ای فصل با باران ما بر ريز بر ياران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
ای چشم ابر اين اشک ها می ريز همچون مشک ها
زيرا که داری رشک ها بر ماه رخساران ما
اين ابر را گريان نگر وان باغ را خندان نگر
کز لابه و گريه پدر رستند بيماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
بر خاک و دشت بی نوا گوهرفشان کرد آسمان
زين بی نوايی می کشند از عشق طراران ما
اين ابر چون يعقوب من وان گل چو يوسف در چمن
بشکفته روی يوسفان از اشک افشاران ما
يک قطره اش گوهر شود يک قطره اش عبهر شود
وز مال و نعمت پر شود کف های کف خاران ما
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زيرا که بر ريق از پگه خوردند خماران ما
بر بند لب همچون صدف مستی ميا در پيش صف
تا باز آيند اين طرف از غيب هشياران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
ای چشم ابر اين اشک ها می ريز همچون مشک ها
زيرا که داری رشک ها بر ماه رخساران ما
اين ابر را گريان نگر وان باغ را خندان نگر
کز لابه و گريه پدر رستند بيماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
بر خاک و دشت بی نوا گوهرفشان کرد آسمان
زين بی نوايی می کشند از عشق طراران ما
اين ابر چون يعقوب من وان گل چو يوسف در چمن
بشکفته روی يوسفان از اشک افشاران ما
يک قطره اش گوهر شود يک قطره اش عبهر شود
وز مال و نعمت پر شود کف های کف خاران ما
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زيرا که بر ريق از پگه خوردند خماران ما
بر بند لب همچون صدف مستی ميا در پيش صف
تا باز آيند اين طرف از غيب هشياران ما