• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود،
گر نشودحرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ب کوتاهی ان لحظه شادی ک گذشت
غصه هم می گذرد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ای میان سخن های سبز نجومی !
برگ انجیر ظلمت
عفت سنگ را می رساند.
سینه ی آب در حسرت عکس یک باغ
می سوزد .
سیب روزانه
در دهان طعم و یک وهم دارد .
ای هراس قدیم !
در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند .
امشب
دست هایم نهایت ندارند ؛
امشب از شاخه های اساطیری
میوه می چینند .
امشب
هر درختی به اندازه ی ترس من برگ دارد .
جرأت حرف در هرم دیدار حل شد .
ای سرآغاز های ملون !
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب می بینم
من هنوز
تشنه ی آب های مشبک هستم .
دگمه های لباسم
رنگ او راد اعصار جادوست .
در علفزار پیش از شیوع تکلم
آخرین جشن جسمانی ما بپا بود .
من در این جشن موسیقی اختران را
از درون سفالینه ها می شنیدم
و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود .
ای قدیمی ترین عکس نرگس در آئینه ی حزن!
جذبه ی تو مرا همچنان بود .
- تا هوای تکامل ؟
- شاید .
در تب حرف ، آب بصیرت بنوشم .
زیر ارث پراکنده ی شب
شرم پاک روایت روان است :
در زمان های پیش از طلوع هجاما
محشری از همه زندگان بود
از میان تمام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد
بعد
من که تا زانو
در خلوص شب نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم .
بعد ، در فصل دیگر ،
کفش های من از لفظ شبنم تر شد .
بعد ، وقتی که بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می شنیدم .
بعد دیدم که از موسم دستهایم
ذات هر شاخه پرهیز می کرد .
ای شب ارتجالی !
دستمال من از خوشه ی خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یک خواب سنگین
یک پرنده که از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد .
نبض من در میان عناصر شنا کرد .
ای شب ...
نه ، چه می گویم ،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه .
سمت انگشت من با صفا شد .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
به سراغ من اگر می آیید ،
پشت هیچستانم .
پشت هیچستان جایی است .
پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد هایی است
که خبر می آرند ، از گل وا شده ی دور ترین بوته ی خاک .
روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند .
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است ؛
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود ؛
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی ، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست .

به سراغ من اگر می آیید ،
نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها ، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد : ای سبد هاتان پر از خواب ! سیب آوردم ،
سیب سرخ خورشید
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبا ی جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !
دوره گری خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد :
آن شبنم ، شبنم ، شببنم .
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است ،
کهکشانی خواهم دادش .
روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردنش خواهم آویخت
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید .
هر چه دیوار ، از جا خواهم بر کند .
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد یارش لبخند !
ابر را ، پاره خواهم کرد .
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه ی پنجره ها
بادبادک را به هوا خواهم برد
گلدان ها ، آب خواهم داد .
خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد .
خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت .
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم رفت .
راه خواهم رفت .
نور خواهم خورد .
دوست خواهم داشت .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است .
بانگی از دور مرا می خواند ،
لیک پاهایم در قیر شب است .

رخنه ای نیست در این تاریکی :
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته .
نفس آدمها
سر به سر افسرده است .
روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است .
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد .
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد .
نقش هایی که کشیدم در روز ،
شب ز راه آمد و با درد اندود .
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهیست که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی :
دست ها ، پاها در قیر شب است .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در گلستانه
دشتهایی چه فراخ !
کوههایی چه بلند !
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی ، پی چیزی میگشتم :
پی خوابی شاید ،
پی نوری ، ریگی ، لبخندی .
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود ، که صدایم میزد .
پای نیزاری ماندم ، باد میآمد ، گوش دادم :
چه کسی با من ، حرف میزد ؟
سوسماری لغزید .
راه افتادم .
یونجه زاری سر راه ،
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک .
لب آبی
گیوهها را کندم ، و نشستم ، پاها در آب :
« من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است !
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ ، میچرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است .
سایهها میدانند ، که چه تابستانی است .
سایههایی بی لک ،
گوشهای روشن و پاک ،
کودکان احساس ! جای بازی اینجاست .
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح .
و چنان بی تابم ، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است ، که مرا میخواند .»
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
نه به سنگ

در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم .
سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم
پرهایم ؟ پرپر شده ام . چشم نویدم ، به ناگهی تر شده ام ، این شو نه ، آن سویم .
و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم ، چیزی را می جویم .
سنگی می شکنم ، رازی با نقش تو می گویم .
برگ افتاد ، نوشم باد : من زنده به اندوهم ، ابری رفت ، من کوهم :
می پایم ، من بادم : می پویم
در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید ، می آیم ، می بویم .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند .
کم کم ، در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه ی نور
ساخته می شد .
حادثه از جنس ترس بود
ترس
وارد ترکیب سنگ ها می شد .
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را
زمزمه می کرد .
از سر باران
تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود .
باران وقتی که ایستاد
منظره اوراق بود .
وسعت مرطوب
از نفس افتاد .
قوس و قزح در دهان حوصله ی ما
آب شد .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد .

