برگزیده های پرشین تولز

اشعار طنز

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا عليك جانم
گفتم : كجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم : چگونه اي ؟گفت در بند بي خيالي
گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
گفتا : كه مي سرايم شعر سپيد باري
گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم : رقيب گفتا : او نيز كله پا شد
گفتم : كجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي ؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
گفتا : عمل نموده ‚ ديروز يا پريروز
گفتم : بگو زمويش گفتا كه مش نموده
گفتم : بگو ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا : خريد قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو زساقي حالا شده چه كاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو زساقي ‚حالا شده چه كاره؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا : كه دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ز محمل يا از كجاوه يادي
گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز يا گلف نوك مدادي
گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقي
گفتا : كه جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جاي هدهد‚ ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد ؟
گفتا : به پست داده آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
گفتا كه : ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتم : سراغ داري ميخانه اي حسابي
گفت : آنچه بود از دم گشته چلو كبابي
گفتم : بيا دو تايي لب تر كنيم پنهان
گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا : كه جاش دارم وافور با نگاري
گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتي؟
گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي!!!
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
اگر يک نفر نيمه شب چت کند ...
يکي از بزرگان حکايت کند

اگر يک نفر نيمه شب چت کند

و با فرد بيگانه صحبت کند

و کم کم به چت کردن عادت کند

و يک ساعتش را سه ساعت کند

و هر شب به فردي محبت کند

به افراد قبلي خيانت کند

و با بي خيالي جنايت کند

نه حدّ و حدودي رعايت کند

و اچ آي وي ِخويش مثبت کند

و اين قصه را پر حرارت کند

براي رفيقش روايت کند

چنانکه رفيقش حسادت کند

و او هم رود نيمه شب چت کند

و با فرد بيگانه صحبت کند

و کم کم به چت کردن عادت کند

و يک ساعتش را سه ساعت کند

و هر شب به فردي محبت کند

به افراد قبلي خيانت کند

و با بي خيالي جنايت کند

نه حد و حدودي رعايت کند

و اچ آي وي ِخويش مثبت کند

و اين قصه را پر حرارت کند

براي رفيقش روايت کند

چنانکه رفيقش حسادت کند

و او هم رود نيمه شب چت کندا
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
دخترک مي ترسد
دست او مي لرزد
با دو چشم هيزي
پاي او مي لغزد


ترم اول دختر
چادرش در باد است
ترم آخر با باد
موي او مي رقصد

چه شده دختر کبريت فروش
سردي دست تو اين شب ها کوش؟
اخم بابا و رکوع مادر
به دو کبريت خودت را بفروش


دختر و سفره عقد، تاج شاهانه به سر مي ذارد
يار هيزش رفته، پرده از راز دگر بردارد
پدر و استغفار، مادر و سجاده!
دخترک مي گويد:يار با اسب سپيد، عاقبت مي آيد!



بنشين تا آيد!
بنشين تا آيد!


دختر قصه ي ما
''رفته از کاج بلندي بالا
جوجه بردارد از لانه نور''


پسر قصه ي ما
نردبام دختري ديگر شد...
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
اهل عرفانم من
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
برجکی ساخته ام در دل شهر
طبقاتش هفده
همه را پیش فروش بنمودم
پولهایم همه در بانک سوئیس
به امانت باقی است
اهل عرفانم من
سفره نان و پنیری پهن است
مُتلی ساخته ام در نوشهر
باغهایم پر گل
از صدور پسته
جیبهایم سرشار
اهل عرفانم من
دامهایم همه پروارو قشنگ
گاوها رنگ به رنگ
کشت و صنعت دارم
چند هکتار زمین
همه شالیزار است
دختران ِزیبا
صبح تا شام در آن دشت وسیع
بوته های شالی، درزمین میکارند
اهل عرفانم من
همه در سیر و سفر
از ژاپن تا اتریش
تا فراسوی پکن
خانه کوچک خوبی دارم
دردل شهر پاریس
جایتان بس خالی است
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
طبع شعری دارم
شعرها گفته ام از عرفانم
همه زیبا و قشنگ
همچو آن ویلایم
که بنا ساخته ام در چالوس
یاکه مانند سگم پشمالو
که بود فِرز و زرنگ
الغرض لقمه نانی باقی است
مردی هستم قانع
اهل عرفانم من ،کارو بارم بد نیست
 

