خیلی خوب.اول خودم مینویسم که بعد نگید چرا شروع نکردی و کسی جرات نکرد حرفی بزنه.
قصدم از این کار ایجاد یه فضای صمیمی تره.خودتون میدونید که گروه ها پاک شده.بخش گفت و گوی آزاد تعطیل شده و حدودا" میشه گفت همه ی بخش ها تخصصی هستند.این جا هم همین طوره
ولی یه کم جو این تاپیک سنگینه.مثلا" ما تو بخش عکاسی یه دوره ای تو تاپیک " گپ و گفت و گو " خیلی راحت حرف میزدیم.دور هم بودیم و خوب یه ذره هم زیاده روی میکردیم.
خوب اون جا با اون بچه هایی که قدیم بودند شاید خاک گرفته.میدونید وقتی یه جا تعطیل میشه دیگه مثل قبل نمیشه.جدا از این من هم نمیتونم تو بخشی که خودم همکارشم خیلی با بچه ها صمیمی بشم.البته خدایی اش هر کی کاری داره و یا نظری و یا نقدی تو پی ام میگه و هیچ مشکلی هم نداریم.ولی تو خود بخش میدونید یه کم (مخصوصا" با این آواتار خشمناک :دی ) هم خوانی نداره
راستش نمیخوام این جا هم اون طوری بشه.بچه هایی که اون جا بودند و من بعضی وقتا دلمون تنگ میشه و ازش حرف میزنیم.از رفقایی که رفتند و دیگه نیومدند و یا کمتر میان.البته بعضی هاشو ن رو تو فیس بوک میبینم ولی بعضی ها خیلی کم پیدا میشند.مثل علی هوپ/نسیم/فرزادد که چند وقت یه بار پیداش نیست/حامد که الان زن گرفته و خیلیای دیگه که تا بتونم ارتباطم رو باهاشون قطع نمیکنم.
خودتون بهتر میدونید که فعالیت تو یه محیط مجازی بیشتر قصدش بیشتر شدن روابطه.این روابط وقتی دوستانه تر بشه خوب آدم رغبت بیشتری پیدا میکنه به فعالیت
رو همین حساب (اگر کسی مشکلی نداره) یه بیوگرافی از خودش بذارهبه طرز دلخواهش.
حالا خودم رو کامل معرفی میکنم تا بقیه ( مثل پگاه که اولش فکر میکردم نسرینه اسمش

) بیان و خودشون رو معرفی کنند
حسین نوری
24 سال سن و متولد هشتم اسفند سال شصت و هشت
قیافه هم که معلومه دیگه :دی
در حال حاضر علاقه مند به عکاسی/نوشتن و بعضی وقت ها کارای یه ذره خاص (در موردش توضیح میدم بعدا")
خوب راستش من و برادرم با هم یه اکانت داریم که قبلا" این یوزر Morteza137 بود و برای همین پگاه بهم میگه مرتضی (جواد ورزیده هم بهم میگفت مرتضی :دی) ولی وقتی فعالیت من بیشتر بود و برادرم بیشتر تو بخش بازارچه پیداش میشد و از اون جایی که فعالیت من تو بخش عکاسی بیشتر بود یوزر رو تغییر دادیم
فلسفه ی اون عدد 137 هم خیلی معمولیه و خنده دار.شماره پلاک خونه مون.راستش وقتی میخواستیم یوزر رو بسازیم به این فکر کردیم که یه پسوند برا ایجاد کنیم
فیلم میبینم/موسیقی گوش میدم و تلاش میکنم که تا جایی که امکانش هتس از خودم یه آدم بهتر بسازم.شاید تو محیط واقعی من یه آدم اعصاب خورد کن و بد اخلاق باشم ولی وقتی میام این جا به خودم میگم برای چی؟ برای چی بقیه رو ناراحت کنم؟ پس تا جایی که میتونم تو محیط مجازی یه آدم بهتری میشم.این که تا جا تو این کار موفق بودم خوب به نظر خودم خوب پیش رفتم.همین که اگه بخوام با کسی این جا دوست بشم و یا حرف بزنم مخالفتی نمیکنه خوب خوشحالم میکنه.همین که میبینم با وجود شخصیت چند گانه ای که دارم هنوز هم بهم بی احترامی نمیشه و تا جایی که بتونم کاری رو برای دوستان مجازی ام انجام میدم
در مورد کارهای خاص هم باید بگم که از بچگی من یه ذره کنجکاو بودم.اسباب بازی هام رو خراب میکردم تا ببینم چی توشه.چطور کار میکنه و ....
