• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
صداي همهمه مي آيد.

و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.

و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را

به من مي آموزند،

فقط به من.

و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم

و گوشواره عرفان نشان تبت را

براي گوش بي آذين دختران بنارس

كنار جاده « سرنات » شرح داده ام.

به دوش من بگذار اي سرود صبح « ودا » ها

تمام وزن طراوت را

كه من

دچار گرمي گفتارم.

و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين

و فور سايه خود را به من خطاب كنيد.

به اين مسافر تنها، كه از سياحت اطراف « طور» مي آيد

و از حرارت « تكليم » در تب و تاب است

.............

بعد از مدت های طولانی........بقیه شعر مسافر و بررسی کنیم کم کم داره تموم میشه این شعر...


 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
صداي همهمه مي آيد.
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.

اوج تنهایی

و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند،
فقط به من.


تنهایی که ادم رو دچار می کنه به فکرهای مختلف...و پاکی و صداقت اب براش معنی پیدا می کنه..انقدر واقعی معنی پیدا می کنه که فکر می کنه خودش بهترین و بالاترین درک رو داشته

و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
براي گوش بي آذين دختران بنارس
كنار جاده « سرنات » شرح داده ام.


این مثال هاش رو نمی شناسم!
به دوش من بگذار اي سرود صبح « ودا » ها
تمام وزن طراوت را
كه من
دچار گرمي گفتارم.

نیاز
و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين
و فور سايه خود را به من خطاب كنيد.
به اين مسافر تنها، كه از سياحت اطراف « طور» مي آيد
و از حرارت « تكليم » در تب و تاب است

نمی غهمم چون استعاره هاش برام اشنا نیست


پ.ن:
سلام سهراب
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
صداي همهمه مي آيد.

و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.


این قسمت به نظر من یه تناقص داره مصرع اول که شاعر میگه صدای همهمه میاد و بخش بعدش که میگه من مخاطب تنهای بادهای جهانم ، شاید بشه اینطوری گفت آدم ها انقدر تو خودشون و تو اطرافشون غرقن که توجهی به چیزی ندارن.

و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را

به من مي آموزند،

فقط به من


آب نماد پاکیه و رودخونه نماد حرکت داشتن و عبور کردنه فقط من نمی تونم بفهمم این تاکیدی که سهراب تو این قسمت رو من داشته چی بوده؟!

و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم

و گوشواره عرفان نشان تبت را

براي گوش بي آذين دختران بنارس

كنار جاده « سرنات » شرح داده ام

......

به دوش من بگذار اي سرود صبح « ودا » ها
تمام وزن طراوت را
كه من
دچار گرمي گفتارم.


ودا احتمالا باید از سروده های بودایی باشه نمیدونم دقیقا فقط حدس میزنم !
فک میکنم منظورش این باشه که من پیام تو رو به همه جا میرسونم!!!!!

و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين
و فور سايه خود را به من خطاب كنيد.
به اين مسافر تنها، كه از سياحت اطراف « طور» مي آيد
و از حرارت « تكليم » در تب و تاب است


فلستطین سرزمین سرسبزیه ، اشاره میشه به داستان حضرت موسی که از تب و تاب سخن گفتن با خداوند میاد این مسافر تنها انسانه، حضرت موسی به عنوان یه انسان به جایگاهی رسیده که با خدا حرف بزنه و سهراب میگه این مسافر تنها که از شوق و حرارت سخن گفتن با معبود میاد .
.



پ.ن: طفلی سهراب تنش تو گور داره میلرزه از دست ما!!:دی
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
سلام دوستان

ندا جان ممنون برای گذاشتن ادامه شعر
--------------------------------------------

صداي همهمه مي آيد.
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند،
فقط به من.


تمام بادها در گوشم زمزمه ی تنهایی هایم را می خوانند
و صدای رودها من را به آرامش مطلق می رسانند و من فقط آنها را با تمام وجود درک می کنم

و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
براي گوش بي آذين دختران بنارس
كنار جاده « سرنات » شرح داده ام.


خیلی سخته هرچی بهش فکر می کنم و معنی می کنم بازم چیزی از ترکیبش نمی فهمم!!!!!!!!!!!

به دوش من بگذار اي سرود صبح « ودا » ها
تمام وزن طراوت را
كه من
دچار گرمي گفتارم.


مرگ , بیا و برای من بخوان که با وجود تو من به شادی و راحتی می رسم

و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين
و فور سايه خود را به من خطاب كنيد.
به اين مسافر تنها، كه از سياحت اطراف « طور» مي آيد
و از حرارت « تكليم » در تب و تاب است


ای درختای زیتون کمی از بزرگی سایه خود رابه من بدید که از راه دوری می آیم و خسته از این همه هیاهوی دنیوی ام.


