- تاریخ عضویت
- 26 جولای 2007
- نوشتهها
- 6,356
- لایکها
- 5,482
نه بابا از نمايشگاه گل و پيك نيك دماوندي كه ديروز رفتم![]()
تا حالا از خودت عكاسي كردي ؟خيلي باحال ميشه ها كلي هم روش داره
![]()
باشه پس امشب منتظر عکس از خودت هستیممشاهده پیوست 145875
نه بابا از نمايشگاه گل و پيك نيك دماوندي كه ديروز رفتم![]()
تا حالا از خودت عكاسي كردي ؟خيلي باحال ميشه ها كلي هم روش داره
![]()
روز زن به تمام خانوم های بخش مبارک باشه.![]()
امروز روز زن / مادر بودمیگم امروز مادرم یجوری نگاهم میکرد نگو روز مادره و من یادم رفته
:دی![]()
امروز روز زن / مادر بودمیگم امروز مادرم یجوری نگاهم میکرد نگو روز مادره و من یادم رفته
:دی![]()
![]()
![]()
به نظرم هنوزم کمه
![]()
پسر یعنی RPG بخوره تو اون مخت با این حواس جمعت!!![]()
پا شو برو یه چی بگیر! آدم یه دونه مامان بیشتر نداره که!![]()
![]()
پسر یعنی RPG بخوره تو اون مخت با این حواس جمعت!!![]()
پا شو برو یه چی بگیر! آدم یه دونه مامان بیشتر نداره که!![]()
سلام هیشکی منو دوست نداشت امروز همش اشک تو چشام حلقه میزنه گرم میاد
امروز رو به همه خانوم های پی تی از جمله آرام ، هورسا ، لی لی و دوستان دیگه تبریک عرض میکنم![]()
چرااااااااا؟ چی شده؟
امروز رو به همه خانوم های پی تی از جمله آرام ، هورسا ، لی لی و دوستان دیگه تبریک عرض میکنم![]()
چرااااااااا؟ چی شده؟
چطوري حسين رسيدن به خير
شب بود و بازوان تو برق میزد.شاید این مشکل چشمان من بود.آخر آن ها سپید بودند و همه چیز سیاه.امروز برایت گریه کردم.نه این که دلتنگی ام سر رفته باشد.نه این که بگویم رفتنت ناجوان مردی بوده.نه! برای خودم گریه کردم که هم مسیر بودنم با تو شاید به اندازه ی لحظه ای خاطره بود و سال ها اشک.و تو زخم داشتی و من هم زخم داشتم.یادم نیست چقدر روی آن ها پماد مالیدم و پماد مالیدی تا رسیدیم به استخوان هایمان.یادم نیست رنگ چشمانت را.آخر وقتی ابدیتی باشد رنگ ها هم بی معنا میشوند.مثل یک عطسه موقع طلوع آفتاب بر من ظاهر شدی و همه چیزم شده بودی.به تو گفتم عکس هایت را هم ببر.آخر من چه کار میکردم با خیره شدن به عکس چشم های بی نهایت تو؟ مگر یک وجب مغز چقدر جا دارد که هم تصویرت را درونش بگذارم و هم قاب عکست را؟
گفتی که با هر رفتنی آمدنی هست.شاید هم جنس بودیم و شاید دو معشوقه.شاید اسمی از ما نبردند جماعت سیاه پوش داس به دست.شاید حجمی نبود که بتوانیم هر دویمان در او جا شویم.تو تمام کائنات را گرفتی و فقط زمین ماند برای من.عشق ما هم مضحکه شد.شاید مثل داستان واقعی لیلی و مجنون های بی نهایت.
چای میخوردیم و نظاره میکردیم همه ی آرزوهایمان را.اولین من تو بودی و آخرینم هم تو.ولی! چرا دود سیگارت را خوراندی به آرزوهایت تا نبینمشان؟ مگر من با چشم های مریض تو یا دست های زخمی خودم مشکل داشتم؟
روزی هم بود که به جنگل رفته بودیم و شده بودیم دو درخت.با پشت های خمیده و رو به آسمان بودن دست هایمان.با ریشه هایی که باید جدا میشد از این خاک چرک و کثیف تا به هم برسند.گیریم که خدایی هم نبود.گیریم که جنگلی هم نرفتیم ولی مگر شهر رویاهای تو که مست بودیم و میگشتم درون آن سبزی ای نداشت؟ مگر تو خالق چشم هایت نبودی و زخم های استخوان های ساییده شدیمان؟ مگر میتوانم سرم را به سردردش عادت دهم وقتی می اندیشم به سکوت پر از حر فمان.تو این سوی آب و من آن سوی آب.جویی بود و شاید خاطره ای.شاید میخواستی با ان بزرگی درون جوی غرق شوی؟ من نگذاشتم؟ چرا ولی از جوی هم گذشتم و خط خطی های رویاهایت نقش بست بر روی پیرهن ماهی ها.
نقش بست روی شبنم کنار کل ها.نقش بست روی چشم های پر از اظطراب من.نقش بست روی ابر های سیاه و سفید آسمان من
.به تو گفتم عکس هایت را هم ببر.آخر من چه کار میکردم با خیره شدن به عکس چشم های بی نهایت تو؟ مگر یک وجب مغز چقدر جا دارد که هم تصویرت را درونش بگذارم و هم قاب عکست را؟
گفتی که با هر رفتنی آمدنی هست
مرسی امیر
روز پدر جبران کنم برات
/
چی شده هورسااااااااااااا؟
مرسی امیر جون .هیچی هویجوری میخواستم خودمو لوس کنم
سلام بچه ها.محمود و سید و فرزاد و حامد و آرام و هورسا و آدر گایز :دی
اینجا دوست داشتم .خیلی قشنگ بود
دوس داشتم