب ميكنم
نشانه اي ز خاطرات
نشانه اي ز تو بهشت آخرين
نشانه اي ز بي نشان ترين نشانه ها




خانه ام بی آتش ،
دست هایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس

این قلم ، این کاغذ ، این همه مورد خوب
راستش می دانی ؟ طاقت کاغذ من طاق شده ،

پیکر نازک تنها قلمم ، زیر آوار دروغ خرد شده
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس

می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس ،
طاقتش را داری که ببینی هر روز ،

زیر رگبار نگاهی هرزه
صد شقایق زخمی و هزار نیلوفر بی صدا می میرد ؟

اگر اینگونه ای آری بنویس ،
من دگـر خسته شـدم
باز تا کی به دروغ بنویسم

آری می شود زیبا دید !! می شود آبی ماند
گل پرپر شده را زیبایی ست ؟
رنگ نیرنگ آبی ست ؟

می توانی تو بیا ، این قلم ، این کاغذ
بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس

قسمت می دهم امّا به قلم ،
آنچه می بینی و دیدم بنویس

از خدا ،
از قفس خالی عشق ،
از چراگاه هوس ،
از خیانت ،
از شرک ،
از شهامت بنویس

بنویس از کمر بـیـد شکـسته ،
آری از سکـوت شب و یک پنجره ی ساکـت و بـسته ،

از من
" آنکـه اینگـونه به امّـید سبب ساز نـشـسته"

از خود
"هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش"


( صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا ... )

حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان
جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟ کاغـذت می سوزد ؟

طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟
گـفـتن واژه ی حق سنگـین است
من دگـر خـسته شـدم

می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ
این همه مورد خوب................
 

Love_aria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
19
لایک‌ها
0
در همه دير مغان نيست چون من شيدايي
خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي
دل كه آينه صافي است غباري دارد
از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
شرح اين قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروايي
كشتي اي باده بياور كه مرا بي رخ دوست
گشته هر گوشه چشم از غم دل دريايي
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده
تا حل كنم اين مشگل در ساغر مينايي



نگاهم کن
با توام بله تو
تویی که میپنداری تنهایی
تویی که قلب کوچک و مهربانت یه دنیا غصه داره
تویی که دستانت از غم دوری حس نوشتن نداره
تویی که فکر میکنی توی دنیا یک ستاره ام نداری
تویی که میپنداری هیچکس تو را دوست ندارد
من تورا دوست دارم
نزدیک تر بیا
دستانت را به من بده میخواهم تو را با خود به اوج رویا ببرم
بدان تو هیچوقت تنها نیستی من با توام
با تو که بهترینی با تو که پر از حس عاشقی هستی
میخواهم بدانی که هرگز تنها نیستی
من همیشه با توام و در کنارت هر کجا که باشی
من با توام و از تو حمایت میکنم
هیچکس در این دنیا تنها نیست
حتی اون کسی هم که توی آسمون یه ستاره نداره خدا رو داره
و این بزرگترین نعمت است
چرا اینگونه مرا مینگری؟
متعجب شده ای!
این منم که میگوییم دوستت دارم
تو بهترینی عزیزترینی میخواهم که بمانی و همیشه باشی.
دورترین فاصله ها برای من نزدیک ترین راه برای توست
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
شاهین ز. رضایی
--------------------
ای رفیق اوج بگیر
بنگر لحظه حاضر از اوج
بنگر زندگی خود به تمام
همه اش نقطه ای کوچک باشد
روی خط تاریخ
روی خط زمان
که رود تا به ابد
هوشیار باش و ببین
نقطه چیزی نیست جز
آزمونی بزرگ
پیش روی انسان
در کنار شیطان
بنگر رو به افق
نور را می بینی
نقطه ها می گذرند
خط ندارد پایان
ابدیت آنجاست
ابدیت زیباست
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
سهراب مژده
------------------
هر نسل می رويد
با شاعران خويش
و روياهای بلورين که
در دستانشان ميدرخشند!