پ.ن: طفلی سهراب تنش تو گور داره میلرزه از دست ما!!:دی
آره بنده خدا الان که من اینا رو نوشتم دیگه آرامشی براش نمی مونه.
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
من الان حس ندامت دارم که هنوز نیومدم برای این قسمت شعر..
میام..:blush:

ندا ممنون..
 

Mozhgan_KH

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2009
نوشته‌ها
63
لایک‌ها
0
مجموعه "حجم سبز"

به باغ هم‌سفران

صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

******

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

***

مرا گرم کن
(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

***

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

***

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خیلی وقته سهراب تنها مونده ها!:f34r:
اینم بقیه شعر.... تا زودتر مسافرو تموم کنیم بریم سراغ شعر بعدی.:happy:


ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد

ز شاهراه هوا را

شكوه شاه پرك هاي انتشار حواس

سپيده خواهد كرد.

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!




ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.

ولي هنوز سواري است پشت باره شهر

كه وزن خواب خوش فتح قادسيه

به دوش پلك تر اوست.

هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها

بلند مي شود از خلوت مزارع يونجه.

هنوز تاجر يزدي، كنار « جاده ادويه »

به بوي امتعه هند مي رود از هوش.

و در كرانه « هامون »، هنوز مي شنوي:

- بدي تمام زمين را فرا گرفت.

- هزار سال گذشت،

- صدي آب تني كردني به گوش نيامد

و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.




و نيمه راه سفر، روي ساحل « جمنا »

نشسته بودم

و عكس « تاج محل » را در آب

نگاه مي كردم:

دوام مرمري لحظه هاي اكسيري

و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.

ببين، دو بال بزرگ

به سمت حاشيه روح آب، در سفرند.

جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.

بيا، و ظلمت ادراك را چاغان كن

كه يك اشاره بس است:

حيات ضربه آرامي است

به تخته سنگ « مگار
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند
انگار
هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج ‚ بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....
 

Eskarlet

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژانویه 2010
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
44
به تماشا سوگند
وبه آغاز کلام
وازه ای در قفس است

فتح یک کوچه به دست دو سلام پس سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
به سهراب دوستان من تازه این جارو دیدم یا بهتر بگم پیدا کردم خیلی خوشم اومد از این به بعد سعی میکنم گاهی به "خانه دوست " سربزنم.

وهمه میدانیم ریه های لذت پر اکسیزن مرگ است
 
Last edited:

Blocker

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2010
نوشته‌ها
1,116
لایک‌ها
24
محل سکونت
Where May I Roam
ابری نیست ،
بادی نیست ،
میشینم لب حوض ،
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
به تماشا سوگند
وبه آغاز کلام
وازه ای در قفس است

فتح یک کوچه به دست دو سلام پس سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
به سهراب دوستان من تازه این جارو دیدم یا بهتر بگم پیدا کردم خیلی خوشم اومد از این به بعد سعی میکنم گاهی به "خانه دوست " سربزنم.

وهمه میدانیم ریه های لذت پر اکسیزن مرگ است



سلام

خوش اومدید دوست عزیز،اینجا بچه ها قسمت هایی از اشعار سهراب رو میذارن و هر کس از دید خودش برداشتش رو میگه.
باعث خوشحالی ماست که بیشتر به اینجا سر بزنید و برداشت خودتون رو بگید...

ابری نیست ،
بادی نیست ،
میشینم لب حوض ،

Blocker عزیز ،کاش شعر رو کامل میگذاشتید تا همگی بیان و نظرشون رو بگن.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم
مگذار ازبالش تاریک تنهایی سر بر دارم
و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو : نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم
جهنم سرگردان مرا تنها گذار
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد
فراموشی همیشگی ما ادمها...

ز شاهراه هوا را
شكوه شاه پرك هاي انتشار حواس
سپيده خواهد كرد.
نمی فهمم!

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!
به جای تعبیر کردن این قسمت ترجیح میدم بگم:
اخ چه جمله خوووووبی

ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.
ولي هنوز سواري است پشت باره شهر
كه وزن خواب خوش فتح قادسيه
به دوش پلك تر اوست.
هنوز توی این سیاهی دنیا سفیدی های دوست داشتنی وجود داره

هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها
بلند مي شود از خلوت مزارع يونجه.
هنوز تاجر يزدي، كنار « جاده ادويه »
به بوي امتعه هند مي رود از هوش.
و در كرانه « هامون »، هنوز مي شنوي:
- بدي تمام زمين را فرا گرفت.
- هزار سال گذشت،
- صدي آب تني كردني به گوش نيامد
و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.
نوستالتژی

و نيمه راه سفر، روي ساحل « جمنا »
نشسته بودم
و عكس « تاج محل » را در آب
نگاه مي كردم:
دوام مرمري لحظه هاي اكسيري
و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.
ببين، دو بال بزرگ
به سمت حاشيه روح آب، در سفرند.
جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.
بيا، و ظلمت ادراك را چراغان كن
كه يك اشاره بس است:
حيات ضربه آرامي است
به تخته سنگ مگار
چیز زیادی نفهمیدم ولی حسم اینو می گه:
می شه هنوز امیدوار بود!




