اين تاپيك روديدم ياد دوران خدمت خودم افتادم... من از 1 خرداد 61 تا 2 خرداد 63 خدمت كردم
من اعزامي 1 خرداد 1361 بودم
محل آموزش: 06 سلطنت آباد بود كه بعد از 45 روز منتقل كردن مارو پادگاه عجبشير و منو يكي از دوستام 1 ماه غيبت كرديم ... روز تقسيم رفتيم پادگان امريه اومده بود ولي سر دستور مراسم سردوشي خوندن كه سرباز فلاني و فلاني (من و دوستم) به دليل فرار از خدمت به ازاء هر روز 6 روز اضافه خدمت

:lol:

ما كه خيالمون نبود
خلاصه 2 هفته رفتيم مراغه (همون نزديك عجبشيره) آموزش توپخانه و بعد از اون چون تير اندازيم خوب بود و كلا باز و بسته كردن رو سريع انجام ميدادم شدم گروهبان 2 (با ديپلم

)
بعد از اون مارو فرستادن سردشت پادگان صحرايي نزديك پادگان جلديان (مال **** بود)
از خاطرات تلخ ولي دوست داشتني و بياد ماندني دوران خدمتم:
ما چون پادگان صحرايي بوديم حمام نداشتيم و از حمام پادگان جلديان **** كه 1 كيلومتر باما فاصله داشت استفاده ميكرديم... يادش بخير حمام خوبي بود ميرفتيم توش 2 ساعت ميمونديم... يه بار رفتيم مرخصي برگشتيم بچه هاي گروهان گفتن جنگنده هاي عراق اومدن جلديان رو شخم زدن

رفتيم جلو پادگان ديديم از آسفالت جلوي پادگان سوراخ سوراخ شده تا در و ديوار و هرچي كه بود ... ساختمان ستاد، بازرسي، عقيدتي، خوابگاه ها... سرويس ها... همه رو با راكت زده بود... يه راكت افتاده بود توي حمام هركي اون تو بود تيكه پاره شده بود... دل و جگر و دست و پا بود كه روي در و ديوار نيمه خراب حمام ديده ميشد...

:f34r:
----
يه خاطره ديگه:
يه بار با مسئول گروهان دعوام شد، بچه ها آمار دادن كه امشب ميخواد سر پست خلع سلاحت كنه

:blink:
گفتم باشه
منم ميدونستم اين ميخواد بياد بند ژ3 رو پيچوندم دور دستم و با هوشياري كامل سر پست... نزديك ساعت 2:45 بود ديدم يه نفر داره توي تاريكي نزديك ميشه... گفتم ايـــــــست..... كيستي؟!

گفت بابا منم گروهبان فلاني

گفتم اسم شب

گفت بابا منم فلاني ... گفتم اسم شب ... بخواب روز زمين.... :blink: به 10 متري من كه رسيد اسلحه رو از ضامن خارج كردم گلنگدن رو كشيدم ... رها كردم ... اونايي كه با ژ3 كار كردن ميدونن كه گلنگدنش صداي زيادي داره... صداي گلنگدن تو تاريكي و سكوت شب پيچيد... گروهبانه كه ديد من شوخي ندارم خوابيد رو زمين گفت به خدا منم ... جون مادرت نزن... منم گفتم بخواب رو زمين حالت شنا بگير... بعد يه تير هوايي شليك كردم ... چند نفر اومدن و خلاصه قضيه حل شد... صبح روز بعد همه ميگفتن دمت گرم خوب ننشو سرويس كردي
يه خاطره ديگه:
يه بار منو هم خدمتيم اكبري (بعدا 4 سال زندان بود سال 67 آزاد شد و ناراحتي رواني گرفت و ...) رفتيم سر پاس تامين جاده... تامين جاده از نزديكترين آبادي و تمدن 10 كيلومتر دور بود... رفتيم ديديم كومله ها سر نگهبان قبلي رو بريده بودن گذاشته بودن رو تنش :blink:

خيلي سخته صبح با دوستت صبحونه بخوري بعد شب سر بريدش رو ببيني

يه بار برف اومد ايفا نميومد بالاي كوه كه جيره غذايي بياره... با هلي كوپتر ميخواستن آذوقه بيارن اولي نشست خالي كرد دومي اومد بشينه كومله ها با قناصه از فاصله خيلي دور شروع كردن به زدن هلي كوپتر .... هلي كوپتر هم سريع بلند شد از زمين كه بره محموله غذايي افتاد پايين تركيد تمام كنسروها و لوبياها پخش شد رو زمين و داغون شد.
خلاصه با همون غذاها يك هفته سر كرديم... كنسروهاي لوبيا رو باز كرديم همشون سبز شده بودن... روي قوطي ها تاريخ 2537 شاهنشاهي خورده بود :blink::blink: ولي سرماي شديد نمي ذاشت ايفا به مقر ما برسه... هوا اونقدر سرد بود كه 10 دقيقه تو فضاي باز ميموندي سبيلت يخ ميزد سفيد ميشد

:f34r:
يه بار ديگه با همون هم خدمتيم تو يه سنگر 2 نفره خوابيده بوديم يه دفعه صداي انفجار اومد... نگاه كرديم ديديم 200 متر جلوتر خمپاره 60 زدن... رفتيم پايين ... دوباره يه انفجار ديگه اومد در فاصله 50 متري... من گفتم اكبري دارن مارو ميزنن... گفت نه بابا... دوباره يكي ديگه زد خورد 10 متري سنگر... گفتم اكبري جان تو دارن مارو ميزنن بلند شو... بلند شديم دويديم بيرون يه 7-8 متري كه دور شديم يه خمپاره درست خورد تو سنگر... روز بعد رفتيم ديديم اسلحه، كلاه خود، قمقمه همه ذوب شده بودن... اگه نرفته بوديم الان شهيد شده بوديم تو بهشت برين زير درختان سرسبز و كنار جويباران شير و عسل و انگبين كنار هوري هاي بهشتي دراز كشيده بوديم ... ولي نشد ديگه


:lol:
بعد كه 18 ماه خدمت شديم طبق قانون بايد ميرفتيم پشت جبهه... مارو فرستادن لشگر 23 نيرو مخصوص تكاور پرندك 1 ماه ونجا بوديم دهنمون سرويس تر شد... بعد دوباره فرستادنمون پيرانشهر توپخانه... خلاصه اينكه خدا با ما بود كه كشته نشديم ولي شما بريد الان حالشو ببريد... الان پسر خودم 12 ماه و نيم كسر خدمت گرفته... من رفتم جنگيدم الان پسرم كسري داره... الان كه اصلا خدمتي نيست... زمان جنگ واويلا بود

بريد حالشو ببريد
راستي درباره 6 ماه اضاف خدمت بايد بگم كه 1 روز هم نكشيديم... ما ترخيص گرفتيم پشت ايفا داشتيم بر ميگشتيم... بچه هايي كه قبلا گفته بودن 6 ماه اضاف داريد دهنتون سرويس داشتن با ايفا بر ميگشتن پادگان... همينطور كه از كنار هم رد شديم ما برگه ترخيص رو گرفتيم بالا و يه بيلاخ نشونشون داديم (شايد به نشانه ي ضايع شدنشون ... شايدم به نشانه ي پيروزي)