• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است
 

YARAY

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,946
لایک‌ها
164
محل سکونت
تهران
بیهوده بود،بیهوده بود،بیهوده بود!!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دریچه ی باز قفس
بر تازگی باغ ها سر انگیز است
اما
بال از جنبش رسته است
 

netmsm

Registered User
تاریخ عضویت
17 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,711
لایک‌ها
1,999
محل سکونت
اصفهان
مدت زیادی هست که قصد داشتم راجع به "اهل کاشانم" مطلب بنویسم. فعلا بخش اول رو که تو سهراب ی تر هم گذاشتم، اینجا اضافه می کنم هر چند نیاز به چکش کاری داره و نتیجه گیری هم میخاد. البته مطالب قبلی رو هم اکثرا تو سهراب ی تر اضافه کرده بودم.

شعر صدای پای آب با اهل کاشانم شروع میشه، و چهار مرتبه اهل کاشانم در این شعر تکرار شده:
1. اهل کاشانم، روزگارم بد نیست ...
2. اهل کاشانم، پیشه ام نقاشی است ...
3. اهل کاشانم، نسبم شاید برسد، به گیاهی در هند ...
4. اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست ...

مصرع های بعد از هر "اهل کاشانم" تا "اهل کاشانم" بعدی، تفسیر وجهی اهل کاشانم می تونه باشه، بنابراین هر اهل کاشانم رو با مصرع های بعدیش تفسیر می کنیم و اینکه شعر رو به چهار قسمت تقسیم می کنیم.از شرح و بررسی همه ابیات صرف نظر شده و صرفا ابیات محوری مورد بررسی قرار می گیرن.

نکته: "شاخه مو به انگور مبتلا بود" و "بوته خشخاشی شستشو داده مرا در سیلان بودن" متبلور بهترین زمینه خواندن مصرع اهل کاشانم هست.

1. اهل کاشانم، روزگارم بد نیست ...
ابیات ابتدایی مربوط به این بخش از شعر، بد نبودن روزگار با توجه به: تکه نان اشاره به نیازهای فیزیولوژیک انسان، خرده هوش اشاره به قابلیت های انسانی و سر سوزن ذوق برگرفته از نیاز به خودشکوفایی، هستش.
بعد صبحت از داشتن مادر، و بهتر از برگ درخت بودن مادر. برگ درخت که مسبب هوای پاک هستش و یا برگ درخت که عامل سوخت و ساز در درخت و نهایتا به بار نشستن میوه (= فرزند) هست ... ولی اینجا اشاره به مضمونی مانند "گذشت و جوانمردی از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم برنمی دارد" داره.
بعد، دوست: دوستانی بهتر از آب روان. صدای آب روان مایه آرامش درونی هس، دوستانی که مایه آرامش درونی هستن اما بهتر از آب روان هستن، آب روان رونده اس، برای تنهایی درون آدم وقت نمیذاره گوش برای شنیدن تنهایی آدم نداره اما برای تنهایی آدم حرف ها می زنه، دوستان سهراب برای تنهایی سهراب هم حرف و هم گوش دارن.
و بعد خدا: خدایی که سر طاقچه تو یه جلد کتاب پیچیده و پشت سر جاگذاشته نشده! خدایی که نزدیکه.
و نهایتا اسلام: من مسلمانم. من مسلمان هستم اما از اونجایی که خدا رو لای شب بوها دیده ام، اسلام رو پذیرفته ام. اینجا، مسلمانیش رو از سر آگاهی معرفی می کنه، نه نه از سر یک ارث پدری! کما اینکه بعدا تو بخش های بعدی اونچه که از پدر میراث می دونه رو تعریف می کنه و صحبتی از دین و مذهب و امثالهم نیست.
و بعد، قبله، جانماز، سجاده، وضو، نماز، اذان، تکبیره الاحرام، قدقامت الصلوه، کعبه و حجرالاسود رو از نگاهی دیگه، و از نگاهی استوایی، از نو معرفی می کنه. چرا که اینها رو در فلسفه دینی مردمش، فاقد تعریفی در مسیر حقیقی می بینه.
این تعاریف و نگاه جدید سهراب به مسائل دینی، مهندسی تئوری های اسلامی هستش. لابد می دونین مهندسی، صرف نظر از این که بر گرفته از هندسه س و اینها ... به عملی کردن و پیاده سازی تئوری های علوم انسانی می پردازه.
مهندسی، تجلی علوم انسانی در دنیای واقعیت هست.
مثال: پی قدقامت موج.
قدقامت الصلوه، در حدیثی از امام صادق بیان میشه که اشاره به قیام مهدی است. اینجا، سهراب این تئوری قدقامت رو ابتدا اعلان می کنه که در طبیعت (که منشا و بدویت ِ اصالت محسوب میشه) وجود داره، که میگه موج هم قدقامت می بنده، و سپس، همگام با قدقامت طبیعت، من هم قدقامت می بندم. قدقامت رو بجای اینکه یک تئوری دینی یا یک واجب دینی اعلان کنه، یک حرکت موجود و در جریان اعلان می کنه!
با این مصرع ها، بیان می کنه که اسلام چیز جدیدی در دنیا نبوده! و اصالتا در دل دنیا، اسلام وجود داشته و دقیقا همونطور هم تعریف شده! که این اتفاقا اساس "اصل عدل" هستش. (بگذریم از اسلام روز)