نبینم سهرابو تنها بزاره کسیییییییییییییییی
البته بماند که :
چه درونم تنهاست
نداااااااااااااااااا
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
سلام دوستان

سال نو همگی مبارک امیدوارم که همیشه شاد و سرحال باشید.
------------------------------------------

ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شكوه شاه پرك هاي انتشار حواس
سپيده خواهد كرد.



روزی خواهد رسید که دیگر موجودی زنده نخواهد ماند و تمام موجودات می میرند (اشاره داره به روز دادخواهی)


براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!


درباره این روز هر کس و هر فرقه نظر خودش رو داره و اون جوری که دوست داره اونو نقل می کنه.


ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.
ولي هنوز سواري است پشت باره شهر
كه وزن خواب خوش فتح قادسيه
به دوش پلك تر اوست.
هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها
بلند مي شود از خلوت مزارع يونجه.
هنوز تاجر يزدي، كنار « جاده ادويه »
به بوي امتعه هند مي رود از هوش.
و در كرانه « هامون »، هنوز مي شنوي:



همه خبر دارن که روز دادخواهی فرا خواهد رسید و این روز نزدیک است
ولی هنوز به کارهای گاه بی شرمانه خود ادامه میدهند
و در یک کلام زندگی جاریست.


- بدي تمام زمين را فرا گرفت.
- هزار سال گذشت،
- صدي آب تني كردني به گوش نيامد
و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.



تمام جهان پر شده از بدی ها و خوبی ها کم رنگ شده و کمتر می توان خوبی ها رو دید و آنها را احساس کرد.


و نيمه راه سفر، روي ساحل « جمنا »
نشسته بودم
و عكس « تاج محل » را در آب
نگاه مي كردم:
دوام مرمري لحظه هاي اكسيري
و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.
ببين، دو بال بزرگ
به سمت حاشيه روح آب، در سفرند.



مرگ چقدر به ما نزدیک شده و ما آن را حس نمی کنیم مرگ در تمام لحضات همراه ماست و در کنار ما با ما به همه جا پای میگذاره و ما از آن غافل هستیم.
(مرگ و زندگی مثل دو بال یه پرنده اند که در کنار هم اند و با کمک هم پرواز می کنند ولی از هم غافل اند)


جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.
بيا، و ظلمت ادراك را چاغان كن
كه يك اشاره بس است:
حيات ضربه آرامي است
به تخته سنگ « مگار



کارهای بزرگی را می توان انجام داد تا زندگی از ظلمت و سیاهی بیرون شود و شاید تو از پس این کار برآیی
زندگی می تونه زیبا باشه.


------------------------
دوستان امیدوارم زیاد بد نشده باشه.
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
يك خبر خوب دارم براي طرفداران سهراب.البته شايد خبرم قديمي باشد.به تازگي كتاب ترجمه اشعار سهراب به انگليسي توسط خانم نسترن نصرت زادگان منتشر شده به اسم "راز گل سرخ"="The secret of Rose".
فكر كنم جالب باشد.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی ‚ رنگی
چون من دراین دیار ‚ تنها ‚ تنهاست
گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
بام و دراین سرای میرود از هوش
راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدایی گویاست
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار
پیکر او لیک سایه روشن رویاست
رسته ز بالا و پست بال و پر او
زندگی دور مانده : موج سرابی
سایه اش افسرده بر درازی دیوار
پرده دیوار و سایه : پرده خوابی
خیره نگاهش به طرح های خیالی
آنچه در آن چشمهاست نقش هوس نیست
دارد خاموشی اش چو با من پیوند
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست
ره به درون می برد حکایت این مرغ :
آنچه نیاید به دل ‚ خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند
مرغ معما دراین دیار غریب است
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
280px-DSCF65551.jpg
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سلام

اینم ادامه شعر


و در مسير سفر مرغهاي باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت يك سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
به پاس روشني حال
كنار تال نشستم و گرم زمزمه كردم

عبور بايد كرد
و هم نورد افق هاي دور بايد شد
و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد

عبور بايد كرد
و گاه از سر يك شاخه توت بايد خورد
من از كنار تغزل عبور مي كردم
و موسم بركت بود
و زيرپاي من ارقام شن لگد مي شد

زني شنيد
كنار پنجره آمد نگاه كرد به فصل
در ابتداي خودش بود
ودست بدوي
او شبنم دقايق را
به نرمي از تن احساس مرگ برميچيد
من ايستادم
و آفتاب تغزل بلند بود


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد

یک روز همه چیز فراموش خواهد شد و از بین خواهد رفت.