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
آقاهه ميره سربازي،...
دور كلاش قرمزي،...
آچين و واچين....
با صداي چي؟...
با صداي مرغ.....
يه مرغ دارم روزي 2 تا تخم ميكنه،...
چرا 2 تا؟...
چون دستمال من زير درخت آلبالو گم شده....
شايد پشت كوه انداختي؟...
نه خير ،...
زنجير منو بافتي،...
بله...
بابا اومده،...
با كي اومده؟...
اون كيه باهاش؟...
چي چي آورده؟...
نخود و كيشميش،...
با صداي چي؟...
با صداي گاو،...
گاو همسایه غازه!!!؟

بَعله!... همیشه گاو همسایه غازه!!!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

سرزمین دود ها یادش بخیر
سرخی ان سیخ ها یادش بخیر
منقل خوب و قشنگی داشتیم
روی دوش خود سرنگی داشتیم
سوخته ما را لایق خود کرده بود
سیخ ما را عاشق خود کرده بود
نعشگی بوی شقایق می دهد
بوی معتادان عاشق می دهد
جان ما از شیره بر افلاک شد
دین ما پیغمبرش تریاک شد
من که روزی شش نخود حب می کنم
روز را با نعشگی شب می کنم...
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,329
لایک‌ها
5,482
من اندر كوچه « صغري » را نظر كردم !
به ناگه مادرش از انتهاي كوچه پيدا شد،
من احساس خطر كردم
از آنجا با دلي غمگين
به صد حسرت، گذر كردم !
***
هلا، اي مادر صغري !
منم، من شاعري احساس مند از خطه تهران !
منم بيچاره اي از نسل بابا طاهر عريان !
منم آواره اي مفلوك و سرگردان !
براي خواستگاري آمدستم، هاي !
به روي بنده در بگشاي
بيا اين شعر پر احساس را از دست من بستان
مرا با مهرباني پيش خود بنشان !
پسرهاي تو، ديشب بنده را بر تير برق كوچه بربستند
به گرد بنده بنشستند
به جرم خواستگاري، هفت دندان مرا با مشت بشكستند !
به پاي چشم من، نقشي كه مي بيني
خدا داند كه بادمجان كرمان نيست !
حريفا ! جاي مشت است اين !
به پاي لنگ و چشم لوچ من بنگر
مگو « نچ، نچ »، مكن حاشا
هلا، اي مادر صغري !
بيا نزديك، در بگشا !
***
وزير ازدواجا ! بنده اين جا، گشتم از اندوه، جزغاله !
وزيرا ! بنده هستم نوجواني سي، چهل ساله !
من اندر حسرت شيرين صغري، همچو فرهادم
من اكنون ساكن ويرانه هاي باقر آبادم
- مريد مير « داماد »م ! -
ندارم خانه اي، كاري، زميني، ثروتي، چيزي
درون ميز گرد هفته ات، يك شب
بيا، بنشين قضايا را به مخلص، خوب حالي كن
به مثل پيش از اين ها، ماجرا را ماستمالي كن !
كه من آن سان كه مي بينم
ز كارت بوي توفيقي نمي آيد !
- تو با باباي صغري، گاو بندي كرده اي شايد !-
***
هلا، اي شيشه بر، برگو كجايي؟ هاي؟
گرفتم انتقام آن كتك ها را
بكن شادي كه من ديشب
شكستم شيشه هاي خانه باباي صغري را !
 