من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد .

من در این تاریکی
در گشودم به چمن های قدیم
به طلائی هایی ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم

من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته ی نورس مرگ ، آب را معنی کردم .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ی ما آوازی نیست .
شب ، گلدان پنجره ی ما را ربوده است .
پرده ی ما ، در وحشت نوسان خشکیده است .
اینجا ، ای همه لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد .
پرتو فانوس ما ، در نیمه راه ، میان ما و شب هستی مرده است .
ستون های مهتابی ما را ، پیچک اندیشه فرو بلعیده است .
اینجا نقش گلیمی ، و آنجا نرده ای ، ما را از آستانه ی ما به در برده است .
ای همه هوشیاران ! بر چه باغی در نگشودیم ، که عطر فریبی به تالار نهفته ی ما نریخت ؟

ای همه کودکی ها ! بر چه سبزه ای ندویدیم ، که شبنم اندوهی بر ما نفشاند ؟
غبار آلوده ی راهی از فسانه به خورشیدیم

ای همه خستگان ! در کجا شهپر ما ، از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره ی زهره از چاه افق بر آمد .
کنار نرده ی مهتابی ما ، کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
در چه دیاری آیا ، اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید .

ای همه سیماها ! در خورشیدی دیگر ، خوزشیدی دیگر .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
همراه

تنها در بی چراغی شبها می رفتم .
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود .
همه ی ستاره هایم به تاریکی رفته بود .
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود .
تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها .
من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده بودم .
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند ،
درها عبور غمناک مرا می جستند
و من می رفتم ، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم .
ناگهان ، تو از بیراهه ی لحظه ها ، میان دو تاریکی ، به من پیوستی .
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت :
همه ی تپش هایم از آن تو باد ، چهره ی به شب پیوسته !
همه تپش هایم
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله ی گمشده را بربایم .
دستم را به سراسر شب کشیدم ،
زمزمه ی نیایش در بیداری انگشتانم تراوید
خوشه ی فضا را فشردم ،
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید .
و سرانجام
در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
از روی پلک شب
شب سرشاری بود.
روز از پای صنوبرها، تا فراترها میرفت.
دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود .
در بلندیها، ما .
دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازک تر.
دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالیه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد
و تپشهامان میریخت به سنگ.
از شرابی دیرین، شن تابستان در رگها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت.
تو شگرف ، تو رها، و برازنده خاک.
فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان میپیوست.
سایهها برمیگشت.
و هنوز، در سر راه نسیم،
پونههایی که تکان میخورد،
جذبههایی که بهم میریخت.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تورا ترسی شفاف فرا می گیرد..
در صمیمیت سیال فضا خشخشی می شنوی ،
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی :
خانه ی دوست کجاست؟ ٪
24.gif
٪



"سهراب سپهری"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
آب را گل نکنیم:


در فرو دست انگار میخورد کفتری آب

یا که در بیشه ی دور ، سیره ای پر می شوید

یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد



آب را گل نکنیم :

شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید

اندوه دلی

دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب



زن زیبایی آمد لب رود ،

آب را گل نکنیم :

روی زیبا دو برابر شده است .



چه گوارا این آب !

چه زلال این رود !

مردم بالا دست ، چه صفایی دارند !

چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیر افشان باد!

من ندیدم دهشان ،

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست

ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام

بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها کوتاه است

مردمش می دانند ، که شقایق چه گلی ست

بی گمان آنجا ، آبی ، آبی ست

غنچه ای می شکفد ، اهل ده با خبرند

چه دهی باید باشد !

کوچه باغش پر موسیقی باد

مردمان سر رود ، آب را می فهمند

گل نکردندش ، ما نیز

آب را گل نکنیم ٪

"سهراب سپهری"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد

سهراب سپهری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
زندگی‌نامه

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.



دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد ۱۳۲۲) گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد.
[ویرایش]
درگذشت

آرامگاه سهراب سپهری

سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
[ویرایش]
سفرهای خارج از کشور
سفر به ایتالیا (وی از پاریس به ایتالیا می‌رود)؛
سفر به ژاپن (توکیو در مرداد ۱۳۳۹) برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز می‌شود؛
سفر به هندوستان (۱۳۴۰)؛
سفر مجدد به هندوستان (۱۳۴۲، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر)؛
سفر به پاکستان (۱۳۴۲، تماشای لاهور و پیشاور)؛
سفر به افغانستان (۱۳۴۲، اقامت در کابل)؛
سفر به اروپا (۱۳۴۴، مونیخ و لندن)؛
سفر به اروپا (۱۳۴۵، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا، اتریش)؛
سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند (۱۳۴۹ و شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک)؛
سفر به پاریس و اقامت در «کوی بین المللی هنرها» (۱۳۵۲)؛
سفر به یونان و مصر (۱۳۵۳)؛
سفر به بریتانیا برای درمان بیماری اش سرطان خون (دی ۱۳۵۸).
[ویرایش]
نمایشگاه‌های نقاشی