ز شاهراه هوا را

شكوه شاه پرك هاي انتشار حواس

سپيده خواهد كرد.

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!


سهراب عبور شاپرک ها روبه خوبی توصیف کرده و این عبور و سفید شدن مسیر عبوروشون به حواس پنج گانه ارتباط داده... این غم موزون منظورش همین غمیه که از اول شعر مسافر داره میگه...غمی که از ابتدا با انسان بود برای این غم که شاید غم وجودی باشه شعرهایی بسیاری سروده شده.

ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.

ولي هنوز سواري است پشت باره شهر

كه وزن خواب خوش فتح قادسيه

به دوش پلك تر اوست.


ولی هنوز کسی ایستاده است... شاید منظورش این باشه که حیات همچنان ادامه داره هنوز آدم ها دارن زندگی می کنن و زندگی به عبور خودش ادامه میده.

هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها

بلند مي شود از خلوت مزارع يونجه.

هنوز تاجر يزدي، كنار « جاده ادويه »

به بوي امتعه هند مي رود از هوش.

و در كرانه « هامون »، هنوز مي شنوي:

- بدي تمام زمين را فرا گرفت.


سهراب داره به گذشته اشاره میکنه به اتفاق های گذشته... به آرومی حوادث و در کنار هم گذاشته...
شاید یه جور تکرارو بیان می کنه جریان زندگی ... اتفاقاتش و اینکه همیشه میگن بدی تمام زمین و فرارگرفته هر دوره ای بر حسب خودش...

هزار سال گذشت،

- صدي آب تني كردني به گوش نيامد

و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.
هزار سال گذشت...
عبوره زمان... عوض شدن دوره ها

و نيمه راه سفر، روي ساحل « جمنا »

نشسته بودم

و عكس « تاج محل » را در آب

نگاه مي كردم:

دوام مرمري لحظه هاي اكسيري

و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.


خیلی جالبه که سهراب در وسط سفرش به تاج محل میرسه، تاج محل در واقع یه مکانه که بعد از مرگ تعلق یافته به کسی یه آرامگاه.... نمیدونم دقیقا منظورش چیه برداشت خودم اینه که تاج محل رو به عنوان یه نماد بیان کرده که با بودن اون لحظه های حیات اون فرد حفظ شدن حتی با نبودن اون.
یه جور جاودانه کردن اون شخص حتی بعد از مرگش قصدی که تو ساخت بنا هم بوده.

ببين، دو بال بزرگ

به سمت حاشيه روح آب، در سفرند.

جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.

بيا، و ظلمت ادراك را چاغان كن

كه يك اشاره بس است:

حيات ضربه آرامي است

به تخته سنگ « مگار


... یه جور امیده!
تو شعر مسافر منظورش انسانه و سفری که تو این دنیا داره انتهای این سفر مرگه!
سهراب اینجا امید و ترسیم میکنه اینکه حیات فقط یه ضربه اس...
بازم برداشت من اینه که تو این دنیا میشه خوب زندگی کرد خوب خوب.

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
و در مسير سفر مرغهاي باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت يك سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
به پاس روشني حال
كنار تال نشستم و گرم زمزمه كردم


اینجا احساس کردم سهراب
حضور خدا رو اشاره میکنه...

هم نورد افق هاي دور بايد شد
و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد

عبور باید کرد...
هدف های بلند باید داشت..


عبور بايد كرد
و گاه از سر يك شاخه توت بايد خورد
من از كنار تغزل عبور مي كردم
و موسم بركت بود
و زيرپاي من ارقام شن لگد مي شد


گاهی باید در این عبور توقف کرد.. شاخه توت یه نماد میتونه باشه از نور.
نمیدونم چرا این شعرو حسش میکنم می فهممش ولی نمیتونم بیانش کنم.


زني شنيد
كنار پنجره آمد نگاه كرد به فصل
در ابتداي خودش بود
ودست بدوي
او شبنم دقايق را
به نرمي از تن احساس مرگ برميچيد
من ايستادم
و آفتاب تغزل بلند بود

صدای عبور مسافر و کسی شنید... کسی که در ابتدای خودش بود در ابتدای سفر و شناخت خودش!
اما من (مسافر) ایستاده و نگاه میکنه.

....

پ.ن: باید از جریمه استفاده کنم باز.:دی
 
بالا