ابیات اولین "اهل کاشانم" بررسی شد، همونطور که گفتیم همه ابیات بررسی نمیشن و سعی بر اینه که صدای پای اب از منظر تفسیر این چهار تا "اهل کاشانم" بیان بشه. در این بخش، سهراب خودشو معرفی می کنه، سهرابی رو معرفی می کنه که وجود داره. در بخش بعدی سهراب از روش تعامل با مخاطبش صبحت می کنه. بخش سوم، با اشاره به شاکله خانوداگیش، اون رو سکوی پرش از "بی فلسفه خوردن آب و بی دانش چیدن توت" به مهمانی دنیا و کسب شناخت، عنوان می کنه ...
 
Last edited:

ariana-68

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 آگوست 2011
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
65
محل سکونت
ان سوی پرچین
ان روز
اب چه تر بود
باد به شکل لجاجت متواری بود
من همه ی مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم
ان روز
چند مثلث در اب غرق شدند...
 

netmsm

Registered User
تاریخ عضویت
17 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,711
لایک‌ها
1,999
محل سکونت
اصفهان
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
در مورد "موسیقی مثبت بوی باروت" و یا "موسیقی بوی باروت" کسی نظری نداره?
 

djaliten

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2012
نوشته‌ها
548
لایک‌ها
823
محل سکونت
خونه
ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺴﺖ
ﺟﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻳﺪ
ﭼﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺴﺖ
ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ
ﻓﮑﺮ ﺭﺍ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﺍ، ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺩ
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻳﺪ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺴﺖ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻫﺴﺘﻢ٬ﺑﺎﺷﻢ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﭘﻨﺠﺮﻩ٬ﻓﮑﺮ٬ﻫﻮﺍ٬ﻋﺸﻖ
ﺯﻣﻴﻦ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺴﺖ
ﺟﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻳﺪ
ﭼﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺴﺖ
ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ
 

djaliten

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2012
نوشته‌ها
548
لایک‌ها
823
محل سکونت
خونه
ﺯﻧﺪﮔﯽ ...ﺟﯿﺮﻩِ ﻣﺨﺘﺼﺮﯼ ﺍﺳﺖ،
ﻣﺜـﻞ ﯾﮏ ﻓﻨــــﺠﺎﻥ ﭼﺎﯼ،
ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ،
ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺣــﺒﻪﺀ ﻗﻨــﺪ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋـﺸﻖ،
ﻧﻮﺵِ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ.

ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ
 

mr.bahram

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2013
نوشته‌ها
183
لایک‌ها
41
محل سکونت
فارس-جهرم
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
ماه در خواب بیابان چیست؟
 

mr.bahram

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2013
نوشته‌ها
183
لایک‌ها
41
محل سکونت
فارس-جهرم
زندگی رسم خویشاوندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی مجذور آیینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
گوش کن
جاده صدا میزند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان،کفش به پا کن و بیا!
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی ست در آنجا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟
سهراب سپهری
 

netmsm

Registered User
تاریخ عضویت
17 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,711
لایک‌ها
1,999
محل سکونت
اصفهان
...
کودک آمد میان هیاهوی ارقام
ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب
خیس حسرت، پی رخت آن روزها می شتابم.
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... سهراب سپهری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...

سهراب سپهری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
..نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود...

