• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
امشب صداي سكوتِ خانه شكست
آي اشك هاي بي صدا بغض هاي فرو خورده در گلو
امشب شما را چه مي شود ؟!
نكند باز بارش باران ،
ياد آن روز ها به دل آمد
ياد آن روز روز شيدايي ...
خيابان بود و من با او
سرش بر سينه ام در زير باران بود و عطر بوي باران از شميم مو
نمي دانم كه گيسويش ز باران خيس يا از اشك چشمانم
كنار پنجره خاموش و مغموم
نگاه التماسم جستجوگر شد
نمي دانم تو مي داني هنوزت منتظر تنهاي تنهايم
در آن سو آسمان بر شيشه مي گريد
درين سو اسم زيبايت
به انگشتان لرزانم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
rainy_day.jpg


می زند باران به شیشه

مثل انگشت فرشته

قطره قطره رشته رشته

خاطراتم همچو باران

در گذار از کوهساران

حاصل این بذر کشته

عشق حق بر دل سرشته

ای دریغ از عمر رفته

سوز و سودای گذشته

ای دریغ از عمر رفته

سوز و سودای گذشته

می زند باران به شیشه

مثل انگشت فرشته

قطره قطره رشته رشته

قطره قطره .... رشته رشته ....
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دنيا چه کوچک شده !
و تو چه بزرگ
و جاده ها چه طولانی
شايد هنوز مسافری در مه مانده باشد
تا باران
تنهاييش را خيس کند .....
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست "اسیر دست اویم"
بر لوح دلم نوشته باران!
باران! دل من چو راز دارد،
از او طلب نیاز دارد،
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم. ولی شکسته!
باران مه من چه حال دارد؟؟؟
این دل ز تو هم سوال دارد!
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور، صبری
آرام بمان، قرار قدری...


 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
سراغم بیا، چون که بارانی ام

پر از خاطرات پریشانی ام

سکوتی پر از غم دلم را گرفت

کجایی، که دیگر نمی خوانی ام

نمی پرسی از من که عمری چرا

درون دل خویش زندانی ام ...

دلم باز "غمگین" تر از لاله هاست

سراغم بیا، چون که بارانی ام
 

Rex_Kamnia

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2009
نوشته‌ها
554
لایک‌ها
81
سن
24
لالایی باران



عشق لالايي بارون تو شباس

نم نم بارون پشت شيشه هاس



لحظه شبنم و برگ گل ياس

لحظه رهايي پرنده ‌هاس



تو خود ِ عشقي كه همزاد مني

تو سكوت من و فرياد مني



تو خود ِ عشقي كه شوق موندني

غم تلخ و بانگ شعراي مني

وقتي دنيا درد بي‌حرفي داره

تويي كه فرياد درداي مني



دستاي تو خورشيدو نشون ميدن

چشماي بستمو بيدار مي‌كنن

صداي بال پرنده رو لبات

تو گوشام دوباره تكرار مي‌كنن



زندگي وقتي كه بيزاري باشه

روز و شبهاش همه تكراري باشه

شايد عشق براي بعضي عاشقا

لحظه بزرگ بيداري باشه



عشق لالايي بارون تو شباس

نم نم بارون پشت شيشه هاس



لحظة عزيز با تو بودن

آخرين پناه موندن من



تو خود ِ عشقي كه همزاد مني

تو سكوت من و فرياد مني
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
انطرف
باران که می بارد
چهره های خیس
موهای پریشان
چشم های کوچک شده
و قدمهای تند
و گریزان از بارش باران
در هیاهوی اهن و دود
...
اینطرف
باران که می بارد
دلها
قطره قطره می رسند
به سپیدی ابرها
و طراوت صبح
بر گلدسته های اذان
برای اغازی دیگر
...
برای من
باران که می بارد
دیدگانم
دست خدا را می جویند
در فراموشی لبخند ها
کجائید قطره های زلال
لبخند زای باران ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دنيا چه کوچک شده !
و تو چه بزرگ
و جاده ها چه طولانی
شايد هنوز مسافری در مه مانده باشد
تا باران
تنهاييش را خيس کند .....
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

دم رفتن
آفتاب را هم بردی انگار

حالا
همهء روزهایم
ابری و بارانی ست.
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
خيلي وقته ديگه بارون نزده
رنگ عشق به اين خيابون نزده
خيلي وقته ابري پرپر نشده
دل آسمون سبك تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه ي منه
ابر چشمام پر اشكه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
كوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با كي بگم؟
همه حرفها كه آخه گفتني نيست
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
زير بارون راه نرفتي
تابفهمي من چي ميگم
تو نديدي اون نگاه رو
تا بفهمي از كي ميگم
چشماي اون زير بارون
سر پناه امن من بود
سايه بون دنج پلكاش
جاي خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
اگه اون رو ديده بودي
با من اين شعر رو مي خوندي
رو به شب دادمي كشيدي
نازنين ! چرا نموندي ؟
حالا زير چتر بارون
بي اون خيس خيس خيسم
زير رگبار گلايه
دارم از اون مي نويسم
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
باران می بارد..