faryadi

Registered User
تاریخ عضویت
25 می 2007
نوشته‌ها
34
لایک‌ها
0
دست دوستان درد نکنه دلشاد شدیم !
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,329
لایک‌ها
5,482
من از آن دورها ديدم
كه مي آيد به سوي خانه مخلص، « عمو نوروز »
عيالم زير لب غريد:
« من آخر با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان ، پذيرايي؟
نگو : « با قند، با چايي » !
خدا ناكرده، آخر اين كه از ره مي رسد، عيد است
و اقدامات او در راستاي « آمدن » شايان تمجيد است... !
بگو آخر !
بگو من با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان، پذيرايي؟... »
***
عيالا ! چرخ دخل بنده، دارد مي كند فس فس
بفرما ! اين تو و اين عيدي مخلص
بخر با آن
براي خانه، مايحتاج لازم را
مضافاّ هم(!)
لباس عيد محمود و پريچهر و سهيلا و كريم و جعفر و مينا و كاظم را !
و ايضاّ ميوه و شيريني و آجيل
و اي زن ! اندكي تعجيل !
****
عيالا ! زندگي زيباست
و اين جا منتهاي آرزوي مردم دنياست !
خدا را شكر كن كه خانه مان، قطب شمال و آن طرفها نيست !
يكي از دوستان مي گفت
كه در اين وقت سال، آن جا
نمي داني كه مي آيد عجب سوزي !
وليكن در عوض - شكر خدا- اين جا:
« ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي »
****
عيالم مي كند غرغر
و زير لب،
سخنراني خود را مي كند آغاز، با ترفند
(نجواگونه)
- با يك حالت « خط و نشان »، مانند-
- هلا ! ملا !
من اينجايم
(درون مطبخ خودمان ) بسان شير
ملاقه تازه، اينجا
لنگه كفش كهنه آنجا، و
كنار دست من، كفگير !
برايت دارم آشي مي پزم با يك وجب روغن !
براي من به جاي رهنمود و چاره جويي، شعر مي خواني؟
بكن... عيبي ندارد... بعد از اين، از من
اگر خواهي چلومرغ و خورشت سبزي و قيمه،
به صد اطوار مي گويم:
« الا يا خيمگي، خيمه... » !
***
دهان را مي گشايم من
به قصد پاسخي در خور
- و شايد پاسخ غايي-
كه مي آيد به سويم از هوا، يك لنگه دمپايي !
و از سوي دگر چون تير
به فرقم مي خورد كفگير !
****
هلا ! آه اي عمو نوروز !
كجا داري مي آيي ... هاي ؟ !
پدر جان ! اين طرفها قافيه تنگ است
به تعبير دگر: در خانه مان جنگ است !
نيا نزديك !
نظر كن پاي چشمم را !
بگو اصلاّ
الا اي ناگرفته از كبود چشم من، درسي !
تو بالا غيرتاّ
- اين تن بميرد-
از عيال من نمي ترسي ؟ !
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
31
normalser.jpg
 

hamidrs

Registered User
تاریخ عضویت
19 می 2007
نوشته‌ها
298
لایک‌ها
0
مــرغ رویــاهـــای مــن یــکــبــار دیـگـر پرکشید رفـت و هـر جائی دلش می خواست آنجا سرکشید
بــال را گســتــرد و سـیــر مـــاوراء آغــاز کــرد جــــای جـــای کــشـور پـهــنــاورم پـــرواز کـــرد
دیــد از آن مـاوراء اوضـاع جـور است و درست نــرخــهــا ارزان ، بـهای مرغ و ماهی گشته مفت
کـــارمـــنـــدان راحــت و آمــوزگــاران در رفــاه قــشــر دانــشـجــو و دانــشــگاهــیـان با فَرّ و جاه
نی خـبــر از اعــتــیــاد و نـی زسرقت نی ز جرم مــردمـــان هــستـنـد فـارغ از غم و بر روی فورم
گــشتـه زنـــدانــهــــا چـــنـــان خــالــی ز خــیــل مجرمین پاسبانها بهر صید مجرم هستند در کمین
کـار از بهـر جـوانـان حــی و حـاضــر بــا وفـور نـی کــه با پارتی و پول و یا که باهر ضرب و زور
گــر جــوانـی خــواست گـیـرد از برای خود زنی مـی دهــنــد زن را بـــه او بــا هــدیــه و مـفهر کمی
مــسکـن و خــانــه شــده آمــاده از بـهــر هــمه مــردم بــی مــسکـن و خــانــه بــدوش خـیـلـی کمه
گشتــه آب و بــرق مــجــانــی تـلـفـن گشته مفت کــرده اجــرا هــروکـیــل و هـر وزیـری هـرچه گفت
قـلب مـردم مـهـربـان و خــالی از رنــگ و ریــا مــهـــربـــانــی هـــا شــده پــر رونــق و برق و جلا
چــون پــریـدم صـبحـدم از خـواب بـا بانگ اذان کــردم از نــاراحــتــی صــد داد و فــریـــاد و فــغـان
هرچه دیدم خواب بود و همچو کف بر روی آب جـــــلـــــوه زیــبـــای دریـــا در بــیـــابـــان ســـراب
کاشکی تعبـیـر می شــد خـواب و رویا های من تـــا شـــود جـــاویـــد نـــامـــم در دل هــر مرد و زن
 

hamidrs

Registered User
تاریخ عضویت
19 می 2007
نوشته‌ها
298
لایک‌ها
0
موجری دارم به غایت مهربان// لطف او برمن زیاد و بیکران
خانه اش را رایگان بخشیده است// قلب من بس شادمان گردیده است
گر که مهمان آید اندر خانه ام// می شود خوشحال صاحبخانه ام
پول آب و برق هم او می دهد// واقعاً دارد به من رو می دهد
از صدای دانگ و دونگ و قیل وقال// اونگردد خسته و آشفته حال
گفته تا هروقت می خواهی بمان// خانه را مانند مفلک خود بدان
دی که آمد تا بپرسد حال من// گردد او آگاه از احوال من
اندرآغوشش کشیدم بی امان// تا که باشم لطف اورا قدر دان
با صدای های و هوی بچه ها // ناگهان از خواب خوش گشتم رها
جای موجر بود بالش در بغل// مات و حیران مانده بودم زین عمل
باز رویا بود و اوهام و خیال// خواب بی تعبیر بفد طبق روال
چون شود «جاوید » از رویا رها// می کند خواهش زدرگاه خدا
تا شود تعبیر رویاهای او// گردد اجرا خواب ها یش مو بمو
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اینم از ما بپذیرید

