درود بی پایان بر دوست مهربانم!
قبل از جواب دادن اجازه بده یه مطلبی رو بگم. توجه کردی که خواننده ی کتاب معمولا با قهرمان داستان احساس نزدیکی میکنه و گاهی اوقات و در مورد بعضی از داستان ها این حس همذات پنداری کمی شدیدتر میشه؟ حتما براتون پیش اومده که رگه هایی از زندگی ,افکار و عقایدتون رو از زبان راوی داستان خونده باشین. برای من که زیاد پیش میاد. البته باید خیلی خودشیفته باشم که بخوام ادعا کنم با افکار و عقاید مارسل پروست خودم رو می سنجم و با ایشون خودم رو قابل قیاس میدونم! ولی در همه ی ماها کمی حس خودخواهی هست که تا حد متعادلش میتونه طبیعی باشه.
در رابطه با این اثر باید بگم که هنگام خوندنش تو خیلی از سطرها و پاراگراف ها افکار و عقاید و احساسات خودم رو میدیدم.(اتفاقی که ممکنه برای تک تک ما رخ بده)ولی اون چیزی که خیلی شگفت زده م میکرد دقت بالا و توجه فوق العاده ی نویسنده نسبت به جزیی ترین مسایلی بود که معمولا ما یا اونها رو نمیبینیم و یا چنان بهشون عادت کردیم که برامون قابل دیدن نیستند. دقت و توجه مافوق تصور پروست نسبت احساسات آدمیان و قضاوت بی طرفانه در مورد اونها مافوق تصور بود.
از تمام این ها که بگذریم یک نکته رو در مورد خودم بگم! دو تا نویسنده هستن که من جدای از اینکه به خاطر آثارشون بهشون علاقه دارم , یک حس خاص و علاقه ی عاطفی هم نسبت بهشون دارم! یکی از این نویسندگان پروست هست و دیگری چخوف! نمیتونم و نمیتونستم موقع خوندن آثار این دو نویسنده عاشقشون نشم! افکار و عقاید مترقی و حتی امروزی (با این که این دو نویسنده متعلق به 100 پیش بودن) این دو نویسنده ,ضمیر پاک و روشنشون که توی آثارشون کاملا هویداست به شدت منو تحت تاثیر قرار میده. حالا یکی با طنز خاص خودش (چخوف) و دیگری با درک عمیقش از مسایل انسانی و نحوه ی بازگو کردن این مسایل(پروست).
و چقدر جالبه برام که این دو نویسنده هر دو از بیماری ریوی رنج میبردن و علت مرگشون هم برمیگرده به همین بیماریها. چخوف سل ریوی داشته و پروست آسم. مدتی پیش خودم فکر میکردم که که ظاهرا بیماریهای ریوی یک ربطی به رقت احساسات مبتلایانش داره! (باز هم اینجا حس خودشیفتگیم گل میکرد و بیماری آسم خودم رو به حساب همین حساسیتها میگذاشتم!!! )
و در یک کلام; بله ! فکر میکنم از پروست و اثرش بسیار تاثیر گرفتم. البته من فقط یک بار جستجو رو خوندم و به شدت احساس نیاز میکنم که دوباره این اثر رو بخونم . یکی ا ز درسهایی که از این کتاب گرفتم این بود که به این باور قلبی برسم که در پس هر رفتاری علت خاصی هست و من حق قضاوت در مورد اون رفتار رو ندارم! و اینکه سعی کنم از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم و آگاهانه زندگی کنم.(خب مثل اینکه خیلی کلیشه ای و شعارگونه حرف زدم!)
و در آخر توصیه میکنم اگر جستجو رو نخوندی حتما بخونش. حیفه کسی که اهل مطالعه س این اثر رو از دست بده.