باران مثل چشم های من خیس خاطرست ..

راستی ..

آسمان از چه دلگیر است؟

از یک خاطره بغض آلود ..

یا آرزوی محال ..؟
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
مثل قطره باراني كه بر شيشه ي غبار گر فته ي

پنجره ي خانه ي متروكي مي بارد تو بر

زندگي من باريدي

آن چنان باريدي كه ناگاه

برهنه به لمس قطره قطره ي حجم ات شتافتم

و آن گاه چيزي در من روييد .. چيزي از من تابيد ..

و فاصله ... رنگین کمانی شد ..

باران باشد ، تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد

به دنیا میگویم خداحافظ !
 
Last edited:

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟

خالق زيباي من
سلام
مي بيني پنجره‌هاي دلمان چه غباري گرفته!
مي‌بيني فراموش کردن تو چه بر سرمان آورده!

خدايا!
دلهامان باران رحمت تو را مي‌طلبد. باران شوق و مغفرت!
معبودا!
از شرم خود و شوق تو در خوف و رجاييم!
کريما!
چه زيباست با تو چون علي سخن گفتن، آنجا که با «کميل» سراپا شوق و بي‌طاقت، فارغ از هر آداب و ترتيب
«اللهم اني اسئلک» مي‌گويد.

عادلا!
گناهاني کرده‌ايم لايق تغيير نعمت!
گناهاني کرده‌ايم که پرده‌هاي عصمت را دريده!
گناهاني کرده‌ايم که دعاهايمان در زندانشان اسير شده!
اما چگونه تو را نخوانيم؟
چگونه؟
هيهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک!
ما را ببخشا...

سلطانا!
به درگاهت آمده‌ايم...
معتذراً، نادماً، منکسراً، مستقيلاً، مستغفراً، منيباً، مقراً،مذعناً، معترفا
براي عذر خواهي، پشيمان از کرده، شکست خورده از راه رفته، به دنبال عفو، خواهان بخشيده شدن، پوزش

خواه، توبه کننده، مقر بر بزرگي تو، دل نهاده به مهربانيت و معترف به گناهان خويش
کريما!
ببخشمان که اينگونه از تو، اينگونه از تو دوريم و دور از توايم!
عزيزا!
شکر...
شکرت خداي مهربان من!
چه زيبا کرده‌اي شهرهامان و روستاهامان و ... دلهامان!
چه باراني شده آسمان تو...

چشمان ما!
چه بوي خوب خاکي مي‌آيد اين روزها!
چه زيبا دلهامان خاکي شده!
چه زيباست دل خاکي که ما را به ياد پاکي مي‌اندازد!
و «سبحانک» که تو پاکي!
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خويشي نه در بند دوست
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
آسمان

همیشه باران را نمی‌نویسد

باران

همیشه رود را،

رود

باغ را،

باغ

گل را،

و من

همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
باران را به خانه دعوت کردم

آمد، ماند،‌ و رفت

شاخه گلی برایم جا گذاشته بود ..
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
قطره قطره

باران می‌نویسد: گل

نم به نم

دو دیده من می‌نویسد: تو !

چه سال پر باران غریبی ..
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما ......... چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
ای چشم ابر این اشک​ها می​ریز همچون مشک​ها........ زیرا که داری رشک​ها بر ماه رخساران ما
این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر ......... کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما .......... رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
بر خاک و دشت بی​نوا گوهرفشان کرد آسمان ........... زین بی​نوایی می​کشند از عشق طراران ما
این ابر چون یعقوب من وان گل چو یوسف در چمن ......... بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما
یک قطره​اش گوهر شود یک قطره​اش عبهر شود ......... وز مال و نعمت پر شود کف​های کف خاران ما
باغ و گلستان ملی اشکوفه می​کردند دی .......... زیرا که بر ریق از پگه خوردند خماران ما
بربند لب همچون صدف مستی میا در پیش صف........... تا بازآیند این طرف از غیب هشیاران ما
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
باز باران!

نه نگویید با ترانه!

می سرایم این ترانه جور دیگر:

باز باران بی ترانه...
 
بالا