یک نفر بر زمین ولو شده است
رنگ رخساره‌اش یِلو شده است
چون که در جمع سازِمان ملل
حقّ او اندکی وتو شده است
یا که چون در میان دشمن و دوست
با صدای بلند هو شده است
دو سه سالیست با حکومت او
پول ارزی بسی درو شده است
سفره‌ها کلهم به برکت نفت
جای قیف است و بی پلو شده است
گر چه در دوره‌ی ریاست او
بشکه‌ی نفت صد یورو شده است↓
شاخص افت اقتصادی او
رو به سمت در جلو شده است
اسم عهد قدیم منتقدین
تازه گشته‌ست و شیک و نو شده است↓
اسب و بزغاله و خر و گاو،
قوتشان هم که کاه و جو شده است
وسط این هجوم خر تو خری
ضرب چار‌چار تا، بیست و دو شده است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شعر زیر از استاد حضرت میخ میباشد

پیر شریعت که خشتک ملت هوا کند
آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کند
زین زندگی ملال و شعرهای گُم
باشد که حضرت میخ را رها کند
بر صفحه‌ی کیهان هر کس که آمد پدید
چون محو شود از روزگار شوری به‌پا کند
بفروش می‌شود شعر و کتاب او شدید
پس قول خویش به ناشر مدعی ادا کند
یا می‌رود در زمره‌ی قهرمان قصه‌ها
در بین توده‌ی مردم چو توپی صدا کند
ما با در و دیوار رازها داشته‌ایم یا حسین
کاش آن بزرگ ما را ز مردم عادی سوا کند
از رابطه میخ و چکش و قلم بنویس سردبیر
شاید خدا رحمتش بیش و کم به ما روا کند
گویند مصلحین سخن تو فتنه است پیر ما
اما به جان تو هنر این مملکت دعا کند
حرفم زیاده شد، گزند ز دولتت به دور باد
میخا، خبرنگار از وجود کیهان گلایه چرا کند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
مادرشوهر و عروس!

--...عروس خانم!
راستشو بگو ببینم،
دیشب تو تنها بودی؟
به نظرم، سپیده دم، غژ غژ در شنیدم!


-- وا، وا!
خاک به سرم، چه حرفا!
یقین که باد وزیده،
به لای در خزیده.


-- پس با کی پچ پچت بود؟
پچ پچ و مچ مچت بود؟


-- آه، یقین که گربه‌ها بودن،
رو پشت بوم ولو بودن.


-- خوب زن ِ ورپریده،
این یکی رو کی دیده:
یه زن تو رختخواب باشه،
چهار تا پا داشته باشه؟


-- آه، شاید که نوشیده بودی
یکی رو دو تا دیده بودی!
وقتی که من می‌خوابم
کفشامو در میارم
پا رختخواب می‌ذارم.
شاید اونارو دیده بودی!


-- گواه من مهتابه،
خدا خودش گواهه:
رو نازبالش دو سر بود
دو تا ژولیده سر بود.


-- وجدان من که پاکه،
از این حرفا چه باکه؟
آخه شاید کلاه گیسم بود،
بالا سرم، پیشم بود.


--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاه‌گیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!


سپس همه با هم تکرار کردند:
--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاه‌گیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!


منقول از کتاب «گردنبندی برای سرمیناز من»، نوشته‌ی «احمد خان ابوبکر»، ترجمه‌ی «یوسف حمزه‌لو».:happy:
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دانــی کـمـــــیـتـه‌ی امــــــداد چــــه هــــا می‌کــــنــــد

