• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اشعار عرفانی ( سروده سید مهدی طباطبایی)

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
گـویا که غـمت نیـســـــت خریدار نداری
منظور از اینکه " خریدار نداری " یعنی معشوق مورد توجه هیچ کس نیست ؟ و طرفداری ندارد ؟

معمولا در اشعار گذشتگان تاکید بر ابراز عکس این موضوع بود مثلا سعدی می فرماید :

تنها نه منم اسیر عشقت / جمعی متعشقند و من هم

حالا جدای از اشعار عرفانی اگه کسی در عشق دنیایی هم چنین جمله ای بر زبان بیاره باید منتظر عتاب معشوق _ و چه بسا قابلمه هایی که به طرفش پرت میشه _ باشه ! ( شوخی ) : دی

________________

دانلود دیوان شعر شاعران فارسی
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
چه کسـی ز حال زارم خـبری برد به سویش
چه شود صــبا نوازد ز لبم بوسـه به رویش
دل من تنگ ترین دل ز میان دل ســــــپاران
دل او ســنگ ترین است و نیاورد به رویش
همه عمر را به راهش سپری نموده ام من
مگرم که بخت یاور شود و رســم به کویش
به ســـــتارگان نگاهم چو در آســمان بیافتد
نگهش به یاد آرم جان فـدای خلق و خویش
من کجا لبی به ســــــــاغر زنم و پیاله گیرم
که مشـــام جانم اینک شده مستانه ز بویش
به نگاه جذبه دارش به کلام شـــــهد بارش
جام دل پر کند از می که خمارم ز سـبویش
لب و لبخند و گشــــایم گره یی از این جبینم
مگراو گشاید از لطف به یکی گره زمویش
گر چه فرســوده تنم من شده دل محفل ماتم
به خدا ســــپرده ام دل بفرستمش به کویش

فروردین 85

پی نوشت 1 : با عرض معذرت از غیبت طولانی ؛ مشتاق نظرات خوانندگان عزیز هستم
پی نوشت 2 : Dong Fang Bobai عزیز گاهی عاشقی آنقدر سخت است که آنچه نباید بگویی را هم میگویی هر چند عاشق باید سر نگه دار باشد !!!
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
همه از خویش برون گشته و در خویشی جان
اغــــنیا در دو جهان گشـته و درویشــــی جان
به لـب آمــد دگـــران را و به جــنّت شــــده اند
تو به لب نامده ســـختی و چه بد کیشی جان
ریشـــه زد غم به درون دل و خون می جوشد
شــــده بی ریشه دل اما تو چه دلریشی جان
هر چه از نعمت و از راحـتی ام بهره کم است
لیک پوســـیده تن و بیشـــتر از بیشــــی جان
خــــنک از گــریه شــــود این جـــگر تفـــــتیده
لاجـــرم خــــنده کنان بر جــــگرم نیشی جان
من در این فـــکر فرو رفـــته چه سان پرگیرم
به قـفس خوی گرفــتی به چه اندیشی جان
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
مرا تنها رها کردی نمیگویی که می میرم
به دل غم ها تو جا کردی نمی گویی که می میرم
من از دست غمت دل را به هر سو میکشم اما
به رو اصلا نیاوردی نمی گویی که می میرم
دو صد رنج و تعب بردم که نامت بر زبان آمد
شبی نامم نیاوردی نمی گویی که می میرم
خداوندان عالم را مگر رحم و مروّت نیست
نمی بخشی دوا دردی؟ نمی گویی که می میرم
میان خیل حاجاتم یکی مرگی شتابان بود
مرا حاجت برآوردی نمی گویی که می میرم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
من همان سوخته از غصه بسیار توام
چشمها دوخته بر قد سپیدار توام
نه فقط بزمگه دیده من قامت توست
که دل از کف شده و شیفته کار توام
منم آن واله خو کرده به مهتاب سحر
در پی روز خود از جذبه دیدار توام
به کدامین قسمت خواند فلان راهب دیر
به خدا معتکف کعبه رخسار توام
نشناسی تو چو من آنکه ندارد نامی
گرچه رسوا شده من بر سر بازار توام
تو همان لیلی زیبا رخ دل سنگینی
من همان سوخته از غصه بسیار توام
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها شعرهاتون را خوندم.