و در پايان کار
ميـدانی می ماند
به غليظی خون
و پيکر های بی جان شناور
و روياهای شکسته و
سرگردان
که در چشم انتظار
نسلی تازه اند!
هر نسل
می رويد با شاعران
خويش!
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
حدیث اصغری زاده
----------------------
چگونه می توان باور کرد خاموشی شعله امید را در حالیکه اینجا هنوز گرم است
گوییا پیغامی برای خورشید نفرستاده اند
که آسمان بیقرار است و درالتهاب
بوی خک می اید ، ضجه ی باران
باران می بارد و روُزهای خفته ی زمین را سیراب می کند
رُزهایی که عطرشان لحظه ا را مست کرده
زمان را مَنگ که ایستاده به تماشای کوچ فرشته ای سبکبال که دل دریایی اش دنیای زمینی را وداع گفت و به میعادگاه حقیقی خود پیوست و روحش درآسمانی پک همچون او،آسوده درپرواز است.
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
مریم اسدی
-------------------
گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
پاییز می شوم
و باد لهجه ای زرد
کشان کشان
هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
روی کدام سطر کوچه بود
که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
مرا که ببوسی برف می گیرد
حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
باور کن
هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
تمروز پنجم پنجره است
و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
ایناز خانوم بهتر نیست مسائل خصوصی رو در پی ام حل کنید؟!:f34r:

خوشروئیت با دیگران لطفت به من کم می رسد
یک روز می بینی مرا نوبت به من هم می رسد
اوقات تلخی می کنی وقتی که بر می گردی از
آن جاده های بی نشان نوبت به من هم می رسد
پک می زنی سیگار را با بی خیالی می روی
در مانده ام آیا کسی اینجا به دادم می رسد؟
گر چه درون قصه ها هر کس به حقش می رسد
من خوانده ام که بارها عیسی به مریم می رسد
تا بوده این بوده ولی من هم تلافی می کنم
عیبی ندارد عاقبت آدم به آدم می رسد
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است
ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است
بر آن سريم كزين قصه دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است
كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند
كه از تو - از تو بريدن چه قدر دشوار است
مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم
نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است
تو از سلاله ى‌سوداگران كشميرى
كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است
در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب
دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است
كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد
كه در گزينش اين انتخاب ناچار است

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


اين روزها هي مي نويسم: بيقرارم

ترديد دارم عشق من ! ترديد دارم

دلگيرم از اين ابرهاي تيره و شوم

دلگيرم از اينكه ترا ديگر ندارم

تو كه نباشي زندگي پوچ است ! پوچ است !

و تا هميشه داغدارم ، داغدارم !

تو كه نباشي مثل برگي مرده در خويش

خود را به دست باد و باران مي سپارم

در بين اين ديوارهاي سرد و بي رحم

بي تو اسير يك سكوت مرگبارم

باور بكن تنها تويي بود و نبودم

باور بكن تنها تويي دار و ندارم

ديگر مبادا دوري از تو آه ….بانو !

مي ميرم از اينكه نباشي در كنارم

[/QUOTE]
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
زخم خورديم، شكستيم، زمين‌گير شديم
محو در پوچترين فلسفه «تقدير» شديم
در حضور غزل و شعر حماسي افسوس
آنقدر مرثيه خواندند كه ما پير شديم
بسكه تا آينه گفتيم شكستند آنرا
سنگ در ديده ی هر آينه تعبير شديم
وا اسف در دل اين آتش بي‌شرم زمان
جلگه جلگه برهوت از تب تبخير شديم
تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم
از به يادآوري حادثه دلگير شديم
ما كه هرگز نسپرديم شرف را به شعار
همه آواره و محكوم به زنجير شديم
آسمان صحنه ی اين واقعه را شاهد باش
كه پريديم ولي زود زمين‌گير شديم


 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
می خواهم امشب از سکوت و مرگ بگریزم

می خواهم از آغوش این ویرانه برخیزم

هرچند چشمان تو توفان است اما من

دیگر نباید از تو و توفان بپرهیزم

بگذار این دل را که مرده، مثل یک میوه

از شاخه ی عریان احساست بیاویزم

من دختر مغرور پاییزم که امشب

تنها برای خاطر تو اشک می ریزم

هرقدر هم قلبت برایم سنگ باشد من

از خواب شیرینی که رفتم بر نمی خیزم

باید کنار من بمانی سعی خواهم کرد

چشمان خود را با نگاه تو بیامیزم


 
بالا