سهراب سپهری
 

netmsm

Registered User
تاریخ عضویت
17 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,711
لایک‌ها
1,999
محل سکونت
اصفهان
ساعت نه ابر آمد نرده ها تر شد


ساعت ده نمیشد؟ یا هشت؟ "نه" آخرین عدد از دنباله اعداد تک رقمیه. یعنی اعداد تنها، و آخرین عنصر این دنباله اشاره به "پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل" داره.
در مورد "تر شدن". تر شدن اینجا اشاره به "درک" وجود نرده داره. یعنی با عبارت "تر شدن" بیان می کنه که به وجود نرده هشیار شدم.
اما "نرده"، اول کاربرد نرده چیه؟ مثلا: نرده برای جلوگیری از سقوط از ایوان. مخصوصا با هدف حفظ جان کودکان، اغلب نرده استفاده میشه. بنابراین ماهیتا، نرده میل به معنایی، مانند سد و مانع می کنه.
نکته ای که اینجا هست اینه که در این مصرع اشاره ذهنی به نزول باران میشه اما در واقع حرفی از بارش باران زده نمیشه! اما قطعا این مصرع در ذهن مخاطب یک بارش باران رو تداعی می کنه. در جاهای دیگه سهراب از "ابر" به نشانه گرفتگی یا دل گرفتی استفاده کرده، (من دلم گاهی مثل یک ابر می گیرد وقتی ...) بنابراین و با توجه به تشریح "ساعت نه" که در ابتدا بیان شد، "تر شدن" اشاره به گریستن داره و نه بارش باران. نکته بعدی اینه که بارش باران به عنوان نزول رحمت الهی مورد توجه قرار میگیره، که گریستن، در دو مصرع بعدی به باران پیوند داده میشه، پیامد این پیوند رحمت بودن گریستن رو بیان می کنه. در یادداشتهایی از لینکلن به فرزندش می خوانیم که "از اشک ریختن خجالت نکش" این جمله دربردارنده پیامی است مبنی بر نیکو بودن گریستن. در دومین مصرع بعدی، پای عروسک به صحنه کشیده میشه. عروسک نمادی از دنیای کودکی است. و کودکی به یادآورنده عصمت. که ورود عروسک با این تعبیر، شرح مصرع یادشده را تایید می کند.
اما برگردیم به سراغ نرده، آیا نرده اشاره ای به "مانع سقوط" و یا اشاره ای به "مانع رهایی" دارد؟ بهتره که به سراغ ادامه این شعر بریم و ببینیم وجود نرده به عنوان یک مانع، نهایتا پس از سپری شدن حالت مقطعیه "ساعت نه" باعث تشکیل چه وضع و حالی خواهد شد!
ابرها رفتند. یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز...
این نرده ی مانع، که صرف نظر از اینکه مانع چه چیزی شده است، پس از رفتن ابرها، باعث "رسیدن" به یک هوای صاف ... شده است. با این اوصاف، این نرده آیا یک مانع خوب بوده است یا بد؟ به عبارتی دیگر مانع ِ سقوط بوده است یا مانع ِ رهایی؟ در این مصرع ها که صحبت از یک هوای صاف، یک گنجشک و یک پرواز می شود، به روشنی نشان داده شده است که "عدم عبور از نرده" (به هر دلیلی: خواه نتوانستن در عبور، و یا خودداری از عبور) پایه ای برای هوای صاف و ... می باشد. پس تعبیری که از نرده باید داشته باشیم نباید در جهت یک مانع بد و یا مانع رهایی باشد.
اینکه در اینجا تاکیدم بر روی نرده هستش بخاطر اینه که متصورم کلمات دیگری هم می شد بجای نرده استفاده کرد اما از اونجایی که سهراب برای انتخاب کلمات بسیار دقیق بوده و در یادداشتهایی هم از استفاده نابجای کلمات توسط شاعران اظهار گله مندی کرده (مثلا: حمله واژه به فک شاعر) باید دقت بسیاری برای کشف ارتباط بین کلمات و نظر شاعر نسبت به کلمات داشت.
همیشه احساس و عقل دو عنصر متضاد با هم بوده اند. ساعت نه ابر آمد، کفه ی احساسات رو پر می کنه در حالی که وقتی از نرده صحبت میشه مانعی (همون نرده) برای غلبه بر این کفه پر شده، به میدون میاد. اونچه که من برداشت کردم این بود که نرده رو باید اشاره به عقل تعبیر کرد. در جاهای دیگه هم سهراب از مناسب و مطلوب نبودن امتداد یافتن چنین وضعیتی (ساعت نه ابر آمد) به طور پوشیده صحبت می کنه، شاید بهترین مصداقش همون شعر نشانی باشه: پس به سمت گل تنهایی می پیچی - دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید ...
 
Last edited:
بالا