از جمله نمایشگاه‌های نقاشی که سهراب سپهری در آن‌ها حضور داشت، یا نمایشگاه انفرادی وی بودند، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
اولین دوسالانهٔ تهران (فروردین ۱۳۳۷)؛
دوسالانهٔ ونیز (خرداد ۱۳۳۷)؛
دو سالانهٔ دوم تهران (فروردین ۱۳۳۹، برندهٔ جایزهٔ اول هنرهای زیبا)؛
نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی تهران (اردیبهشت ۱۳۴۰)؛
نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران (خرداد ۱۳۴۱، دی ۱۳۴۱)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه گیل گمش (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان (تهران، تیر ۱۳۴۲)؛
دوسالانهٔ سان پاولو (برزیل، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران (موزه بندر لوهار، فرانسه، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه نیالا (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه صبا (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون (تهران، بهمن ۱۳۴۶)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه مس تهران (۱۳۴۷)؛
نمایشگاه جشنوارهٔ روایان (فرانسه، ۱۳۴۷)؛
نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ موسسه گوته (تهران، خرداد ۱۳۴۷)؛
نمایشگاه دانشگاه شیراز (شهریور ۱۳۴۷)؛
جشنوارهٔ بین المللی نقاشی در فرانسه (اخذ امتیاز مخصوص، ۱۳۴۸)؛
نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا (۱۳۴۹)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بنسن نیویورک (۱۳۵۰)؛
نمایشگاهانفرادی در نگارخانه لیتو (تهران، ۱۳۵۰)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیروس (پاریس، ۱۳۵۱)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۱)؛
اولین نمایشگاه هنری بین المللی تهران (دی ۱۳۵۳)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۴)؛
نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» (بال، سوییس، خرداد ۱۳۵۵)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۷).
[ویرایش]
آثار ادبی

سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. بعدها سبک او دستخوش تغییراتی می‌شود و شعرش با دیگر شاعران هم دورهٔ خویش متمایز می‌گردد. از جمله مجموعه شعرهای دیگر سهراب سپهری می‌توان به این عنوان‌ها اشاره نمود:
مرگ رنگ (۱۳۳۰) ؛
زندگی خواب‌ها (۱۳۳۲) ؛
آوار آفتاب (۱۳۴۰) ؛
شرق اندوه (۱۳۴۰) ؛
صدای پای آب (۱۳۴۴) ؛
مسافر (۱۳۴۵) ؛
حجم سبز (۱۳۴۶) ؛
ما هیچ ما نگاه (۱۳۵۶) ؛
هشت کتاب (۱۳۵۶) ؛ که در واقع مجموعه همه هشت دفتر ذکر شده در بالاست که در یک مجلد در سال 56 به چاپ رسید و بارها تجدید چاپ شد. اکنون نیز در اکثر موارد دفترهای شعری وی به تنهایی به چاپ نمی رسند و عرضه نمی شوند بلکه به همین صورت یک مجلدی هشت کتاب در دسترس خوانندگان قرار گرفته اند.

•اتاق آبی( تنها اثر منثور از سهراب سپهری است که در واپسین سال های زندگی خود نوشته است)
برخی از اشعار وی در سال‌های ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در فصلنامهٔ آرش به چاپ رسید.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
روشني است آتش درون شب

و ز پس دودش

طرحي از ويرانه هاي دور.

گر به گوش آيد صدايي خشك:

استخوان مرده مي لغزد درون گور.

***

دير گاهي ماند اجاقم سرد

و چراغم بي نصيب از نور.

***

خواب دربان را به راهي برد.

بي صدا آمد كسي از در،

در سياهي آتشي افروخت.

بي خبر اما

كه نگاهي در تماشا سوخت.

***

گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب،

ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:

آتشي روشن درون شب
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سپيده



در دور دست

قويي پريده بي گاه از خواب

شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .



لب هاي جويبار

لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .



در هم دويده سايه و روشن .

لغزان ميان خرمن دوده

شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سراب



آفتاب است و، بيابان چه فراخ!

نيست در آن نه گياه و نه درخت.

غير آواي غرابان، ديگر

بسته هر بانگي از اين وادي رخت.

***

در پس پرده اي از گرد و غبار

نقطه اي لرزد از دور سياه:

چشم اگر پيش رود، مي بيند

آدمي هست كه مي پويد راه.

***

تنش از خستگي افتاده ز كار.

بر سر و رويش بنشسته غبار.

شده از تشنگي اش خشك گلو.

پاي عريانش مجروح ز خار.

***

هر قدم پيش رود، پاي افق

چشم او بيند دريايي آب.

اندكي راه چو مي پيمايد

مي كند فكر كه مي بيند خواب
 
بالا