ممنون
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
عاشقی نیست که از یار دلش خون نبود

هرچه خونست همه گردن معشوق من است

جامه ذلت اگر بر تن ما خوش آید

جامه کبر فقط بر تن معشوق من است

جلوه هایی ز غنا دین و دل از ما ببرد

گوئیا فقر و فنا رهزن معشوق من است

آن رقیبی که حریصست به خون عاشق

خونش انگار که بر گردن معشوق من است

عشق ما کز برکاتش دوجهان مشعوفست

گندمی سوخته از خرمن معشوق من است

گرچه عمریست به صحرای بلا حیرانیم

یک بیابان ز بلا مسکن معشوق من است
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
تیر از کمان نبود من آزاد می شدم

صیدش بهانه بود که ناشاد می شدم

عشقی گمان نبود غمی بود و ماتمی

شیرین بهانه بود که فرهاد می شدم

حرفی عیان نبود سکوتی خزان زده

بغضش نشانه بود که فریاد می شدم

دنیا چنان نبود که مهمانسرا شود

مهمان بهانه بود من آباد می شدم

دیگر زمان نبود که آتش فرو کشد

مهرش فسانه بود کجا شاد می شدم

خاکی میان نبود که برروی و سرکنم

عرشم گمانه بود که بر باد می شدم

گویی چنان نبود که عاشق یگانه است

یارم یگانه بود که از یاد می شدم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
بهتر آن است دگر لب به سخن وا نکنم
زنده باشم به طرب قهر تو حاشا نکنم
نه سراغی ز تو گیرم نه نشانی ز دلم
تو که پنهان شده من گمشده غوغا نکنم
بر دل افتاد چرا خوشدل و شادان نشوم
غصه از یاد برم ولوله برپا نکنم
به نهانخانه دگر سر نکشم پا ننهم
نان گندم نخورم توبه طوبا نکنم
کار شاهی نکنم همچو گدایان بشوم
همتم بیش که من فکر زلیخا نکنم
دم بدم باده ز می گیرم و سر مست شوم
دردم از یاد برم عیب مسیحا نکنم
ز دلم دل بکنم مهر تو از دل ببرم
عاشقان را به جهان این همه رسوا نکنم
ز دلم دست بکش تا که من آسوده شوم
با من آرام سخن گو ز تو پروا نکنم
چه سخن ها به میانست و لبم را بگزم
بهتر آنست که من لب به سخن وا نکنم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
دلتنگ ز تو هستم و از غیر ننالم

من طایر خو کرده ام و خوش پر و بالم

گاهی که دلم طوف حریم تو بر آید

انگار تو صیادی و من همچو غزالم

من جای بجایی روم از شورش و مستی

آغوش گشودی چو کمانی به وصالم

انگار نه انگار که صیادی و دلسنگ

بر قاف تو سیمرغ و بپای تو چو زالم

آنگاه که در گرمی عشقت شدم آرام

یکبار در این عمر رسیدم به خیالم

صد حیف که جز خواب و خیالم ز تو دورم

صدشکر که من بسته و دلداده خالم

آن خال که افلاک به گردش همه در سیر

سیری که رساند به شمایم ز زوالم

دل باز شد اما به قفس باز برآیم

دلتنگ ز تو هستم و از غیر ننالم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
کی شعر غم انگیزم دل از تو به چنگ آرد