پول‌های صندوق را در حساب بانکی خود رها می‌کند

گــویـنـد دفــع هــفـتاد بـــــلا می‌کـنــد این صــنـــدوق

مشـکل خـداست که بی‌هــنگـام وحی بــلا می‌کـنـــد

در مــــیــــــان راه، ســـــــردر هــــــــــــر عـــــــوارضـی

این گـــله‌ی آبی‌ســـت کــه از دور هــویدا می‌کـــنـــــد

جــز ضــرر هــیــچ نکــرد نــصیــب این بنــده‌ي حــقیــر

گـــویی هـــرچه می‌خـــورد پــول، حــاشــا می‌کــنــد

رد می‌شــویم و روانه می‌کــنیم سـکه‌ای به حــلق او

ســحــرش چه آسـان جـیـب را پـــر ز هــوا می‌کــنـــد

گــرچــه هــیـــچ نمی‌تـــوان خــرید با خــرج ســکـه‌ای

گــویــنــد ســکه به ســکه ز غــوره حــلــوا می‌کــنـــد

سال‌هاست مـلتی چـشم دوخته‌اند به دفـع بـلای او

امــا نصــیـب مـلــت از کمک، جور و جــفــا می‌کــنـــد

فــی‌الجمله اعــتماد نکن بر حــدیــث این مــجســمـه

کـاین گـداخانه‌ای‌ست که تبلیغ در بوق و کرنا می‌کند

حـال کـن در ایــن دو روز کـــه غــصــه یعــنـی مـــرگ

واین مـیـخ دربـه‌در هـر خـبط و غـلطی رسوا می‌کند

حضرت میخ:rolleyes:
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
غرل زنانه
ای بــه بــازوی تــوانــــا بــرده ای از دل قـــــــرار


وی که از گـــردن کنـــی غرق خجالت صد چنار



چیــــز تـو خـواهم که هـمـواره بود در چیـــز مـــن


«چیز» یعنی «دست» از آن رو گـــمان بد مدار!



در فراق ســـینه‌ی پــهن تو هر شب می شــــود


از دو چشم من روان، جانِ تو سیــــــل و آبشار



از بناگــــوش تو در رفته سبیــلی بس کلفـــــــت


من نـدانـم عـــقرب جــــراره بـــــاشد یا که مار



روز وصلت پیش من خوش تر بــــــود از «روژ لب»


شام هجرت بدتر است از سن و سال بیشمار!



اخم و تخمت تلخ‌تر از «دیدن موش» است و لیک


خنده هایـــت خوبتر از گـــــردش اندر لالــــه‌زار!



زار گــــــــردد کـــــار مـــن گر بشنوم از راه جـــــور


لحظه‌ای با دیگری گردیده‌ ای ســرگــرم کــــــار



حرفهایت خوشتر است از کُــرست و کیف و کلاه


بوسه هایت بهتر از انگور و سیب و پرتقــــــــال



هست در هر حلقه ای زآن زلف فِردارت اسیــــــر


قلب صدها دختر بیچــــــــاره و مسکــــین و زار



گر که می خواهی ترا از جان و دل خواهان شوم


ای به قربان هــــمـه جای تو، کیـفـــــت را بیار!


(شاعر: اسدالله شهریاری)
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,329
لایک‌ها
5,482
خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند

هر آن کس را که دیدی هست دلشاد
بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد
بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی
پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد

غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم!!!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم!!!

خیلی باهال بود مرسییییییی:D
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,329
لایک‌ها
5,482
خیلی باهال بود مرسییییییی:D

خواهش میکنم:happy:


از اینهمــه تاخیر تــــــــــو زار و پکـرم در صحــــــن فرودگـــــاه تــــــو دربدرم

بدبخت شدم در آمـــد از تـــــو پدرم بر گير "هما" ! سايه ي خود را ز سرم

دزديد تــــــــــو را و باعث بلــــــوا شد ناگــــه نقصي در موتــــورت پيدا شد

يک تير به مغز خويش زد وقت سقوط نــــادم ز ربــــــودن هواپيمــــــا شد!!

اي فکر سقوط تو هميشه جانکاه اي جعبه ي تو چو بخت اين بنده سياه

ترســـــــم روزي از خلبانت شنوم: لطفا همگي آيــــــــــه ي "انّا لله..."!!

وقتی که به صد ادا بـــــــه پرواز آيي با نـــاز همي روي و با نــــــاز آيي

از بخت خوش است از زمين برخيزي از لطف خداست بــــر زمين باز آيي!

اي تخـــــــــم دوزرده ي هواپيمايي! اي بال زنـــان بهــــــر درآمد زايي!

از عمر مسافران خـــــود مي کاهي بـر نـــــرخ بليت خويش مي افزايي!

آيـــــــــد خللي ز برف يـــــــا بارانت يا نقـــــــص ، ز ناشي گري يارانت

اي کاش که نقص فنّي ات رفع شود مانند دمــــــــــــــاغ ميهماندارانت!!
 
بالا