یه دوره از نوجوانی رو صرف کارهای معرق چوب کردم که خوب زیاد حرفه ای نبود ولی نسبت به سن و سالم بد نبود.بعد علاقه پیدا کردم به برق و بعد از اون ساختن اسپیکر (اولین دلیل عضو شدن من در این فروم فروش اسپیکرهام بود) که خوب تو دوران خودم بد کار نمیکردم هر چند اطلاعت فنی زیادی نداشتم.کارای نسبتا" زیادی رو تجربه کردم.سیم پیچی/کابینت سازی/فر سازی/ نجاری/خدمات کامپیوتری (با همین مرتضی ) /کاشی معرق/قاب سازی و قاب فروشی/یه دوره هم فیلم و سریال و ... میفروختم .با یه سری کارای خورده ای دیگه
از سه یا چهار سال پیش به عکاسی علاقه مند شدم.یه دوربین دیجیتال داشتیم که افتاد تو آب و از بین رفت و بعد از اون خرید دوربین جدید و بعد فهمیدن محدودیت های دوربینم و خرید دوربین حرفه ای تر و بعد از اون هم راه اندازی آتلیه ی عکاسی
در مورد نوشتن هم باید بگم که اول (شاید 10 یا 12 سال پیش) یه سری چیزا مینوشتم که میشد گفت یه ذره مثل شعر نو میمونه.کتاب میخوندم و معمولا" یه مشوق هم برای نوشتن داشتم.
این یه موردش زیاد برام جالب نیست ولی میخوام کاملش کنم.از دوران بچگی تا الان به ظاهر 3 تا دختر رو دوست داشتم.اولی که نه اسمش رو میدونم و نه حتی باهاش حرف زدم مال دوران اهنمایی بوده .و بعدی هم مال دوران دبیرستان که خوب با این یکی یکی دو بار (به اضافه ی سری آخر) حرف هم زدم و یه جورایی شاید میتونستم الان بگم زنمه.ولی خوب مثل همیشه انتخابم اشتباه بود و بعد فهمیدم دوستش ندارم .شماه ی قبل و همراه این هم دختر یکی از فامیلا بود که خوب راستش من خودم دوستش نداشتم ولی اون بهم علاقه داشت.سری آخرم تیر خلاص رو زدم و باعث شدم بره شوهر کنه و الان فکر میکنم زندگی خوبی داره.
مورد آخر هم یه توهم بود.مربوط به دوران آخر دانشگاه و ترمای آخر.که به هر حال رکب خوردیم و در کل یه موضوع دروغی بود.یه نفر هم بود چند وقت پیش که یه ذره ذهنم رو درگیر کرده بود که فهمیدم اون هم توهمه.میدونید من وقتی مثلا" کسی رو دوست دارم چند سال آینده مون رو تصور میکنم.این که اون از من چه انتظای داره و این که براش حاضرم چه کارهایی بکنم.این که اخلاقش با من همخونی داره؟ میتونه من رو بهتر کنه و یا نه و هزار تا چیز دیگه.رو همین حساب دوست ندارم تجربه ی بدی تو این زمینه دیگه داشته باشم
شاید الان ندونم باید از خودم بدم بیاد و یا با خودم بگم که چرا این طوری شده؟ چرا انقدر اشتباه ؟ ولی نمیگم.چون میدونم اگه این چندین سال رو دوباره سپری میکردم ممکن بود بدتر از این بشه.
یک سال پیش یه هفته رفتم دانشگاه برای ادامه ی تحصیل و گرفتن مدرک لیسانس (رشته ام از همون اول برق بود.زیر شاخه ی ماشین های الکتریکی).ولی دیدم کار من نیست و نمیشه هم به عکاسی برسم و هم تحصیل.و ول کردم
فکر نمیکردم یه روزی تاپیکی که تو این بخش زدم انقدر شلوغ بشه و طرفدار پیدا کنه.ولی دیدم اون اتفاق افتاد و بقیه هم اومدند و نوشتند.بی ربط و با ربط.از خودشون و یا شبه خودشون (منظورم تاپیک بداهه نویسی هست)
در کل تا جایی که تونستم حرف زدم :دی و باید این رو اضافه کنم که آدم وراجی هستم.راستی غلط املایی هم تو نوشتن زیاد دارم.یه دلیلش اینه که تند مینویسم و دلیل دیگه اش ظرفیت کم مغزمه.چون وقتی دارم به نوشتن فکر میکنم بعضی وقتا یادم میره که کدوم کلمه رو درست نوشتم و کدوم رو غلط
حالا نوبت شماست

خلاصه این که آدم وراجی هستم.دوست دارم تو هر زمینه ای که بهش علاقه دارم اطلاعات کافی داشته باشم.از اشتباهات خودم پشیمون نیستم.و به هر حال