دل از تو به صلح اید پایان همه جنگ آرد

با آنکه گنهکارم بحر کرمت بیرون

آن یونس اقبالم از بطن نهنگ آرد

آنجا ظلماتست و بدنام کند عاشق

تا وقت هنوزم هست نامم نه به ننگ آرد

گر روی ز ما گیرد از زشتی روی ماست

ای کاش برد این رخ رخسار قشنگ آرد

ترسم نکند تاثیر بر دل سخنم آخر

برجای من او یاری هم شوخ و شنگ آرد

نایم برد ار خواهد کز پای بیفتم من

تهمت به کسالت زد دلخواه زرنگ آرد

ما را نبود دستی تا ماه رسد لیکن

گر او طلبد یک آن این کاه بچنگ آرد
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران

مکن از غیب صدایم که ظهورم هوس است
مکن از دور صدایم که حضـــورم هوس است
پرتو افشــان به دل غمزده ای مطـــــلع فجر
بعد ازین ظلمت هجران تو نورم هوس است
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
ترسی بخورد چشم دو چشمان سیاهت

تا اینکه بیفتد به من احسان نگاهت

من شوری چشمم به سرشکم رود از چشم

این دیده شیرین به عسل برده شباهت

گر چشم سیاهست تو را رنگ ندارد

این چشم سپیدم که بماندست براهت

ما را نسزد اینکه بیفتیم ز چشمت

چون دیده قدومت کند از غیر نزاهت

اقبال بلندست مرا گر بنشانیم

بر منظره چشم سیاهی ز سپاهت

خواهم ز خدا دیده بد بر تو نیفتد

با این همه زیبارخی و حسن و ملاحت

حق بود بخندی تو به اشکی که بریزم

زیرا که تهی دستم و در اوج سفاهت

ما را چه رسد روی به روی تو نشینیم

تا اینکه بیفتد به من احسان نگاهت
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
مکن از دور صدایم که حضــورم هوس است
مکن از غیب صدایم که ظـهورم هوس است
پرتو افشـــان به دل غمزده ای مطـلـع فجـر
بعد ازین ظلمت هجـران تو نورم هوس است


*******

به چشـــمان سیاهت دل اســیر و مبتـــــلا کردی

شکـــــستی دل کنون جـــــانا رهــین ماورا کردی

زجان بگذشــــــتنم آری ز تو دوری توانم نیســــت

غمت را گویم ای جانا چه خوش اینجا تو جا کردی
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
ای کاش غروب غم نیاید

یا آید و جان زتن برآید

ما را که سحر خُمی به بر بود

یک جام ز می تهی نشاید

بیچاره دل خراب عاشق

آنجا که اشاره گردد آید

از خوردن می چو فارغ آید

چون بلبل و از غمش سراید

غم نی غم فانی زمینی

آن غم که غمی دگر بزاید

آن قصه غصه دار غربت

که هیچکسی تو را نپاید

این قصه واژگون چنین است

مستی ز شراب کی برآید

این سرخی رنگ می به خم نیز

از ساقی ظالمی بیاید

می خود که خماز لب او بود

او لب به لبانش نه که ساید

آری همه غصه های عالم

زیر سر خم چنان که باید

هم مست و خراب سازد از خود

هم پرده ز کارها گشاید

ما جمله غلام لطف شاهیم

از ما تو بگو دگر چه آید

هم جنت و نار و وصل و هجران
خیراست هر آنچه می نماید
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
مگـــو با ما تو یا اســــرار هســــتی

مکـــن یا عیب مخمــوری و مسـتی

نـبـایـد می نخـــــــوردن بـا تـو بـودن

حریفــــت میشـــوم با می پرسـتی

کجـــا عاقــــل تواند فهـــــمد این راز

که در هــرکار و جا داری تو دســتی

خــــیالم چون به هـرجا خــانه داری

توانــت جســــت لیکن باز جســتی

اگــر گویی دلم ســنگســــــت آری

تو گـل بودی چـــرا زینجا برســــتی

عجـب زین گل شــکافد سـنگ خارا

لطافت پیشه بودی دل چه خستی

عــدو گوید بخــور زین میوه او شــو

بزن دشــمن تو با یک ناز شـسـتی

دگر بار ســـــفر خـواهـــــم بـبـنـدم

تو هم بگشـــای بالم را که بسـتی

چگـــونه یک غـزل شُـــکرت نگـویـم

که بـالا بـودی و با مـا نشـــســتی
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
ديـگــر نكـــنم از غـــــــم و از غـصـــه فـغاني
لیک حيـف ازین دل كه تو در خون بكشــاني
افـــــتاده به خاك ســــيه و موي ســـــپيدم
شـــــد در خم گيـســوي تو قدم چو كماني
شــــــبهـا تو در آغــوش من آرام بخــــفـتي
روز اهــل جــــفـا گشــــــته و انگـار نـه آني
گر ناله ام از ســـــوز درونـســـت كه هيهات
مظــلوم كشــــــد آهي و بر تخــــت بماني
فـرســودن تن از غم تو هيچ عجب نيســت
عاشــق من رنجــور و تو معشــوق چـناني
از روز ازل قســمـت و تقـــدير مـن اینسـت
جـــان دادن تــدريـجـي و در اوج جــــوانــي
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
آتـــش گرفـــته باز گـلــویم از ایـن شــراب

از بــس که تــازه و پـرآتـش اســـت و ناب

انگور سـرخ را کجا که چنین شعله ور کند

آتــش به جـــان مـا کشــــد این بـاده مــذاب

گر چــلّـه بایدش که شــود پخــته می به خُم

این تن خُــمـیســت چـهـل ســــال در عذاب

لب را مگـــــو که به می از چـه تر نـشـــد

مســتان چه دیده اند ز میخانه جز ســـراب

هرجرعه زین شراب زما جان گرفت وداد

جـــرمی نکـــرده هـیـــچ دلم تا کشـد عقاب

آن را که ســـخـت تـهـی جــام گشــته است

آســــان اگــر بـه می بـرســانی کـنی ثواب

ما را نکـشـت تـشـنگی هجر می کشد ولی

اینـگــونه ایم در یـم وصــلـش غـریـق آب
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
مصلحت چیست کنون عاقل و فرزانه شوم
یا که رندی کنم و عاشق و دیوانه شوم
پا به سر شمع شب تار و بسوزم تا صبح
یا به گرد رخ محبوب به عزلتکده پروانه شوم
هر که آمد ز سر لطف به دل چنگی زد
خانه از غیر تهی کرده و دردانه شوم
تا نیفتاده ز چشم همگان پرده درویشی من
خود اناالحق زده منصوری و افسانه شوم
چونکه غم نیز ز غمخواری من میخندد
به که مستی نهم و ساقی غمخانه شوم
بس عجب قصه پر راز شد این باده عمر
چون تهی نوبت من گشته که پیمانه شوم
باز پرسید ز من خام ره عشق ز من
گفتمش قدر من ان است که میخانه شوم

سروده: مهرماه 1389
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
تیر اقبال رهاگشت به مقصد نرسید

بخت ما تا نود امد ولی صد نرسید

زآنکه بر جمله خلایق ز وفا رخ بنمود

جزر هجرم دوصداورد چرا مد نرسید

به جفا کاری اش اما نه که من جان به لبم

کی وفا دیده نشد پیر و به مرقد نرسید

به شهنشاه کله داد گدایش نشود

حسرت شه به گدا داد به مسند نرسید

او که میگفت پس پرده نهانست چرا

شاهد از پرده گذر کرد به مشهد نرسید

مگسان ار که نه جولانگه قافست ببال

پای در گل شده بر قند لبش ید نرسید

گفتم از آه سحر ناله شب جویم راه

یک ز صد تیر دعا رفت به مقصد نرسید

بس که حیرت زده زآن بخت و ازین اقبالم

آخر آمد غزل و حرف به سرحد نرسید
 
بالا